رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی

چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی

من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم

تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی

خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم

تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی

من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی

در سینه سوزانم مستوری و مهجوری

در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی

من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی

من سلسله موجم تو سلسله جنبانی

از آتش سودایت دارم من و دارد دل

داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی

دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم

کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی

ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟

روی از من سر گردان شاید که نگردانی

  • Like 3
لینک به دیدگاه

بیش ترین عشق جهان را به سوی تو می آورم

از معبر فریادها و حماسه ها

چرا كه هیچ چیز در كنار من

از تو عظیم تر نبوده است

كه قلبت

چون پروانه ای ظریف و كوچك و عاشق است

  • Like 3
لینک به دیدگاه

بیش ترین عشق جهان را به سوی تو می آورم

از معبر فریادها و حماسه ها

چرا كه هیچ چیز در كنار من

از تو عظیم تر نبوده است

كه قلبت

چون پروانه ای ظریف و كوچك و عاشق است

  • Like 3
لینک به دیدگاه

چه در دل من...!

چه در سرتو...!

من از تو رسیدم به باور تو

تو بودی و

من

به گریه نشستم برابر تو

به خاطر تو

به گریه نشستم بگو چه کنم

با تو

شوری در جان ،

بی تو

جانی ویران

از این زخم پنهان ، می میرم

نامت در من باران ،

یادت در دل طوفان

با تو

امشب پایان می گیرم

نه بی تو سکوت ،

نه بی تو سخن

به یاد تو بودم ،

به یاد تو من

ببین غم تو رسیده به جان و دویده به تن

ببین غم تو رسیده به جانم

بگو چه کنم

با تو

شوری در جان،

بی تو

جانی ویران

  • Like 4
لینک به دیدگاه

لبخند چشم تو

تنها دلیل من که خدا هست و این جهان زیباست

وین حیات عزیز و گرانبهاست

لبخند چشم توست

 

هرچند با تبسم شیرینت

آنچنان از خویش میروم که نمیبینمش درست

لبخند چشم تو در چشم من وجود خدا را آواز میدهد

درجسم من تمامی روح حیات را پرواز میدهد

جان مرا که دوریت از من گرفته است

شیرین و خوش دوباره به من باز میدهد

  • Like 4
لینک به دیدگاه

آغوش تو

مترادف امنیت است

آغوش تو

ترس های مرا می بلعد

لغت نامه ها دروغ می گفتند

آغوش تو

یعنی پایان سر درد ها

یعنی آغاز عاشقانه ترین رخوت ها

آغوش تو یعنی "من" خوبم!

بلند نشوی بروی یکوقت!

بغلم کن

من از بازگشتِ بی هوای ترس ها

می ترسم

  • Like 5
لینک به دیدگاه

دست تو دست من بود نمیدونم کی تو رو ازم گرفت

نمیدونم که کدوم نگاهشون قصه جداییو برام نوشت

حالاکه میخوام بمونی شعر رفتنو میخونی

قلب من عاشقترینه اینو از چشام میخونی

  • Like 5
لینک به دیدگاه

باز هم دلم گرفته است..

به اندازهٔ جامی سرشار از سرخی و سیاهی مرگ..

نمی دانم.. نمی دانم چه بگویم..

فقط می دانم که دلم برای سکوت شب همیشه تنگ است..

دلم می خواهد دفتر دلتنگیم را باز کنم،

و از شب سرد و تاریکم بگویم..

چه بگویم از هزاران امید سبزی که در خانهٔ دلم ویران می شوند؟!

چه بگویم از شب های منحوسی

که سپید خاموش را فریاد میزنند؟!!

میان کوچه های شب منم تنها..

منم تصویر تنهایی.. منم دلتنگ شب!

دلم برای سکوت شب همیشه تنگ است، و اینها بهانه نیست..

به یاد بیاور، که انعکاس صدایم، درون شب جاریست..

  • Like 4
لینک به دیدگاه

رنجورم از زمختی این شب

دلگیرم از آرام این شراب

سوار بر تلخیِ این ناهموار

پرسه می زنم هنوز

در مسیر شاخ و برگ حوالی

رنجورم از زمختی این شب

دلگیرم از آرام این شراب

سوار بر تلخیِ این ناهموار

پرسه می زنم هنوز

در مسیر شاخ و برگ حوالی

ریخته سنگینی خود بر شانه های دیوار

ایستاده ام هنوز

در تنگاتنگ کوچه و خیال.

 

ریخته سنگینی خود بر شانه های دیوار

ایستاده ام هنوز

  • Like 5
لینک به دیدگاه

ظهری بود

ظهری داغ پر از حس عاشقی

من و تو زیر سقف آسمان آبی

به پرندگانی که خوشه خوشه از بالای سرمان میگذشتند می نگریدیم

اما تو...

تو رفتی و من ماندم و حس غریب تنهایی

به طراوت باران...

نه!

به زلالی چشمانت...

نه!

به همان خدایی که می پرستی دوستت دارم

فقط برگرد

برگرد...

  • Like 4
لینک به دیدگاه

برای تو آرزوی سلامت دارم

دیگر باید به من قول دهی

خیابان‌های در باران را

تنها طی کنی

نمی دانم

دیگر

باید

سراغ تو را از چه کسی بگیرم

 

احمدرضا احمدی

  • Like 4
لینک به دیدگاه

چشمانت کارناوال آتش‌بازی است

یک روز در هر سال برای تماشایش می‌روم

و باقی روزهایم را

وقت خاموش کردن آتشی می‌کنم

که زیر پوستم شعله می‌کشد

 

نزار قبانی

  • Like 6
لینک به دیدگاه

درميان من وتو فاصله هاست

گاه مي انديشم

مي تواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري

تو توانايي بخشش را داري

دست هاي تو توانايي آن را دارد

که مرا

زندگاني بخشد

چشمهاي تو به من مي بخشد

شورعشق ومستي

و تو چون مصرع شعري زيبا ،

 

سطر برجسته اي از زندگي من هستي

  • Like 1
لینک به دیدگاه

پـشت پـنـجـره

هــی پـشـت ِ پـنـجــره می آیـم

شـایـد ، نـشــانـی از تـــو بـجــویــَم

هــی پـشت ِ پنجـــره می آیم

شاید ، شـمـیـم ِ پـیـرهـنـت را

کالسـکـه ی نـســیــم ، فـرو آرَد ...

هــی چـشـم ِ خـود ، بـه جــادّه می دوزم

زان دور دست ِ سـاکـــت و وَهــم آلـــود

گــــرد و غـبــار ِ پــای ِ ســـواری نیـسـت ؟

آیـــا ، کبــوتــر ِ صـحـرایــی

زانـســوی ِ ابــری ِ بــارانــی

مـکـتــوب ِ یــار ؛

نـیـاورده ســت ؟

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

دلم به اندازه ی تمام روزای پاییزی گرفته...

 

و قلبم انگار به اندازه ی سردترین روزای زمستونی یخ زده...

 

عقلم در پشت حصارهای بلند زندان احساس چنان محبوسه که

 

فریادهایش به گوش هیچکس نمیرسه حتی خودم

لینک به دیدگاه

[h=6]خــــدایا

همه از تو می خواهند ...بدهی !

من از تو می خواهم....بگیری !

خـــــدایا

این همه حس دلتنگی را از من بگیر[/h]

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...