رفتن به مطلب

خاطراتی که هیچ وقت کهنه نمی شه...


Mahnaz.D

ارسال های توصیه شده

یادش بخیر وقتی ابتدایی بودیم تخته هامون همش گچی بود...همش میگفتن برین راهنمایی تخته هاتون از اونایی میشه که میتونیین با ماژیک بنویسین

 

مام چقد ذوق مرگ شدیم ماژیک میخریدیم... انگار دنیارو بهمون میدادن

:ws37:

  • Like 12
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 133
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

عکسای آدامس لاویز جمع می کردیم. بعد با بچه های همسایمون مبادله میکردیم ببینیم کی تکراری داره با ما عوض کنه. :ws37:

وای داغمو تازه کرده :ws44:

کلی ذوق می کردم با عکساش. :ws37:

یه مدتم همش می رفتم عکس میکی موز و سیندرلا و سفیدبرفی می خریدم .

انگار اونا برام از هر چیزی با ارزش تر بود :ws44:

همیشه دوست داشتم ازین دامن چین چینی های دخملونه که پفی بود داشته باشم :icon_pf (34):

لباسام به داداشم می رسید :ws28:

داداش می گفت تو مدرسه بچه ها می گن لباست چرا نارنجی هست؟:icon_pf (34):نارنجی دخترونس :icon_pf (34): یکبار سر این قضیه کلی گریه کرد

حالا بماند که مامانم برام کفش تق تقی خریده بود می گفت منم می خوام :ws28: کلی هم گریه کرد :ws28:

  • Like 16
لینک به دیدگاه
یادش بخیر وقتی ابتدایی بودیم تخته هامون همش گچی بود...همش میگفتن برین راهنمایی تخته هاتون از اونایی میشه که میتونیین با ماژیک بنویسین

 

مام چقد ذوق مرگ شدیم ماژیک میخریدیم... انگار دنیارو بهمون میدادن

:ws37:

وای من گچ رنگی خیلی دوست داشتم.:ws37:

  • Like 9
لینک به دیدگاه

يادش بخير

 

بچه كه بوديم بيشتر همبازيام دخمل بودن . بعضي روزا آبجيام (همون دختراي همسايه )

 

هر كي يه چيزي از خونه برا خوردن مياورد و ميبردمشون پيك نيك يه باغي كنار خونمون بود و ميرفتيم بازي و

 

بيشتر دكتر بازي :icon_redface:

 

يادمه يه دوچرخه خريده بودم . صبحا كه ميخواستم باهاش از خونه بيام بيرون و يه دوري بزنم ميديدم كه بله

 

آقايون دوستان جمع هستن و منتظرن كه امروزم مثه روزاي قبل هلم بدن . البته منم خسيس نبودم و به اونا

 

هم ميدادم سوارش بشن

  • Like 12
لینک به دیدگاه

اولین نفری که میرفت پای تخته معلم بهش گچ بزرگ میداد منم چون حرف فامیلیم با ن شروع میشد همیشه اخرای دفترش بودم همیشه هم حسرت گچ بزرگ و داشتم چون اخراش بهم میرسید

  • Like 14
لینک به دیدگاه
اولین نفری که میرفت پای تخته معلم بهش گچ بزرگ میداد منم چون حرف فامیلیم با ن شروع میشد همیشه اخرای دفترش بودم همیشه هم حسرت گچ بزرگ و داشتم چون اخراش بهم میرسید

 

اره چخد زود گذشت

 

وقتی مبسر میشدیم چقد ذوق مرگ میشدیم

 

هر هفته مبسر عوض میشد:ws28:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

يادمه يه سال تابستون با يكي از پسر عموهام به باباهامون گفتيم ميخوايم مستقل باشيم و يه كاسبي راه

 

بندازيم خلاصه اين شد كه نفري 300 تومان از باباهامون گرفتيم و يه بسته آدامس گرفتيم و راه افتاديم تو خيابونا

 

آدامس آدامس آدامس دونه اي 10 تومان . غروب كه شد تقريبا يه 15 تايي مونده بود و مايشو به دست آورديم

 

مام گفتيم چه كنيم اينا رو آهان بهتره كه تقسيم كنيم بين خودمون و نفري 7 تا آدامس گذاشتيم تو دهنمون و

 

