MEMOLI 8954 ارسال شده در 7 بهمن، 2010 . . . آرام باش و بخند اکــنون که به نامـمان سند زده اند لحظه ها را ! شاید تمام سهم ما از زندگی این است ... 5
MEMOLI 8954 ارسال شده در 8 بهمن، 2010 . . . شاید زندگی آن پایی ست که اول بر می داریم تا قدم بزنیم ... یا شاید سایه ایست که دنبالمان می کند تا بدانیم هستیم ! شاید هم شانه به شانه راه می رویم و حرف می زنیم با هم از آن چه گذشت و آن چه می خواهیم بگذرانیم ... مریم فرزانه 5
MEMOLI 8954 ارسال شده در 23 اسفند، 2010 . . . دستت را به من بده من تو را به همه ی آن سالهای خوب خواهم برد و دهانمان باز طعم ملس لواشک به خود می گیرد و نگاهت به دنبال بادبادکمان در هوا خواهد دوید و زندگی خواهیم کرد ! . . . دستت را به من بده ... 5
MEMOLI 8954 ارسال شده در 7 خرداد، 2011 . . . آخر بازی من سقوط در جهانی دیگر بود... آخر بازی من در اولین گناه عاشقانه ام بود ... آخر بازی من در عظمت شکستن پیکر نحیفم در زیر لگد های متجاوز یک مرد بود ... آخر بازی من کیسه ی داروهای پیرزنی بیست و اندی ساله است و ته سیگار های خسته از لگد مال بی امان این مردم سر به هوا... آخر بازی من محکومیت به ادامه ی زندگی است... آخر بازی من مثل سیگار قبل از صبحانه در رختخواب مندرس روزگار است ... آخر بازی من در نگاه کودکی است که از من می خواهد تا فال بخرم... آخر بازی من در میان آوار نقش هایی است که بازی می کنم... آخر بازی من یک عروسک کهنه است... آخر بازی من ژتون های باطل شده ی یک روز خسته است ... آخر بازی من در زنبیل همان زنی است که هر روز از خیابانی شلوغ می گذرد... آخر بازی من در مدرکی است که می خواهم قابش کنم و به دیوار اتاقم وصله اش کنم و هر روز به آن بخندم... آخر بازی من در خفقان صدای ساز شکسته ام است... آخر بازی من زندگی به شرط چاقو است... آخر بازی من قهوه ی تلخ فرانسوی است... آخر بازی من کودکی است که از من پدر می خواهد... آخر بازی من پدری است که دیگر دخترش را نمی شناسد... آخر بازی من دختری است که با هراس به آیینه می نگرد... آخر بازی من آیینه ای است که به دختر دلبسته است... آخر بازی من به وسعت تمام یاوه گویی هایم است... آخر بازی من زوزه های سگ ولگرد خیالم است... آخر بازی من ظهر داغ تابستان و هندوانه ی شیرین است... آخر بازی من چرت دلچسب سر کلاس استادم است... آخر بازی من سرترالین و یک لیوان آب است... آخر بازی من ... ... ... ... ... ... ... ... آخر بازی من یک تصویر قاب شده با روبانی مشکی است... آخر بازی من یک سنگ است سرد و بی جان... فاطمه توکلی 6
Sanaz. 445 ارسال شده در 24 خرداد، 2011 شاید پاک ترین هوای دنیا ، متعلق به لحظه ای است که دلمان هوای هم میکند . . . 3
arash86. 4604 ارسال شده در 24 خرداد، 2011 به دنیایی که نامردان عصا از کور می دزدن من از خوش باوری آنجا محبت جستجو کردم ......................... قابل توجه بعضی ها .................... ........... ...... .. . 4
sweetest 4756 ارسال شده در 15 تیر، 2011 هرنتی که از عشق سخن بگوید زیباست حال سمفونی پنجم بتهوون باشد یا زنگ تلفنی که در انتظار صدای توست . . . 4
arash86. 4604 ارسال شده در 16 تیر، 2011 هرگز گمان مبر زخيال تو فارغم گرمانده ام خموش خدا داند و دلم 3
MEMOLI 8954 ارسال شده در 9 آبان، 2011 . . . پا به پا ميكني خستهاي اما بايد بروي ... ميداني كه بزرگترين سفر زندگيات را هم زماني خواهي رفت كه از هميشه خستهتري ...! شهاب مقربين 11
sweetest 4756 ارسال شده در 11 آبان، 2011 لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست تا بدانی نبودنت آزارم می دهد لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است و پُر شیار لمس کن لحظه هایم را تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم لمس کن این با تو نبودن ها را همیشه عاشقت میمانم دوستت دارم ای بهترین بهانه ام 7
sweetest 4756 ارسال شده در 25 آبان، 2011 آرام میروم . . . آنچنان آرام که ندانی کی رفته ام ! اما وقتی جایِ خالی مرا ببینی . . . آنچنان سخت رفته ا م که تمام عمر رفتنم را فراموش نکنی!!! 6
sweetest 4756 ارسال شده در 27 آذر، 2011 بخاطر دارم آن روزی تک و تنها، پر از نفرت، قسم خوردم که باشم تا ابد تنها و بی احساس... همان لحظه ... ... ... تورا دیدم... دلم لرزید و در قلب پریشانم ندایی گفت: هنوزم در دلت احساس لبریز است! 8
MEMOLI 8954 ارسال شده در 22 تیر، 2012 . . . خوشبختی در لحظه ای غیر منتظره فرا می رسد افراد کمی آن را می بینند بعضی ها هم دیرتر و خیلی ها اصلا متوجه آمدن و رفتنش نمی شوند ! بعد از هر پیچ در زندگی باید در انتظار خوشبختی بود ! با اینکه همه می دانیم هرگز نمی رسد ... 8
Ssara 14641 ارسال شده در 29 تیر، 2012 جدیدا پشتــــ دوستتــــــ دارم ها همــــ نوشــتـــه شـــــده : ساختـــــ چیــــــــــن ! 7
*mishi* 11920 ارسال شده در 7 مرداد، 2012 چه حماقتی که می رانی ام و باز احمقانه می خواهمت ... چه غرور بی غیرتی دارم من ... 5
sweetest 4756 ارسال شده در 7 مرداد، 2012 به دیدنم بیا امّا دیر به دیر. تو را که می بینم بَندِ شعرهامْ شُل می شود! رضا کاظمی 4
sam arch 55879 ارسال شده در 14 تیر، 2013 صدایش دور است... امید دارم که آفتش به من نرسد... دشت های قبل را ویرانه کرد این ملخِ احساس! 1
sam arch 55879 ارسال شده در 3 دی، 2013 کیه؟!!کیــــه؟!!کیـــــــــــه؟!!! صدایی از دور..با لحنی غمگین مرا می خواند به مهر...به مهربانی... لهجه اش را دوست دارم.... ولی نمی بینمش... به من نشانش دهید... 2
sam arch 55879 ارسال شده در 24 خرداد، 2014 شو مَن این روزهایِ صحنه ی زندگی ام... دیگر صحنه گردانی نمی کند روزهای خاکستری را... این روزها..فقط صدایش می آید..از پَسِ صحنه.. که می گوید: پرده ی پایانی! 2
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 5 تیر، 2014 آن دورها کسی مرا صدا میزند گوش تیز میکنم تیزتر باز معلوم نیست دختر همسایه مان چه کرده که مادرش اینطور با شور صدایش میزند زیر لب به او غر میزنم گناهش همین بس که هم اسم من است
ارسال های توصیه شده