Ssara 14641 ارسال شده در 21 فروردین، 2012 این روزها کسی از ثابتش استفاده نمیکند همه اعتباری می خواهند و قابل تعویض همراه را عرض میکنم 5
ترانه18 8013 ارسال شده در 21 فروردین، 2012 این روزها نه مجال برای دلتنگی دارم و نه حوصله اش را ، با این حال گاه گاهی دلم هوای تو را می کند....!!!! 6
*Sanaz* 10640 ارسال شده در 25 فروردین، 2012 آدم سيگار باشه يه لوتی دودش كنه بهتر از اينکه شمع باشه يه نامرد فوتش کنه... (عجب حرفی بودا !!! ) 5
Ssara 14641 ارسال شده در 25 فروردین، 2012 اگه پرسیدی چی شده و گفتم هیچی، پا نشو برو! 2 دیقه بشین دوباره بپرس، میگم...! 4
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 25 فروردین، 2012 هیس! حرف نزن صدای نفس هایت را بیشتر از دروغ هایت دوست دارم...! 5
*Sanaz* 10640 ارسال شده در 25 فروردین، 2012 اگر راست است که هر کسی یک ستاره روی آسمان دارد، ستارهٔ من باید دور، تاریک و بیمعنی باشد- شاید من اصلاً ستاره نداشتهام! 5
ترانه18 8013 ارسال شده در 25 فروردین، 2012 حکایت رفاقت من با تو ، حکایت "قهوه" ایست ، که امروز به یاد تو ... ... تلخِ تلخ نوشیدم ! که با هر جرعه ، ... ... بسیار اندیشیدم ، که این طعم را دوست دارم یا نه ؟! و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن ، که انتظار تمام شدنش را نداشتم ! و تمام که شد ، فهمیدم ، باز هم قهوه می خواهم ! حتی ، تلخِ تلخ ! 4
Ssara 14641 ارسال شده در 26 فروردین، 2012 تــا دست به قلـم میبـرم تو تمـام واژه ها میشوی بــا یـک واژه من چگونـــه خـط خطی کنــم تــو را ...؟ 6
Marziam 467 ارسال شده در 27 فروردین، 2012 آنقدر فریادهایم را سکوت کرده ام که اگر به چشمانم نگاه کنی ...کر میشوی... 7
hamed_063 1261 ارسال شده در 29 فروردین، 2012 از من پرسیدند : تو کیستی ؟ گفتم : نمی دانم . پرسیدند : چیستی ؟ گفتم : نمی دانم . پرسیدند : اهل کجایی ؟ گفتم : نمیدانم . پرسیدند : چه می کنی ؟ گفتم : نمی دانم . پرسیدند : چرا نمی دانی ؟ گفتم : از روزی که آن نارفیق شخصیتم را به دار آویخت و بعد سوزاند و خاکسترش را به باد داد من هیچ شدم و نمیدانم کیستم ، چیستم ، اهل کجایم و چه می کنم من فقط می دانم نارفیق کیست ، چیست ، اهل کجاست و چه می کند . 3
*Sanaz* 10640 ارسال شده در 31 فروردین، 2012 قديما به کسیکه به پات می موند ميگفتن: "وفادار" الان ميگن: "سيريش" 5
ترانه18 8013 ارسال شده در 31 فروردین، 2012 هوس کرده ام خوب نباشم ... شاید ، از سراتفاق حالم را بپرسے ... 4
*Sanaz* 10640 ارسال شده در 2 اردیبهشت، 2012 دخترک برگشت،چه بزرگ شده بود! پرسیدم : پس کبریتهایت کو ؟ پوزخندی زد ... گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد ... ... ... گفتم : می خواهم امشب ... با کبریتهای تو ، این سرزمین را به آتش بکشم ! دخترک نگاهی انداخت ، تنم لرزید ... گفت : کبریت هایم را نخریدند سالهاست تن می فروشم ... می خری !؟ 4
ترانه18 8013 ارسال شده در 2 اردیبهشت، 2012 به سکوت لبخند می زنم او هم به من کم کم به زندگی در کنار هم... عادت کرده ایم 6
Marziam 467 ارسال شده در 3 اردیبهشت، 2012 عمریست می شمارم! بغض هایم را.. روزگاریست اما تعدادشان را فراموش کرده ام! بی انتها افزوده میشوند.. 6
*Sanaz* 10640 ارسال شده در 3 اردیبهشت، 2012 برای کسی که میگوید صداش گرفته سرش سنگیه ٬ و آب ریزش بینی دارد ٬ هی نسخه نپیچید ! شاید بغضی در گلویش ترکیده باشد ... ! 6
Marziam 467 ارسال شده در 4 اردیبهشت، 2012 بالاخره بغضش ترکید...آسمونو میگم!.. داره برف میباره از ظهر.. بالاخره بغضم ترکید...خودمو میگم... 3
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 4 اردیبهشت، 2012 بد جوری داغـونـــم خـدایـا میـشه بـگی خـدمـات پـس از خلقـتت کـجاست ؟! 8
sam arch 55879 ارسال شده در 4 اردیبهشت، 2012 گلایه دارم به قدر انتظاراتم...که در میان آدمکان قدی متوسط دارد.. که نبود...که نیست...که نخواهد بود با این وضع...می گویی که؟..کدام وضع؟.. می گویم خودم....می گویم دست رنجم... به یغما نبرده اند...نه... داد نمی زنم ...غر نمی زنم مثال آدمکان....که فقط بر سر دیگران غر می زنند... از خود انتظار بیشتر داشتم...دارم...خواهم داشت... و چه قد آرامم..که دست دراز نمی کنم که یقه ی دیگری را بگیرم... 4
ترانه18 8013 ارسال شده در 4 اردیبهشت، 2012 خیالت آسوده شد ؟ از من عبـور كردی ... همانند پلی بـودم برای عبـورت به فکـر تخریب مـن نباش ؛ رسیـدی دست تکان بـده من خـود فـرو میریـزم... 5
ارسال های توصیه شده