رفتن به مطلب

گلایه های بغض آلـود ...


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

باز كن پنجره را

 

من تو را خواهم برد؛

 

به عروسی عروسكهای

 

كودك خواهر خویش؛

 

كه در آن مجلس جشن

 

صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس .

 

صحبت از سادگی و كودكی است .

 

چهره ای نیست عبوس .

 

كودك خواهر من،

 

امپراتوری پر وسعت خود را هر روز،

 

شوكتی می بخشد .

 

كودك خواهر من نام تو را می داند

 

نام تو را میخواند !

 

- گل قاصد آیا

 

با تو این قصه خوش خواهد گفت ؟! -

 

 

باز كن پنجره را

 

من تو را خواهم برد

 

به سر رود خروشان حیات،

 

آب این رود به سر چشمه نمی گردد باز؛

 

بهتر آنست كه غفلت نكنیم از آغاز .

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 1.6k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست

من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز

بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست

غمدیده ترین عابر این خاک منم من

جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست

در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا

مانند کویری که در آن قافله ای نیست

می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس

در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست

شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد

هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست

لینک به دیدگاه

خواسته ام در این جایگاه، یعنی جایگاه بنده فقیر ناامید،

آن است که:

گناهان گذشته ام را بیامرزی

و در باقیمانده عمرم،مرا از گناه باز داری …

لینک به دیدگاه

مداد رنگی هایم را می خواهم !

 

بگذار روی دقیقه های بی رنگت نقاشی کنم

مثل آن روزها که گل های سرخ و بنفشه را

میان دفتر مشقت می کاشتم ،

و عطرشان تمام کلاس را پر می کرد ...

ببین دست هایم هنوز بوی گل می دهند ؛

دفتر مشقت را کجا پنهان کرده ای ؟

لینک به دیدگاه

سهراب گفتی:" زیرباران باید رفت... چشمها را باید شست... جور دیگر باید دید "

چشمها راشستم باز همان را دیدم

جز دو رنگی و دروغ

جز غم و غصه و تلخی هیچ به چشمم نرسید

پس چه شد آن همه توصیف قشنگت سهراب؟

دوره ی تلخ فریب، دوره ی رنگ سیاهی ست سهراب

دوره ی این همه نامردی هاست

تو اگرمیدانستی دل آسمان هم از دست بشر می گرید

باز سر می دادی: زیر باران باید رفت؟!

لینک به دیدگاه

نشستم....

خسته شدم...

دیگر قایق نمیسازم...

پشت دریاها هر خبری که میخواهد باشد

باشد....

وقتی از تو خبری نیست....

قایق میخواهم چه کار....؟؟

مرا همین جزیره کوچک تنهایی هایم بس است......!

 

لینک به دیدگاه

اي مرغ آفتاب!

از صد هزار غنچه يكي نيز وا نشد

دست نسيم با تن من آشنا نشد

گنجشك ها دگر نگذاشتند از اين ديار

وان برگ هاي رنگين، پژمرده در غبار

وين دشت خشك غمگين، افسرده بي بهار

***اي مرغ آفتاب!

با خود مرا ببر به دياري كه همچو باد،

آزاد و شاد پاي به هرجا توان نهاد،

گنجشك پر شكسته ي باغ محبتم

تا كي در اين بيابان سر زير پر نهم؟

با خود مرا ببر به چمنزارهاي دور

شايد به يك درخت رسم نغمه سر دهم.

من بي قرار و تشنه ي پروازم

تا خود كجا رسم به هر آوازم...

***اما بگو كجاست؟

آن جا كه - زير بال تو -

در عالم وجوديك دم به كام دل

اشكي توان فشاند

شعري توان سرود؟

لینک به دیدگاه

پر از تنهاییم ای کاش بودی

که داره زندگیم از دست میره

یه آهنگی گذاشتم که میدونم

اگه گوشش کنی گریت میگیره

صدام از گریه ی دیشب گرفته

چه بارونی چه احساسی چه حالی

با اشکام باز مهمونی گرفتم

همه چی هست فقط جای تو خالی

دارم دنبال عکسامون میگردم

همونا که لب دریا گرفتیم

اگه ما سهم هم دیگه نبودیم

چرا توی دل هم جا گرفتیم؟

چه معصومانه افتادی تو این عکس

چه لبخند نجیبی رو لباته

تو میخندی و من گریم گرفته

چقدر این خونه تشنه ی صداته

تو یادت رفته وقتی گریه دارم

برای اشکای من شونه باشی

تو یادت رفته باید خونه باشی

باید پیش منه دیوونه باشی

نگو خونه بگو دیوار بی در

که سرتا پاشو خاموشی گرفته

مگه من توی تقدیرت نبودم

شاید دنیا فراموشی گرفته

لینک به دیدگاه

سکوت کوچه هاي تار جانم، گريه مي خواهد

تمام بند بند استخوانم گريه مي خواهد

بيا اي ابر باران زا، ميان شعرهاي من

که بغض آشناي آسمان گريه مي خواهد

بهاري کن مرا جانا، که من پابند پاييزيم

و آهنگ غزلهاي جوانم گريه مي خواهد

چنان دق کرده احساسم ميان شعر تنهايي

که حتي گريه هاي بي امانم، گريه مي خواهد

لینک به دیدگاه

رفــتــنــت مـَـردانـه نـَـبــود ، لــااقــل مـَـرد بــاش وَ بــرنـَـگــرد . . .! !!

 

کـسـی کـه '' عـَـوَض شـُـدنــش ''بــعــیــد اســت

 

'' عـَـوَضــی شـُـدَنــش '' قــطــعــی اســت . . . !!!

 

دیــگـر هـوایِ بــرگــردانــدنــت را نــدارم . . .

 

هــرجــا کــه دلــت مــیــخــواهــد بــُـرو . . . !!!

 

فــقــط آرزو مــیـکـنـم وقـتـی هــوایِ مـَـن بـه سـرت زد

 

آنــقـدر آســمــانِ دلــت بــگــیــرد کـه بــا هــزار شــب گــریــه

 

چــشــمــانــت بــاز هــم آرام نــگــیــرد . . .

لینک به دیدگاه

عادت کرده‌ام

 

به طعم قهوه

 

به آدم‌های پشت پنجره‌ی کافه ...

 

دست‌هایی که می‌روند ؛

 

آدم‌هایی که نمی‌مانند ...

 

به تو

 

که روبرویم نشسته‌ای

 

قهوه‌ات را به هم می‌زنی

 

می‌نوشی

 

می‌روی ...

 

یکی

 

به آدم‌های پشت پنجره‌ی کافه

 

اضافه می‌شود

 

 

مرضیه احرامی

لینک به دیدگاه

فانوست را به من بده

 

میخواهم در خود به دنبالت بگردم .....

 

نمیدانم تو را در خود گم کرده ام

 

نمیدانم کجایی ..... در قلبم ......در ذهنم ......در جسمم.....

 

میدانی فکر میکنم تو خود من شده ای

 

خود من شده ای .......

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...