رفتن به مطلب

آن دورها کسی مرا صدا می زند ...


Yuhana

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 100
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

q0xc7hhd1612z18z22tq.jpg

.

.

.

شاید زندگی

آن پایی ست که اول بر می داریم

تا قدم بزنیم ...

یا شاید

سایه ایست که دنبالمان می کند

تا بدانیم هستیم !

شاید هم شانه به شانه راه می رویم

و حرف می زنیم با هم

از آن چه گذشت

و آن چه می خواهیم بگذرانیم ...

 

مریم فرزانه

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

pr0dy4qokqbax16hocy7.jpg

.

.

.

دستت را به من بده

من تو را به همه ی آن سالهای خوب خواهم برد

و دهانمان باز طعم ملس لواشک به خود می گیرد

و نگاهت به دنبال بادبادکمان در هوا خواهد دوید

و زندگی خواهیم کرد !

.

.

.

دستت را به من بده ...

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

ne0hle8uxt78zjg36lri.jpg

.

.

.

 

آخر بازی من سقوط در جهانی دیگر بود...

 

آخر بازی من در اولین گناه عاشقانه ام بود ...

 

آخر بازی من در عظمت شکستن پیکر نحیفم در زیر لگد های متجاوز یک مرد بود ...

 

آخر بازی من کیسه ی داروهای پیرزنی بیست و اندی ساله است و ته سیگار های خسته از لگد مال بی امان این مردم سر به هوا...

 

آخر بازی من محکومیت به ادامه ی زندگی است...

 

آخر بازی من مثل سیگار قبل از صبحانه در رختخواب مندرس روزگار است ...

 

آخر بازی من در نگاه کودکی است که از من می خواهد تا فال بخرم...

 

آخر بازی من در میان آوار نقش هایی است که بازی می کنم...

 

آخر بازی من یک عروسک کهنه است...

 

آخر بازی من ژتون های باطل شده ی یک روز خسته است ...

 

آخر بازی من در زنبیل همان زنی است که هر روز از خیابانی شلوغ می گذرد...

 

آخر بازی من در مدرکی است که می خواهم قابش کنم و به دیوار اتاقم وصله اش کنم و هر روز به آن بخندم...

 

آخر بازی من در خفقان صدای ساز شکسته ام است...

 

آخر بازی من زندگی به شرط چاقو است...

 

آخر بازی من قهوه ی تلخ فرانسوی است...

 

آخر بازی من کودکی است که از من پدر می خواهد...

 

آخر بازی من پدری است که دیگر دخترش را نمی شناسد...

 

آخر بازی من دختری است که با هراس به آیینه می نگرد...

 

آخر بازی من آیینه ای است که به دختر دلبسته است...

 

آخر بازی من به وسعت تمام یاوه گویی هایم است...

 

آخر بازی من زوزه های سگ ولگرد خیالم است...

 

آخر بازی من ظهر داغ تابستان و هندوانه ی شیرین است...

 

آخر بازی من چرت دلچسب سر کلاس استادم است...

 

آخر بازی من سرترالین و یک لیوان آب است...

 

آخر بازی من ...

 

...

 

...

 

...

 

...

 

...

 

...

 

...

 

آخر بازی من یک تصویر قاب شده با روبانی مشکی است...

 

آخر بازی من یک سنگ است سرد و بی جان...

 

فاطمه توکلی

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

به دنیایی که نامردان عصا از کور می دزدن

من از خوش باوری آنجا محبت جستجو کردم

.........................

قابل توجه بعضی ها

....................

...........

......

..

.

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...
  • 3 ماه بعد...

v8wgk1hz47k5tizge7.jpg

.

.

.

پا به پا مي‌كني

خسته‌اي

اما بايد بروي ...

مي‌داني كه

بزرگ‌ترين سفر زندگي‌ات را هم

زماني خواهي رفت

كه از هميشه خسته‌تري ...!

 

شهاب مقربين

  • Like 11
لینک به دیدگاه

لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست

تا بدانی نبودنت آزارم می دهد

لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان

که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد

لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است و پُر شیار

لمس کن لحظه هایم را

تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم

لمس کن این با تو نبودن ها را

همیشه عاشقت میمانم

دوستت دارم ای بهترین بهانه ام

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

آرام میروم . . .

آنچنان آرام که ندانی کی‌ رفته‌ ام !

اما وقتی‌ جایِ خالی مرا ببینی ‌ . . .

آنچنان سخت رفته ‌ا م که

تمام عمر رفتنم را فراموش نکنی!!!

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

بخاطر دارم آن روزی

تک و تنها،

پر از نفرت،

قسم خوردم که باشم تا ابد تنها و بی احساس...

همان لحظه

... ... ... تورا دیدم...

دلم لرزید و در قلب پریشانم

ندایی گفت:

هنوزم در دلت احساس لبریز است!

  • Like 8
لینک به دیدگاه
  • 6 ماه بعد...

s2ubf1iimrtj625paejr.jpg

.

.

.

خوشبختی در لحظه ای غیر منتظره

فرا می رسد

افراد کمی آن را می بینند

بعضی ها هم دیرتر

و خیلی ها اصلا متوجه آمدن و رفتنش نمی شوند !

بعد از هر پیچ در زندگی

باید در انتظار خوشبختی بود !

با اینکه همه می دانیم

هرگز نمی رسد ...

  • Like 8
لینک به دیدگاه
  • 11 ماه بعد...
  • 5 ماه بعد...

کیه؟!!کیــــه؟!!کیـــــــــــه؟!!!:icon_redface:

 

صدایی از دور..با لحنی غمگین مرا می خواند به مهر...به مهربانی...

 

لهجه اش را دوست دارم....

 

ولی نمی بینمش...

 

به من نشانش دهید...:icon_redface:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 5 ماه بعد...

شو مَن این روزهایِ صحنه ی زندگی ام...

 

دیگر صحنه گردانی نمی کند روزهای خاکستری را...

 

این روزها..فقط صدایش می آید..از پَسِ صحنه..

 

که می گوید:

 

پرده ی پایانی!:icon_redface:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

آن دورها کسی مرا صدا میزند

گوش تیز میکنم

تیزتر

باز معلوم نیست دختر همسایه مان چه کرده که مادرش اینطور با شور صدایش میزند

زیر لب به او غر میزنم

گناهش همین بس که هم اسم من است

لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...