هنوزم كه هنوزه اينو برا هم تعريف ميكنيم ميميريم از خنده

  • Like 15
لینک به دیدگاه

دخملا یادتونه موهامون رو قارچی کوتاه میکردیم... jumpy.gif

بستنی کیم که جلدشون کاغذی بود یادتون هست....اون دوقلوهاش رو چی؟اوخیش یادش بخیر... smilie_girl_169.gif

بازی هواپیما تو آتاری من هیچوقت نفهمیدم این بازی پایان داشت یا نه... :viannen_38:

عمو ماریو با اون سیبلاش.... 84.gif

بازی سونیک و تینی تون و شورش درشهر و اوووووووووه کلی بازیهای دیگه.... dog.gif

یادش بخیر...چقدر آتیش سوزوندیم...

ظهرها منتطر بودیم همه بخوابن خودمون رو میزدیم به خواب بعدش فرار میکردیم میرفتیم تو محوطه دوچرخه بازی ...چقدر خوردم زمین...همیشه زخمی بودم....یادتونه دو نفر رو یه دوچرخه سوار میشدیم...بعد میخوردیم زمین میوفتادیم رو هم دیگه ناقص میشدیم.... :ws47::ws47:

 

:ws47::ws47::ws47:

  • Like 13
لینک به دیدگاه
آره

ماهم از این کارهها میکردیم...

خط کشی دفترها

 

.....

:ws28::ws28::ws28:

واااااااااای خدا کلی عذاب می کشیدم هم دفترای خودم خط کشی کنم هم داداشم

وقتی تموم میشد انگار چه کار بزرگی انجام دادم :ws28:

  • Like 10
لینک به دیدگاه
اره چخد زود گذشت

 

وقتی مبسر میشدیم چقد ذوق مرگ میشدیم

 

هر هفته مبسر عوض میشد:ws28:

 

هییییییییی یادش بخیر همیشه دلم میخواست مبسر بشم ولی چون شیطون بودم منو مبسرم نمیکردن...

فقط کلاس پنجم چون هفته ای بود چند باری مبسر شدم :ws37:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

حیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

از توپ بازیهاش نگو که یاد دعوای آخر بازی میافتم:167:

چه شیشه هایی که شیکوندیم وچه حرفایی که موقع فرار میشنیدیم:ws3:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
لیست بدان وخوبان که می نوشتن :ws28:

همیشه تو خوبان اسمم بود :ws3:

 

برا من همیشه تو بدان بود با کلی ضربدر جلوش...

کلی به مبسرمون اصرار میکردم تا قبل اینکه معلم بیاد حداقل اون ضربدرها رو پاک کنه اونم دونه دونه جونمو به لبم میرسوند پاک میکرد...

  • Like 6
لینک به دیدگاه
لیست بدان وخوبان که می نوشتن :ws28:

همیشه تو خوبان اسمم بود :ws3:

 

:ws28::ws28:

 

یه دفعه یکی از بچه ها مبسر شده بود بعد رو تخته خوبهها بدها نوشته بود

اسمه بچه هارو می نوشت یه منفی هم جلوش میزد:ws28:

 

یادش بخیر

 

بهد هی میرفیتم منفیاشو بر میداشتیم:ws50:

 

چقد اذیت میکردیم

بعد هفته بعد تلافی در میاوردیم ... چقد میخندیدیما:ws28:

  • Like 6
لینک به دیدگاه
یادش بخیر وقتی ابتدایی بودیم تخته هامون همش گچی بود...همش میگفتن برین راهنمایی تخته هاتون از اونایی میشه که میتونیین با ماژیک بنویسین

 

مام چقد ذوق مرگ شدیم ماژیک میخریدیم... انگار دنیارو بهمون میدادن

:ws37:

 

شما هم مایه دار بودین ها ، یا دهه هفتادی ،

زمان ما از این چیزا نبود که :دی

تا خود دبیرستان از این تخته گچی ها بود ،

  • Like 12
لینک به دیدگاه
شما هم مایه دار بودین ها ، یا دهه هفتادی ،

زمان ما از این چیزا نبود که :دی

تا خود دبیرستان از این تخته گچی ها بود ،

 

نه ما راهنمایی ماژیکی بود... دبیرستان رفتیم بازم گچ بود

 

ما دهه 60 ایم:ws50:

  • Like 9
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...