shaden. 18583 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مهر، ۱۳۹۰ بخدا خســـــ ــــــــــــــــــ ـــتـه شدمــ، میشود قلبــ مرا عفو کنید؟ و رهایمـ بکنید، تا تراویدنــ از پنجرهـ را درکــ کنم!؟ تا دلمــ باز شود؟! خسته امــ درکــ کنید... 9 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مهر، ۱۳۹۰ از خـیـلـی هـا خـسـتـه ام . . . خـسـتـه و رنـجـور ، درکـم کـنـیـد یـا نـه حـال کـسـی را دارم که یـک روز هـمـیـنطـور کـه دارد آرام قـدم مـیزنـد ایـسـتـاده مـیمـیـرد ولـی بـه زمـیـن نـمـی افـتـد بـعـدهـا مـجـسـمهی شـهـر مـیشـود و مـردم کـنـارش عـکـس مـیگـیـرنـد . . . هـمـان مـردمـی کـه هـمـیشـه دلـش مـیخـواست بـیـشـتـر در کـنــارش بـودنـد . . . مـلـمـوستــر . . / . 7 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر، ۱۳۹۰ یک روز بے ـهوا بیا ...! اینجا ـهمهـِ ـهواے " بودن ِ " توست ...! 6 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۹۰ مــے پوشانَـــم دِلتنـگـــے ام را .. بـــا بستَـــری از کلـماتــــــ ، .. امــا بـــــاز .. کســـــے / دَر دلــ♥ـــم/ .. "تـــ♥ــــو" را صــدا مــــے زنَـــــد! .../. 8 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۹۰ دلم میخواد اینجا زندگی کنم برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 7 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۹۰ بودن با بوف آرزویی را بر آورده نمی کند! می خواهم بخوابم شاید خواب آرزوهایم را ببینم ... نمی شود! افسوس که بوف کور مرا برای بیداری هایم می خواهد ... 8 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۰ نـَ ه فنجان مـی خواهم نـَ ه غزلِ حافـظ رنگِ سرنوشتِ مــَن ، از "چشمـ های تــــو .../" پیداست ! 6 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مهر، ۱۳۹۰ وقتی كودك بودم زمین همین زمین بود وآسمان همین شگفتا اما پر از پروانه وشیشه ی هر پنجره خورشیدی داشت ولبخندی هوای باغچه بهترین صبحانه بود همه چیز ازلی همه چیز ابدی بابا تاهمیشه بابابود در كودكی بزرگی تنها به بلندا بود ومهربانی به لبخند موسوی گرمارودی 4 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مهر، ۱۳۹۰ این روزها.. احساس آشنایی غریبی می کنم با پرنده ای که سیم کابل را .. با شاخه ی درخت اشتباه می گیرد! 5 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مهر، ۱۳۹۰ رفتنم نزدیک است مرگ من نزدیک است مرگ من سایه وار از پس من زمین را می کاود مرگ من هم آغوشم در بستر بیداری می خندد مرگ من در پشت پنجره در انتظار رسیدن می گرید مرگ من ساده است مرگ من سرخ است مرگ من سرد است مرگ من سرمست از من آواز رسیدن می خواند مرگ من در میخانه قلبم شراب حسرت می نوشد مرگ من نزدیک است مرگ من دست در دستم کوچه ها را در انتظار رسیدن به کوچه ای بن بست تا آخر زمین گردش می کند مرگ من آواز چکاوک است در کوچ زمستانی مرگ من دشتی است به وسعت ابدیت مرگ من سراسر خون است از فرق شکافته فرهاد مرگ من نزدیک است مرگ من از غروب خورشید سرخ است مرگ من حسرت رسیدن است مرگ من ابتدای ازل نیست و انتهای ابدیت هم نخواهد بود مرگ من تنفس ماهی است در خفگی حوض مرگ من ستاره ای است در آسمان هفتم مرگ من بر روی شانه ام آواز هوسناکی در گوشم زمزمه گر است مرگ من آغازی بر رسیدن بهار در تمام اعصار تاریخ است مرگ من کوچ پرستو نیست مرگ من گریه شمع نیست مرگ من بال پروانه نیست که در شبهای انتظار با شعله شمعی بسوزد مرگ من بید مجنون نیست که با نسیمی از حسرت نگاهت بلرزد مرگ من شیون ندارد مرگ من شیرین است اما هیچ فرهادی عاشق ندارد مرگ من لیلی است اما هیچ آواره مجنونی ندارد مرگ من نزدیک است مرگ من از پشت صبح پیداست مرگ من در طلوع آسمان پیداست مرگ من از پشت بال پروانه پیداست مرگ من در آیینه چشمانم پیداست در صدای جویبار پیداست در صدای دریا پیداست در سکوت کوه پیداست در هاله ماه پیداست مرگ من نزدیک است مرگ من فرداست فردایی که خورشیدش از ماه نور می گیرد فردایی که گلهایش همه ستاره ستارگانش همه خورشید خورشیدش همه دریا دریاهایش همه صحرا صحراهایش همه سراب سرابهایش همه حقیقت حقیقتش همه فردا و فردایش خواهد رسید مرگ من نزدیک است مرگ من با طلوع خورشید می رسد با صدای پای نسیم می رسد مرگ من زمانی خواهد رسید که همه چشمان عاشق باشند و همه کویرها پر از شقایق باشد مرگ من آنگاه می رسد که هیچ آهویی در دام صیاد نباشد و هیچ هجرانی در یاد نباشد مرگ من نزدیک است مرگ من بی صدا می رسد اما من صدای نفسهایش را در دستانم می فهمم رنگ آنرا می فهمم سرمایش را می فهمم من مرگ را می فهمم می فهمم که آمدنش نزدیک است می فهمم که حسرت چشمانش در چشمانم آبی است می فهمم که با طلوع فردا مرگ من نزدیک است 6 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مهر، ۱۳۹۰ چقدر میترسم! از این که باید تو را به سوی گذشت زمان بدرقه کنم میترسم... 7 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مهر، ۱۳۹۰ اه ... لعنت به خواب که شب رو از تو می گیره! 5 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مهر، ۱۳۹۰ بُگــــــــــــذار زمــانـــــ ه .. از حِـســـادتــــــــ بتـركَــد .. انــــــگشتــــــان ِ مَـــــن .. چـــ ه بـــِهـ / انگــشتـــان ِ تـــ♥ـــو / مےآینـــــد! .../. ✖ 4 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مهر، ۱۳۹۰ نـَــــه !!! اِنــگـار ... تـــــو مَـــرد ِ رَفتَــــــــن هَــــــم نیســـتی ... این بـــار جـــایمــان عَـــوَض ! تــــو بمـــان ؛ مَــن مَـــردانــه می رَوَم ... مَــردانـه ... __________________ 7 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مهر، ۱۳۹۰ آدم هایی هستن که بودنشان حتی مجازی.... به آدم آرامش میده دوستی شون برات حقیقی میشه و یهو میشن یه قسمتی از زندگیت آدمهایی هستن که با تمام مجازی بودنشون سهم بزرگی تو حقیقت دوستی های تو دارن ازتون ممنونم که با حضور مهربونتون این سهمو به من میدین بودنتون همیشه واسم دلگرمیه آرزو میکنم که فرو افتادن هر برگ پاییزی آمینی باشه برای آرزوهای قشنگتون. 5 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مهر، ۱۳۹۰ دنیای این روزهای من هم قدتنپوشم شده آنقدر دورم از توکه دنیا فراموشم شده 3 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مهر، ۱۳۹۰ رفتن بهانه نمی خواهد ؛ بهانه های ماندن که تمام شود کافیست ... 4 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۳۹۰ از آسمـــان خستـه شـده ام! کاش ریشـه بـودم و زمیـن در آغوشـم مـی گـرفت.. 4 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۳۹۰ مترسک ! آنقدر دستهایت را باز نکن کسی تو را در آغوش نمیگیرد ایستادگی همیشه تنهایی میاورد 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده