anjello 2427 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۸۹ چه كسي مي گويد كه گراني شده است؟؟ دوره ارزاني است چه شرافت ارزان، تن عريان ارزان و دروغ از همه چيز ارزان تر و چه تخفيف بزرگي خورده است، قيمت هر انسان 4 لینک به دیدگاه
Occ.Health 1065 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اردیبهشت، ۱۳۸۹ بندی گسسته است خوابی شکسته است رویای سرزمین من افسانه شکفتن گلهای رنگ را از یاد برده است 2 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 خرداد، ۱۳۸۹ امشب در خلوت تنهایی ام آرام آرام بی تو گریستم کاش صدای هق هق گریه ام را باد به تو می رساند تا بدانی که بی تو چه می کشم... کاش قاصدک به تو می گفت که در غیاب تو دریایی از اشک به راه انداخته ام... و کاش پرنده ی سوخته بال عاشق از جانب من به تو این پیغام را می رساند که: بی تو آرام آرام نابود می شوم مي نويسم براي تويي كه به اميد دوباره ديدنت زنده ام پروانه ی من زودتر بيا.. 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 خرداد، ۱۳۸۹ این چه سوداست کز تو در سر ماست وین چه غوغاست کز تو در بر ماست از تو در ما فتاده شور و شری این همه شور و شر نه در خور ماست تا تو کردی به سوی ما نظری ملک هر دو جهان مسخر ماست پاکباز آمدیم از دو جهان کاتشت در میان جوهر ماست آتشی کز تو در نهاد دل است تا ابد رهنمای و رهبر ماست دیدهای کو که روی تو بیند دیده تیره است و یار در بر ماست ما درین ره حجاب خویشتنیم ورنه روی تو در برابر ماست تا که عطار عاشق غم توست دل اصحاب ذوق غمخور ماست 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 خرداد، ۱۳۸۹ فلک را جور بیاندازه گشتست جهان را رسم و آیین تازه گشتست هزار امروز هم آواز زاغ است گل از بیرونقیها خار باغ است نه خندان غنچه نه سرو از غم آزاد نه گل خرم نه بلبل خاطرش شاد غم دیرینه گر در سینه داری چه غم گر باده دیرینه داری دو چیز انده برد از خاطر تنگ نی خوش نغمه و مرغ خوش آهنگ فلک را عادت دیرینه این است که با آزادگان دائم به کین است 1 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۸۹ از ازدحام این همه آدم دلم گرفت دلبسته ام نبودی و کم کم دلم گرفت از رو اول خلقت به یک نگاه دیوانه تو گشتم و از غم دلم گرفت پروانه شدی پر و بالم به باد رفت در حسرت نگاه تو در برزخ خودم یک سیب هم نچیدم و ماندم دلم گرفت من خودم مقصر این ماجرا نبودم از این همه لجاجت تو دلم گرفت 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 خرداد، ۱۳۸۹ گر چه پیمان را شکستم بر سر پیمانه ام با همه بد عهدی ام آن عاشق دیوا نه ام گر به ظاهر دورم از در گاه تو ای نازنین باز هم مشتاق روی دلکش جانا نه ام از در میخانه ات ای شاهد خوبان مران با همه عصیان همان دردی کش میخانه ام پرده بردار از رخ زیبا که مشتاق تو ام آن رخ زیبا ندیده ،واله ودیوانه ام پادشاه جودی و ما بنده در گاه تو منتظر بر درگهت ،زان بخشش شاهانه ام در میان بحر هجران غوطه ور گشتم ولی باز هم در جستجوی گوهر دردانه ام همچون من هرگز نباشد بر درت پیمان شکن لیک با الطاف غیر از تو، شها! بیگانه ام چون که لطف توست تنها ضامن رسوایی ام ور نه آن گردم که افشان در دل ویرانه ام انتظارت بیش از حد شد ،تحمل تا به کی؟ آفتا با! بهر دیدار رخت پروانه ام واله و«شیدا » ومستم لیک ،محتاج توام یک نظر بر من نما، ای عارف فرزانه ام! 2 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ دلم گرفته از این روزگار دلتنگی گرفته اند دلم را به کـار دلتنگی دلم دوباره در انبوه خستگی ها ماند گــــرفت آینــــــه ام را غـبار دلتنگی شکست پشت من از داغ بی تو بودنها به روی شـــــانه دل مانـــد بار دلتنگی درون هاله ای از اشک مانده سرگردان نگاه خســـــــته مـــن در مدار دلتنگی از آن زمان که تو از پیش ما سفر کردی نشسته ایم من و دل کـــــنار دلتنگی دگر پرنده احساس مــن نمی خواند مگر سرود غم از شاخسار دلتنگی بیا که ثانیه ها بی تو کند می گذرد بیا که بگذرد این روزگـــــار دلتنگی 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت ابر چشمم بر رخ از سودای تو سیلاب داشت نز تفکر عقل مسکین پایگاه صبر دید نز پریشانی دل شوریده چشم خواب داشت 2 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ تصویر می شوم که در این قاب جا شوم حتی اگر به خاطر این قاب تا شوم هی از سر و ته و وسط روح می زنم از چهارچوب کهنه مبادا فرا شوم کز کرده ام میان قفس غنچه های تنگ! در فکر هم نمی گذرانم که وا شوم بغضم؛ اگر نمی شکنم حرف و حکمتی ست! چندی نمانده یک تنه کوه صدا شوم سرشارم از رهایی و اکسیژن و خیال آخر بگو چگونه در این قاب جا شوم؟! 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۸۹ امشب سبکتر میزنند این طبل بیهنگام را یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد ما همچنان لب بر لبی نابرگرفته کام را هم تازه رویم هم خجل هم شادمان هم تنگ دل کز عهده بیرون آمدن نتوانم این انعام را گر پای بر فرقم نهی تشریف قربت میدهی جز سر نمیدانم نهادن عذر این اقدام را چون بخت نیک انجام را با ما به کلی صلح شد بگذار تا جان میدهد بدگوی بدفرجام را سعدی علم شد در جهان صوفی و عامی گو بدان ما بت پرستی میکنیم آن گه چنین اصنام را 2 لینک به دیدگاه
Occ.Health 1065 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۸۹ امشب به ياد تک تک شب ها دلم گرفت در اضطراب کهنه ی غم ها، دلم گرفت انگار بغض تازه اي از نو شکسته شد در التهاب خيس ورق ها، دلم گرفت ! 6 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۸۹ «بدرود» را نگفته برای سلام تو از اولین دقیقه دلم تنگ میشود. 5 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۸۹ دلگیرم از زمین و میلاد هبوط دلتنگم از تمناهای حقیر که رهایم نمی سازند دشت هایی به وسعت دلهره آزارم می دهدوقتی که پنجره را می گشایم به سمت هوس های خام زمین لبریزم از وسوسه های رفتن آنگاه که آغوش می گشاید تبسم نیازهای عاشقانه ام دلتنگم آنقدر که باید بشکنم این قالب تهی را که در برگرفته رویا های بلند مرا دوستت دارم تا بدانی که زمین فقط مامن تعفن آدما نیست 1 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۸۹ به دیدارم بیا هر شب در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند دلم تنگ است بیا ای روشن ای روشنتر از لبخند شبم را روز کن در زیر سرپوش سیایی ها دلم تنگ است... 3 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۸۹ من چه در وَهم ِ وجودم، چه عَدَم، دلتنگم از عدم تا به وجود آمدهام، دلتنگم روح از افلاک و تن از خاک، در اين ساغر ِ پاک از در آميختن ِ شادي و غم، دلتنگم خوشهاي از ملکوتِ تو مرا دور انداخت من هنوز ازسفر ِ باغ ِ ارم، دلتنگم اي نبخشوده گناه پدرم آدم را به گناهانِ نبخشوده قسم، دلتنگم حال در خُوف و رجا رو به تو بر ميگردم دو قدم دلهره دارم، دو قدم دلتنگم نشد از ياد برم خاطرهی دوري را باز هر چند رسيديم به هم! دلتنگم "فاضل نظری" 3 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۸۹ کاش غرور سنگیت از سردی خزان یخ می زد . . . و فصل بی عاطفگیت می مرد . . . پاییز است باز پاییز است کاش می دانستم تو نیز در برگ ریزان خزان اشک می ریزی ! ! ! و گاه مرا و قلب پاییزیم را به یاد می آوری ! یا فراموشی می کنی قلبی را که تنها از سردی نگاهت یخ می زد . . . آه هرگز ؟ ! دلتنگم . . . ! ! ! به دلتنگی خزان آرزوهایم دلتنگم . . . ! ! ! باز تو را خواهم دید ؟ ! بازآن نگاه را که لحظه ای حس امیدواری عشق من بود خواهم دید ؟ دلتنگم . . . ! ! ! کاش تو را می دیدم . . . باران می بارد شب بارانی ست دلتنگم و آسمان می نالد و ابرها بر دل تنگم خون می بارند باران نه ؟ ! درد بی کسیم ابر تیرگی خون می بارد خون می بارد آه عشق محال من . . . عشق محال من . . . ! ! ! 3 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۸۹ دلتنگم...دلتنگ روزهای با هم بودنمان ...دلتنگ تو...دلتنگ من...دلتنگ لبخندهایمان! دلتنگ همه چیزهایی که از آن ِ من و تو بود...!حیف که بود...! دلتنگ صدایی هستم که هربار مرا به نام صدا می زد و چشم هایی که هر بار خیره به من می ماند. دلتنگ دست هایی هستم که نوازشگرم بود وشانه هایی که تکیه گاه دلتنگیم...! دلتنگم...دلتنگ ِتو...! اما امروز نه دستی هست که نوازشم کند و نه شانه ای که تکیه گاهی باشد برای دلتنگیَم...! امروز نه دستانت را دارم ،نه نگاهت را،نه شانه هایت را ...! امروز عجیب دلتنگم و تو نیستی... امروز می خواهمت و تو نیستی... امروز چشم هایم تو را می خواهد،لب هایم نام تو را فریاد می زند،و دستانم عجیب دلتنگ لمس ِ دست های گرم توست... دلتنگم ...دلتنگ ِ همه ی روزهایی که تو را داشتم...!دلتنگ ِ همه ی روز هایی که تو مرا داشتی...! امروز اما عجیب دلتنگتم و تو نیستی... امروز تو دلتنگ ِ کیستی...؟چشم هایت به کدامین سوست...؟ کدام دست دستانت را می فشارد؟کدام قلب خانه ی توست...؟ امروز شانه هایت پناه ِ کدامین دل ِ دلتنگ است...!؟!!!؟! 4 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۸۹ پاییز امده به استقبال این روزها.....نشسته ام در اتاق کوچکم که با دست های کوه د وسلام فاصله دارد..!درخت های این حوالی به عطسه های پاییزخیلی حساس هستند....! درخت پشت پنجره را جا گذاشتم در روزهای دور...! نمی توانست کنار بیاید با این روزگار مرتفع....!با تنهایی وسکوت... می بینی در این ارتفاع زندگی به کجای جغرافیای باور رسیده ام....به خودم می گویم بی خیال نوشتن...!عزیزم...اگر من بی خیال تو بشوم.!! اگر تو خودت را از من دریغ کنی.! وبی خیالت بشوم.!!( حتی در ظاهر.!!) اگر واگر...!!واگر هزار تا اگردیگر جا خوش کند در زندگی..هیچ اتفاقی نمی افتد برای درخت های این حوالی..که به عطسه های پاییز حساس هستند..فقط من فرسوده می شوم.... در اتاق کوچکم....فقط یک حسرت دردل من می ماند فقط یک داغ دردل من می ماند...فقط مرگ سلام می کند به یک لحظه.... تو که می دانی من تورا چقدر دوستت دارم.... تو که می دانی من تورا ترجیح داده ام به همه چیز....بگذریم عزیزم...!! بی شک تو بی من هم خواهی زیست...اما من می دانم بی تو نتوانم زیست..... اینجا اسمان ابری است..انجا را نمی دانم..اینجا شده پاییز انجا را نمی دانم..اینجا فقط رنگ است..انجا را نمی دانم اینجا دلی تنگ است..انجا را نمی دانم.. 3 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۸۹ اگر روزی دلم گرفت یادم باشد که خدا با من است، که فرشته ها برایم دعا میکنند، که ستاره ها شب را برایم روشن خواهند کرد. یادم باشد که قاصدکی در راه است، که بهار نزدیک است، که فردا منتظرم می ماند، که من راه رفتن می دانم و دویدن، و جاده ها قدم هایم را شماره خواهند کرد. اگر روزی دلم گرفت یادم باشد که خدای من اینجاست همین نزدیکیها، و من، تنها نیستم 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده