رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ﺧــﺪﺍﯾــــــﺎ

ﺑﻪ ” ﺟﻬﻨﻤﺖ ”

ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﻧﯿﺴﺖ

ﻣﺎ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﻬﺘﺮ

” ﻣﯿﺴﻮﺯﺍﻧﯿﻢ “

  • Like 4
لینک به دیدگاه

برای تگارم

این روزها دستانم تورا کم می آورند...

 

با هر نفس به ورطه تنهایی های گاه وبی گاهم رها می شوم تا به آرامش برسم...

 

باز هم نا آرام ... نا مطمئن نفس میکشم..

 

نمیدانم شاید زمان همه چیز را به نحو احسن تغییر دهد...

 

شاید بتوانم با اشکهایم کنار بیایم

 

اما با دوری تو هرگز...

 

 

نازنین فاطمه جمشیدی
  • Like 4
لینک به دیدگاه

به من یاد بده،

انسان مدرنی باشم و

 

هر بار که دلتنگت می شوم

به جای بغض و اشک،

تنها به این جمله اکتفا کنم که

 

هوای بدِ این روزها

آدم را افسرده می کند...

 

 

سیاوش میرزایی

  • Like 4
لینک به دیدگاه

این روزها

آسمان را

هر جای زمین می ریزم

دریا می شود

ودلتنگی

عجیب آویزان پاییز است

درست مثل تمام دریاهای پشت سر

  • Like 6
لینک به دیدگاه

گاهی شعر سراغم را میگیرد ؛

 

گاهـــــی ...

 

هوای تو !

فرقی نمیکند . . . .

 

هر دو

 

ختم میشوند به دلتنگی من !!

  • Like 6
لینک به دیدگاه

سطر اول اشک

سطر دوم آه...

 

کاغذ در دستم چروک بر می دارد...

 

نمی توانم دلتنگی را به دنیا آورم

 

در آغوش سکوت بارانی ام فرو می روم

 

و نگاهم را به تو می بخشم

 

مرثیه چشمانم را بخوان...

 

نازنین فاطمه جمشیدی

  • Like 5
لینک به دیدگاه

بـانـــو …

بغـض ها را گاهـى باید قـورت داد ،

عاشقانـه ها را از پنجـره تـُف کـرد

و درهـا را به روىِ همـه بست …

باور کــن ؛

گاهـى ” هیــچکــس ” ارزشِ دچار شـدن را نـدارد …

  • Like 3
لینک به دیدگاه

نمی دانم چـرا ؟!

این روزهـا

در جواب هـــركه از حالم می پرسـد

تا می گویـم: " خوبــــــــم "

چشمانم

خیس می شود!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

“قطار می رود…

تو می روی…

تــمام ایستگاه می رود…

و من چقدرساده ام،

که سال های سال…

در انتظار تو…

کنار ایسـتگاه رفته ایستاده ام…

وهمچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام”

  • Like 6
لینک به دیدگاه

بی تابم برای دیدن رویِ ماهَت...

 

نیستانِ خاطرم از میان رفت..با مُعجزه یِ یادَت...

 

چه مزه ی شیرینی ست...چند لحظه بعد...دیدارت بعد از این همه دلتنگی...:icon_redface:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

از این شب های بی پایان،

چه می خواهم به جز باران

که جای پای حسرت را بشوید از سر راهم

نگاه پنجره رو به کویر آرزوهایم

و تنها غنچه ای در قلب سنگ این کویر انگار روییده...

به رنگ آتشی سوزان تر از هرم نفسهایت،

دریغ از لکه ای ابری که باران را

به رسم عاشقی بر دامن این خاک بنشاند

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

پُــرم از اشـــکــ…

آنــقـَــدر کــه

دنـیـــــا بـایـد چتـــر بر سـَرش بگیـــرد

بـا احـتـیــــاط مـرا ورق بِـزند …..

  • Like 4
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...