کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۹۰ میشه منو ببخشی...اون همه خاطره حیف ان باور کن... 6 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۹۰ بی هیچ بهانه تو را به خاطر آوردم دوست داشتن شاید همین باشد بی بهانه یاد کردن 7 لینک به دیدگاه
designer.ali 191 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۹۰ برای او که بی رحمانه رفت می خواهم برایت بنویسم ... اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟ از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی ...؟ یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک، مجبور به زیستن هستم ...؟ از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود ؟ یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟ از چه بنویسم؟ از دلم که شکستی ؟ یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد؟ ابتدا رام شد ... آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد. از چه بنویسم؟ از قلبی که مرا نخواست یا قبلی که تو را خواست؟ شاید هم ... اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم، دادستان تو را مقصر نداند و بر زودباوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان انگاشت اتهام بزند. شاید از اینکه زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم تا تو را داشته باشم ؛ به نوعی گناهکاری شناخته شدم. نه! نه! شاید هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند که هیچ وقت مرا ندید ...، یا ندیده گرفت چون از انتخابش پشیمان شده بود. عشقم را حلال کردم تا جان تو را آزاد کنم. که شاید دوری موجب دوستی بیشترمان بشود و تو معنای " دوست داشتن " را درک کنی... امّا هیــهات.... که تو آن را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی... از من بریدی و از این آشیان پریدی... ای کاش هیچ گاه نگاهمان با هم آشنا نشده بود... ای کاش هرگز ندیده بودمت و دل به تو دل شکن نمی بستم... ای کاش از همان ابتدا، بی وفایی و ریا کاری تو را باور داشتم ... انتظار باز آمدنت، بهانه ای برای های های گریه های شبانه ام شد وعلتی برای چشم به راه دوختن... و از آتش غم سوختن و دیده به درد دوختن... امّا امشب می نویسم تا تو بدانی که دیگر با یادآوری اولین دیدارمان چشمانم پر از اشک نمی شود. چون بی رحمی آن قلب سنگین را باور دارم. امشب دیگر اجازه نخواهم داد که قدم به حریم خواب ها و رویاهایم بگذاری... چون این بار، " من " اینطور خواسته ام، هر چند که علت رفتن تو را نمی دانم و علت پا گذاشتن روی تمام حرفهایت را... باور کن... که دیگر باور نخواهم کرد عشق را... دیگر باور نمی کنم محبت را... و اگر باز گردی به تو نیز ثابت خواهم کرد... لینک به دیدگاه
designer.ali 191 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۹۰ دلِ سبــــــزم را گــــــ ــــ ـره زد .. و رفتـــــــــــ تا بـــــــه آرزوهـــایش برســــد .. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام عمر من قد نمي دهد به سفرت بگو كوتاه بيايد.... لینک به دیدگاه
designer.ali 191 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۹۰ پلی می زنم از میان خاطره به سوی تمام خاطرات با تو بودن ....... میایم با چشمان بسته و می دانم که عشق مرا به مقصد می رساند . چه مقصدی برتر از وصال تو ........ لینک به دیدگاه
designer.ali 191 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۹۰ به حال و هوای تو آمدم به دنیای عاشقی ، در همان حال و هوا حس کردم در حال خودم نیستم ، مات و مبـــهوت در کنار تـــــو ......... انگار مست مست بودم ......... مست چشمان تو . 5 لینک به دیدگاه
designer.ali 191 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۹۰ باران .... آسمان بارانی است ، همگی می گذرند ... چتر دارند به دست تا نبارد باران بر سر و صورتشان ، اما ... من تنـــــها و رهـــا زیر این سقف سیاه گام بر می دارم بی چتر ... و به تــــو می اند یــشم 4 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۹۰ كاش ميدانستی ! در اين كوير تنهايی تو را داشتن همان حس خيس باران است...!!!! 7 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۹۰ نوشتم ( دوستت دارم ... پرانتز را نبستم! بگذار این حقیقت تا ابد جریان یابد... 11 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۰ بگذار ببووسمت نگران نباش کسی ما را نمیبیند این شعرها همه سانسور میشوند! 3 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۰ از دست رفتهام در برف، برف، برف برفی که پشت پنجره کولاک میکند برفی که در سکوت جهان پخش میشود برفی که رد پای ترا پاک میکند. 11 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۰ نه زخم کهنه بند میآید نه برف پشت پنجره، نه خاطرات تو. 11 لینک به دیدگاه
panisa 12132 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۰ تو نباشی به کی بگم عاشق شدم... بی تو دل میبرم به خدا از خودم... 7 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۰ غزل های من “تـــــــــــو” ندارد میگویند غزل های بی “تـــــــــــــــو”غزل نیست... اگر زحمت نیستـــ گاه گاهی به دل مـــــ ـــ ـــ ــن هم سری بزن... 11 لینک به دیدگاه
lilac 5892 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۰ تیغ تیزی گر به دستت داد روزی روزگار...هر چه میخواهی ببر اما رفاقت را مبر 8 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۰ دیشب آن قدر باران آمد که اگر بگویم یاد تو نبودم باران با من قهر میکند آن قدر از پنجره بیرون را نگاه کردم که اگر بگویم منتظر تو نبودم پنجره با من قهر میکند آن قدر دلتنگ خوابیدم که اگر بگویم خواب تو را ندیدم خوابت هم مرا ترک میگوید. 4 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۰ دلتنگـی ؛ پیچیــده نیســت... یک دل.. یک آسمان.. یــک بغــض و آرزوهــای تـَـرک خـورده ! به همین ســادگـی 7 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۰ گه هم چو باز اشنا بر دست تو پر ميزنم گه چون كبوتر پر زنان اهگ بامت ميكنم از دل سلامت ميكنم اهنگ بامت ميكنم از دل سلامت ميكنم اهنگ بامت ميكنم .... ....... رندان سلامت ميكنند ازدل سلامت ميكنند پنهان پيامت ميكنند شب خانه روشن ميشود چون ياد نامت ميكنم اي بامنو پنهان چو دل از دل سلامت ميكنم ... 4 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۰ هوا آفتابی ست مرا زیر چتر خود ببر فقط زیر چتر تو باران می بارد! 3 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۹۰ آتشی روشن کرده ام و عهد بسته ام تا خاموش شدنش برایت دعا بخوانم تمام کارهایت رو به راه است چرا که من هیزمی دیگر در آتش اندا خته ام....!!!!! 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده