zahra22 19501 ارسال شده در 14 تیر، 2011 نیا باران زمین جای قشنگی نیست.. من از جنس زمینم،خوب میدانم که اینجا جمعه بازار است.. در اینجا قدر نشناسند مردم..... نیا باران.. که گل در عقد زنبور است.. ولی سودای بلبل دارد و پروانه را هم دوست میدارد.... نیا باران.. 3
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 14 تیر، 2011 ای وای باز بارون اومد که چتر من کوببخشید باز پریدم وسط تاپیکت اوری ادامه بده بچه جون ...انقد پارازیت نیا وسط این تاپیک نصفت میکناااااااااااااااااااااااااااااااا ملاحظه ابجیمم نمیکنم 3
vergil 11695 ارسال شده در 14 تیر، 2011 مثل بادکنک به دست کودکي/ هر جا مي روي با يک نــ خ به تو وصلم نخ را که قطع کني مي روم پيش خــدا...! 5
مهندس خوش فکر 11397 ارسال شده در 14 تیر، 2011 بچه جون ...انقد پارازیت نیا وسط این تاپیک نصفت میکناااااااااااااااااااااااااااااااا ملاحظه ابجیمم نمیکنم نه دیگه میخوام جدی باشم باران عشق ولطف ببار بر ویرانه های کلبه ی محزون عشق باران ای باران حب و وفا ببار بر دل سنگهای کوه ببار و موج برآار از دل دریاهای تشنه باران نور و ایینه ببار کویر در انتظارت ترک خورده ماهی ها در مرداب ها به گل نشستند قایقها دل به اب نمی بندند ای قطرات شفابخش ای ایمان دلهای مرده بر دامان مردمان سرزمین فانوسهای خاموش ببار انجا که شمها قصه ی سوز وگداز پروانه را نمی گویند در مکانی که زمان ایستاده نگاهها خاموش است دلها پژمرده است قابها خالیست آه ، ای پژواک آرمان رادمردان ای موسیقی چکاوکان گلو بسته کجایی صدای رود به دریا نمیرسد باران گونه های نمناک سالهاست دگر لاله ها خون نمی دهند قلبم در انتظار امدنت شکسته دوستت دارم بارن دوستت دارم ببار و ریشه ها را از دل خاک برون آر ارزوی قاصدک را یاری کن ببار ای همه سبزی ای همه پاکی ای سرود طبیعت ببار و زمین را جانی دوباره ده :ws44: ببخشید اوری یه دستمال کاغذیم بذار تو این تاپیکت لازم میشه 4
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 17 تیر، 2011 میروم... بی آنکه جای نگاهت ازنگاهم پاک شده باشد میدانم که بعد از من نگاهت عقیم میشود اما چه کنم؟ ما سهم چشمان هم نیستیم! (oo) 2
zahra22 19501 ارسال شده در 21 تیر، 2011 سهراب سپهری کجایی که ببینی اب را گل کرده اند و از ان ماهی میگیرند!!! آب را گل کردند... در فرودست اکنون،کفتری می میرد در همان آبادی ، کوزه از آب تهی است آب را گل کردند… آن سپیدار بلند ، که فلان رود روان ، از کنارش میرفت ، زرد و قامت کج و پژمرده شده ، دگر آن درویش هم ، دلش از اینهمه ناپاکی این آب روان، بخروش آمده ، اما … خاموش است ، تا مبادا که همان خشکه نان هم ز کفش بستانند، در مصاف گل و لای ، رود زیبا خجل است ، گویی… زشتی دو برابر کند این آب کنون، آب را گل کردند… حرمت عشق شکستند، ناله از من بربودند، مستی از من بگرفتند، آب را گل کردند… چه گل آلود این آب ، و چه ناپاک این رود، تو به ما گفتی : مردم بالادست ، چه صفایی دارند، غنچه ای گر شکفد ، اهل ده باخبرند، و تو امروز کجایی سهراب ؟ تا ببینی ، که همان مردم بالادست ، ز صفا عاری و از عشق تهی میباشند، چشمه هشان بی آب… گاوهاشان بی شیر… دهشان بی رونق، ساکت و خاموش است، دگر از غنچه شکفتن خبری نیست ، مردم بالادست ، همه در ماتم و اندوه نشستند اما… کدخدا در خانه با زنش میخندد، آب را گل کردند… تو نبودی سهراب، آب را گل کردند… و هم اکنون خیلی ها دارن از این آب گل آلود ماهی میگیرند... 4
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 21 تیر، 2011 نشسته ماه بر گردونه عاج . به گردون مي رود فرياد امواج . چراغي داشتم، كردند خاموش، خروشي داشتم، كردند تاراج ... فریدون مشیری 3
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 21 تیر، 2011 بسترم صدف خالي يك تنهايي است و تو چون مرواريد گردن آويز كسان ديگري ... ه.الف.سایه 4
Aria_sh 246 ارسال شده در 24 تیر، 2011 برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت، [سرها در گریبانست. کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را. نگه جز پیش پا را دید، نتواند، که ره تاریک و لغزانست. وگر دست محبت سوی کس یازی، به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛ که سرما سخت سوزانست. نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک. چو دیوار ایستد در پیش چشمانت. نفس کاینست، پس دیگر چه داری چشم ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟ مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین هوا بس ناجوانمردانه سردست. . . آی . . . دمت گرم و سرت خوش باد! سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای! منم من، میهمان هر شبت، لولیوش مغموم. منم من، سنگ تیپا خوردۀ رنجور. منم، دشنام پست آفرینش، نغمۀ ناجور. نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم. بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم. حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد. تگرگی نیست، مرگی نیست. صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندانست. من امشب آمدستم وام بگزارم. حسابت را کنار جام بگذارم. چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟ فریبت میدهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست. حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستانست. و قندیل سپهر تنگمیدان، مرده یا زنده، به تابوت ستبر ظلمت نهتوی مرگاندود، پنهانست. حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسانست. سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت. هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان، نفسها ابر، دلها خسته و غمگین، درختان اسکلتهای بلورآجین، زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه، غبارآلوده مهر و ماه، زمستانست. مهدی اخوان ثالث تهران ـ دیماه 1334 از مجموعۀ «زمستان» 4
- Nahal - 47858 ارسال شده در 24 تیر، 2011 گاـهـے این دلـــ ِ گنجشکـے چــ ِ بـے تابانه براے نوازش ِ دست ـهایت تنگ مـے شود !! 4
- Nahal - 47858 ارسال شده در 24 تیر، 2011 بعضی دردها ، همیشه دردند انگار نباید زیاد فشار آورد تا مرهمـے پیدا شود. 4
Aria_sh 246 ارسال شده در 24 تیر، 2011 سنگسار سوار خواهد آمد. سرائی رفت و رو کن کلوچه بر سبد نه، شراب در سبو کن ز شستشوی باران، صفای گل فزونتر کنار چشمه بنشین، نشاط و شستشو کن جلیقۀ زری را ز جامهدان در آور گرش رسیده زخمی، به چیرگی رفو کن ز پول زر به گردن ببند طوقی اما به سیم تو نیارزد، قیاس با گلو کن به هفت رنگ شایان، یکی پری بیارای ز چارقد نمایان، دو زلف از دو سو کن ز گوشه خموشی، سهتار کهنه بر کش سرودی از جوانی، به پرده جستجو کن چه بود آن ترانه؟ بلی، به یادم آمد ترانۀ «ز دستم گلی بگیر و بو کن» سکوت سهمگین را از این سرا بتاران بخوان، برقص، آری، بخند و های و هو کن سوار چون در آید در آستان خانه گلی بچین و با دل نثار پای او کن سوار در سرایت شبی به روز آرد دهت به هرچه فرمان، سر از ادب فرو کن سحر که حکم قاضی رود به سنگسارت نماز عاشقی را به خون دل وضو کن سرودهای از: سیمین بهبهانی 4
zahra22 19501 ارسال شده در 25 تیر، 2011 گاه باران همه دغدغه اش باران نیست... گاهی از غصه تنها شدنش می بارد.. 4
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 2 مرداد، 2011 میرقصم بی پروا ومست شب است و ستاره و پیچک های خیس مهتاب هم.... میچرخم و میچرخم و میچرخم و ستاره ها گرداگردم به پایکوبی صدای قهقهه ام را میشنوی؟ تا دوردستها رهگذران را مبهوت میکند می ایستم! آمدی؟... چه سرد و مرده گون! این تویی یا خاطره ات؟ میگریزم ...میدانم تو نیستی باز فریب خوردم نسیم می آید و خاطره ات با نسیم دور میشود در میان پیچک ها لابه لای گیسوی نسترن میروی...... به همان آرامی آمدنت!(oo) 3
- Nahal - 47858 ارسال شده در 4 مرداد، 2011 با یک چمدان پر از حرفهای نگفته باز میگردم از سفری که تنها ارمغانش ندیدنت بود وبغضی که در گلویم پوسید تا روی ادعای عاشقی ات خط بکشد… مینا حسین آبادی 3
vergil 11695 ارسال شده در 6 مرداد، 2011 لعنت به تمام کساني که تو نيستند ولي عطر تــ و را مي زنند...! 6
wamba 274 ارسال شده در 19 مرداد، 2011 باز باران بی ترانه گریه هایم بی بهانه میخورد برسقف قلبم باورت شایدنباشد خسته است این قلب تنگم تلخ و شیرین مثل مجنون مثل لیلی مثل دریای خروشان مثل امواج پریشان من بیادت بیقرارم 5
- Nahal - 47858 ارسال شده در 20 مرداد، 2011 حالم بد نيست غم کم می خورم کم که نه! هر روز کم کم می خورم 6
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 8 شهریور، 2011 شاید آن روز که سهراب نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد....... خبری از دل پر درد گل یاس نداشت..... باید این جور نوشت: هر گلی هم باشی.... چه شقایق چه گل پیچک و یاس.... زندگی اجباریست......... 4
ارسال های توصیه شده