Mahnaz.D 61915 این ارسال پرطرفدار است. اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ هییییییییی یادش بخیر... خاطرات کودکی.. نمی دونم این فقط مال دهه ی شصتی هاست یا دهه ی هفتاد ی ها هم اینا براشون خاطرست نمی دونم شمام لباسای خواهر برادراتونو می پوشیدید یا نه؟ ته دفتر های باقی مونده مشق می نوشتید یا نه؟ خودتونو می کشتید دفترتونو با خودکار قرمز خط کشی کنید؟ بازی با بچه های توی کوچه و..... یادش بخیر...دورانی بود جالب این بود که هیچ کدوم از این کارا زشت نبود 54 لینک به دیدگاه
Alireza Hashemi 33392 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ اون موقعه ها یادش بخیر با ذغال سیبیل میکشیدیم شبیه باباهامون شیم الان بچها ابرو ور میدارن شبیه ننه هاشون شن هی روزگار این پست ادامه دارد...... اون وقتا خوراکمون توپای قرمزی بودکه روش نوشته بود شقایق یکیشو سوراخ میکردیم توپ دولایه تو کوچه شرطی میزدیم سر نوشابه شیشه ای 15 تومن بود.... یادش بخیر اکثر همسایه هایی که میومدن توپمون رو پاره میکردن الان فوت کردن خدا بیامرزدشون ... این پست ادامه دارد.... آدامسای زاگور و لاویز یادتونه یه دفتر چه داشت باید عکساشونو کامل میکردیم میدادیم بقال سر کوچه همیشه یه عکس در نمیومد..یخمکارو یادتونه...دلم هوس دختر همسایمون رو کرد این پست ادامه دارد.... یادش بخیر تو مدرسه اشکمونو در میوردن کارت های جایزه میدادن یه ویترین درست کرده بودن هرکی 1000 امتیاز تا آخر سال میگرفت دوچرخه مال اون بود آخرم پسر ناظم مدرسه برد.........ازون موقعه فهمیدم پارتی چیه و پارتی بازی یعنی چی این پست ادامه دارد.... میخوایین گریتون رو در بیارم؟؟؟؟ :icon_pf (34): این پست ادامه داشته باشه؟؟ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام هی روزگار حسنک کوجایییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 39 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ آره ماهم از این کارهها میکردیم... خط کشی دفترها جعبه مداد رنگی 24 تایی داداشم که نمیذاشت بهش دست بزنیم برگه های امتحان دیکته ..... 23 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ من لباسام از دختر خاله بزرگیم به خواهرم و بعدش به دختر خاله کوچیکه ارث می رسید...اگر اون لباس همچنان سالم بود می رسید به من اگر دفترای خواهرم 20-30 صفحه تهش مونده بود برای خودم می شد دفتر مشق....چون همیشه اون تا ته دفتراشو خط کشی می کرد واییییییییی وقتی خط کشی دفترم تموم می شد عزا می گرفتم :w821: مامانم دید اوضاع خیلی وخیمه من زودی می زنم زیر گریه یادم داد خودم خط کشی کنم. با اون خط کش نارنجیا که توش مربع مستطیل داشت 26 لینک به دیدگاه
mIn 2294 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ هییییییییی یادش بخیر...خاطرات کودکی.. نمی دونم این فقط مال دهه ی شصتی هاست یا دهه ی هفتاد ی ها هم اینا براشون خاطرست نمی دونم شمام لباسای خواهر برادراتونو می پوشیدید یا نه؟ ته دفتر های باقی مونده مشق می نوشتید یا نه؟ خودتونو می کشتید دفترتونو با خودکار قرمز خط کشی کنید؟ بازی با بچه های توی کوچه و..... یادش بخیر...دورانی بود جالب این بود که هیچ کدوم از این کارا زشت نبود وای آره ، فک کنم دهه هفتادی ها خاطرات کهنه نشده ی دیگه ای داشته باشن که شاید با مال ما شصتی ها یکم مشترک باشه ولی اینایی که گفتی نمیشه آخ که اینا یه چیز دیگه اس ، آرزوی دفتر سیمی هم آرزوی قسمتی از همین شصتی ها بود که کهنه نمیشه ! 21 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ دفتر های جلد چرمی آخه اون موقع دفتر سیمی و فانتزی و از این قرتی بازیها نبود.. این مداد نوکی هایی که نوکهای تکه تکه بود.. . . . 14 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ ماها 6 تا نوه ایم که در فاصله ی 10 سال به دنیا اومدیم.56 تا 65. 4 تاشون دخترخاله ها و پسر خاله هام. دوتا هم منو خواهرم. مامانمو خالم رفته بودن با هم پارچه بخرن. آقاهه گفته بود خانوم تهشه همشو می دم اینقرد ببرید. این تهش 10 متر بود حالا چه رنگی؟ لیمویی. ماها تا 4-5 سال همه ی لباسامون لیمویی بود یه بار گفتم مامان خسته شدم دیگه...دیدم مامانم اومده می گه بیا اینم قشنگه . لباس دختر خالم بود باز لیمویی اما با این تفاوت که روش تورهای سفید داشت :w74: دختر داییم با فاصله ی 7 سال از من به دنیا اومد. همه ی لباسای ما ارث رسید به اون. بعضی وقتا می گفت: مرسی عمه ...رنگ دیگه ای ندارید؟ 23 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ دفتر های جلد چرمی آخه اون موقع دفتر سیمی و فانتزی و از این قرتی بازیها نبود..این مداد نوکی هایی که نوکهای تکه تکه بود.. . . . بابا شما خیلی مایه دار بودید :icon_razz: 14 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ دفترای تعاونی که روش یه گل شطرنجی داست . پشتشم نوشته بود" تعلیم و تعلم عبادت است" 22 لینک به دیدگاه
Matin H-d 18145 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ سیلام سیلام بچه بودیم همش دوست داشتیم از این جورابا که تور داره بالاش... از اونا داشته باشیم:dancegirl2: هی پوز میدادیم چخد خوشحال میشدیماااااااااااااا:girl_angel: 20 لینک به دیدگاه
partow 25305 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ یه مداد شمعی داشتم ... قرمز بود ... هروقت باهاش نقاشی میکشیدم کف دستم قرمز میشد ... :girl_in_dreams: 20 لینک به دیدگاه
Matin H-d 18145 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ اخی..... وقتی میرفتیم مدرسه مد بود رو سره مدادامون ... مداد سری میزاشتیم... اون موقعه ها خیلی کلاس داشت 17 لینک به دیدگاه
Mohammad Aref 120452 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ یادش بخیر واقعاً بازی های تو کوچه ای که بود اون دفتر تعاونیا که همشون مثل هم بود و باید می شستیم خط کشی می کردیم و جلد میکردیم اول سال :icon_pf (34): حالا اون معلما که میگفتن دو خطه خط کشی کنین خیلی سخت تر بود :icon_pf (34): این پاک کن دو رنگه ها که می گفتیم طرف آبیش واسه پاک کردن خودکاره ولی فقط کاغذ پاره میکرد :persiana__hahaha: برگه های امتحانی که همش مثل هم بود و بالاش آبی بود، انقدر بدم میومد ازشون. هنوزم اثراتش مونده و می بینم بدم میاد آخ آخ چه قلعه بازی میکردیم تو مدرسه این تغییر لباسام که حالی میداد. یه پیراهن بود اکثر فامیل ازش عکس دارن بابام پوشیده داده به عموم، بعدش دوتا پسرعمه هام، بعدش مامانم، بعدش مهدی. دیگه عمرش به من کفاف نداد :icon_pf (34): 25 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ عکسای آدامس لاویز جمع می کردیم. بعد با بچه های همسایمون مبادله میکردیم ببینیم کی تکراری داره با ما عوض کنه. بیسکویت مادر...هیچ بیسکویتی به اون خوشمزگی نیست 17 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ یکی از فامیلا برای خواهرم یه ماژیک 24 رنگه آورده بود. مامانم گذاشته بود بالای کتابخونه. چند هفته یه بار می رفتیم نگاش می کردیم. میگفت: هر وقت بزرگ شدی می دم بهتون. بزرگ که شدیم دیدیم خشک شده 20 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ مهنازی هی مارو بکش سمت بچگیمون ماهم فقط آه بکشیمو حسرت اون دورانو بخوریم:w821::w821: 12 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ کلاس پنجم بودیم مد شده بود آب رنگ داشته باشن چقدر منتظر شدیم یه آب رنگ برامون بخرن 14 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ اخ یادش بخیر بچه بودیم من و دختر خالم همسن بودیم و بهار هم با اون خواهرش همسن بود اون موقع دامن شلواری مد شده بود مامان و خالم برای بهارو دختر خاله بزرگه خریدن من و الهام گریه کردیم چرا برای ما نخریدن اینا هم برای اینکه ساکتمون کنن با پاچه چیت بیجامه ای گلدار صورتی برامون دوختن انقدر ادعای خوشتیپیم میشد بعدش میرفتم توالت سقوط آزاد تا کمر تو توالت داشتم دسشوییمون از اون کاسه مدل هفتیای گود بود انقدر گریه میکردم تابابام میامد نجاتم میداد 19 لینک به دیدگاه
lady architect 5358 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ من هیشی یادم نمیاد:icon_pf (34): 7 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ بچه ها آتاری یادتونه؟ هواپیما بازیش عصرای تابستون از ترس اینکه بابا بیدار نشه بی صدا بازی میکردیم بنزین هواپیما تموم میشد گیم آور میشدیم وای یادش به خیر 19 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده