Matin H-d 18145 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ یادش بخیر وقتی ابتدایی بودیم تخته هامون همش گچی بود...همش میگفتن برین راهنمایی تخته هاتون از اونایی میشه که میتونیین با ماژیک بنویسین مام چقد ذوق مرگ شدیم ماژیک میخریدیم... انگار دنیارو بهمون میدادن 12 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ عکسای آدامس لاویز جمع می کردیم. بعد با بچه های همسایمون مبادله میکردیم ببینیم کی تکراری داره با ما عوض کنه. وای داغمو تازه کرده کلی ذوق می کردم با عکساش. یه مدتم همش می رفتم عکس میکی موز و سیندرلا و سفیدبرفی می خریدم . انگار اونا برام از هر چیزی با ارزش تر بود همیشه دوست داشتم ازین دامن چین چینی های دخملونه که پفی بود داشته باشم :icon_pf (34): لباسام به داداشم می رسید داداش می گفت تو مدرسه بچه ها می گن لباست چرا نارنجی هست؟:icon_pf (34):نارنجی دخترونس :icon_pf (34): یکبار سر این قضیه کلی گریه کرد حالا بماند که مامانم برام کفش تق تقی خریده بود می گفت منم می خوام کلی هم گریه کرد 16 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ یادش بخیر وقتی ابتدایی بودیم تخته هامون همش گچی بود...همش میگفتن برین راهنمایی تخته هاتون از اونایی میشه که میتونیین با ماژیک بنویسین مام چقد ذوق مرگ شدیم ماژیک میخریدیم... انگار دنیارو بهمون میدادن وای من گچ رنگی خیلی دوست داشتم. 9 لینک به دیدگاه
Hazhir 513 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ يادش بخير بچه كه بوديم بيشتر همبازيام دخمل بودن . بعضي روزا آبجيام (همون دختراي همسايه ) هر كي يه چيزي از خونه برا خوردن مياورد و ميبردمشون پيك نيك يه باغي كنار خونمون بود و ميرفتيم بازي و بيشتر دكتر بازي يادمه يه دوچرخه خريده بودم . صبحا كه ميخواستم باهاش از خونه بيام بيرون و يه دوري بزنم ميديدم كه بله آقايون دوستان جمع هستن و منتظرن كه امروزم مثه روزاي قبل هلم بدن . البته منم خسيس نبودم و به اونا هم ميدادم سوارش بشن 12 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ اولین نفری که میرفت پای تخته معلم بهش گچ بزرگ میداد منم چون حرف فامیلیم با ن شروع میشد همیشه اخرای دفترش بودم همیشه هم حسرت گچ بزرگ و داشتم چون اخراش بهم میرسید 14 لینک به دیدگاه
Matin H-d 18145 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ اولین نفری که میرفت پای تخته معلم بهش گچ بزرگ میداد منم چون حرف فامیلیم با ن شروع میشد همیشه اخرای دفترش بودم همیشه هم حسرت گچ بزرگ و داشتم چون اخراش بهم میرسید اره چخد زود گذشت وقتی مبسر میشدیم چقد ذوق مرگ میشدیم هر هفته مبسر عوض میشد 11 لینک به دیدگاه
Alireza Hashemi 33392 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ پست دوم دوباره بازدید شود 10 لینک به دیدگاه
Hazhir 513 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ يادمه يه سال تابستون با يكي از پسر عموهام به باباهامون گفتيم ميخوايم مستقل باشيم و يه كاسبي راه بندازيم خلاصه اين شد كه نفري 300 تومان از باباهامون گرفتيم و يه بسته آدامس گرفتيم و راه افتاديم تو خيابونا آدامس آدامس آدامس دونه اي 10 تومان . غروب كه شد تقريبا يه 15 تايي مونده بود و مايشو به دست آورديم مام گفتيم چه كنيم اينا رو آهان بهتره كه تقسيم كنيم بين خودمون و نفري 7 تا آدامس گذاشتيم تو دهنمون و هنوزم كه هنوزه اينو برا هم تعريف ميكنيم ميميريم از خنده 15 لینک به دیدگاه
میلاد68 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ حیییییییییییییییییییییییی از توپ بازیهاش نگو که همیشه تش دعوا بود :167: چه شیشه هایی که نشکستیم وچه حرفایی که نشنیدیم 3 لینک به دیدگاه
from_hell 10964 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ دخملا یادتونه موهامون رو قارچی کوتاه میکردیم... بستنی کیم که جلدشون کاغذی بود یادتون هست....اون دوقلوهاش رو چی؟اوخیش یادش بخیر... بازی هواپیما تو آتاری من هیچوقت نفهمیدم این بازی پایان داشت یا نه... :viannen_38: عمو ماریو با اون سیبلاش.... بازی سونیک و تینی تون و شورش درشهر و اوووووووووه کلی بازیهای دیگه.... یادش بخیر...چقدر آتیش سوزوندیم... ظهرها منتطر بودیم همه بخوابن خودمون رو میزدیم به خواب بعدش فرار میکردیم میرفتیم تو محوطه دوچرخه بازی ...چقدر خوردم زمین...همیشه زخمی بودم....یادتونه دو نفر رو یه دوچرخه سوار میشدیم...بعد میخوردیم زمین میوفتادیم رو هم دیگه ناقص میشدیم.... 13 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ آرهماهم از این کارهها میکردیم... خط کشی دفترها ..... :ws28: واااااااااای خدا کلی عذاب می کشیدم هم دفترای خودم خط کشی کنم هم داداشم وقتی تموم میشد انگار چه کار بزرگی انجام دادم 10 لینک به دیدگاه
Hazhir 513 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ ميرفتم خونه ميگفتم مامان يه ساندويچ ماست درست كن كه مسابقه فوتبال داريم . 10 لینک به دیدگاه
Atishpare_Shahi 1736 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ اره چخد زود گذشت وقتی مبسر میشدیم چقد ذوق مرگ میشدیم هر هفته مبسر عوض میشد هییییییییی یادش بخیر همیشه دلم میخواست مبسر بشم ولی چون شیطون بودم منو مبسرم نمیکردن... فقط کلاس پنجم چون هفته ای بود چند باری مبسر شدم 7 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ لیست بدان وخوبان که می نوشتن همیشه تو خوبان اسمم بود 9 لینک به دیدگاه
میلاد68 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ حیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی از توپ بازیهاش نگو که یاد دعوای آخر بازی میافتم:167: چه شیشه هایی که شیکوندیم وچه حرفایی که موقع فرار میشنیدیم 2 لینک به دیدگاه
Atishpare_Shahi 1736 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ لیست بدان وخوبان که می نوشتن همیشه تو خوبان اسمم بود برا من همیشه تو بدان بود با کلی ضربدر جلوش... کلی به مبسرمون اصرار میکردم تا قبل اینکه معلم بیاد حداقل اون ضربدرها رو پاک کنه اونم دونه دونه جونمو به لبم میرسوند پاک میکرد... 6 لینک به دیدگاه
Matin H-d 18145 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ لیست بدان وخوبان که می نوشتن همیشه تو خوبان اسمم بود :ws28: یه دفعه یکی از بچه ها مبسر شده بود بعد رو تخته خوبهها بدها نوشته بود اسمه بچه هارو می نوشت یه منفی هم جلوش میزد یادش بخیر بهد هی میرفیتم منفیاشو بر میداشتیم چقد اذیت میکردیم بعد هفته بعد تلافی در میاوردیم ... چقد میخندیدیما 6 لینک به دیدگاه
mIn 2294 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ یادش بخیر وقتی ابتدایی بودیم تخته هامون همش گچی بود...همش میگفتن برین راهنمایی تخته هاتون از اونایی میشه که میتونیین با ماژیک بنویسین مام چقد ذوق مرگ شدیم ماژیک میخریدیم... انگار دنیارو بهمون میدادن شما هم مایه دار بودین ها ، یا دهه هفتادی ، زمان ما از این چیزا نبود که :دی تا خود دبیرستان از این تخته گچی ها بود ، 12 لینک به دیدگاه
میلاد68 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ ميرفتم خونه ميگفتم مامان يه ساندويچ ماست درست كن كه مسابقه فوتبال داريم . وایییییییییییییییییییییییییی نگو گه قلبم درد گرفت 2 لینک به دیدگاه
Matin H-d 18145 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ شما هم مایه دار بودین ها ، یا دهه هفتادی ، زمان ما از این چیزا نبود که :دی تا خود دبیرستان از این تخته گچی ها بود ، نه ما راهنمایی ماژیکی بود... دبیرستان رفتیم بازم گچ بود ما دهه 60 ایم 9 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده