رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

کشف تو سخته خوشگلم

:w58:اره این اعترافه

فهمیدن نگاه تو مثل یه اکتشافه:ws37:

جادوی چشمای تو025.gif این دل و خالی می کنه

این دل عاشق منو حالی به حالی می کنه025.gif

دستای گرمتو بده بانوی عاشق سفر:ws37:

کوچ تو زوده نازکم تو این روزای پر خطر:ws37:

خندیدن چشمای تو یه موج انفجاره025.gif

می خوام که غرق تو بشم دوباره باز دوباره:girl_blush2:

اخر اعترافمه تو قدیس زمینی:w874:

این نکته یک سواله چرا تو بهترینی:ws43:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

نگاه کن چگونه می نویسمت؛

 

قلم به دستِ من همیشه گریه می کند؛

 

و نامِ تو میانِ دفترم؛

 

همیشه تاب می خورد.

 

از این ستون به آن ستون؛

 

ببین رسیده ام به اوجِ آسمان؛

 

کنارِ خانۀ خدا؛

 

برایِ عشقمان ستاره ای شدم.

 

به رویِ دامنش چه گریه ها نمی کنم؛

 

و با حضورِ اسمِ تو؛

 

قلم شکسته شد میانِ دستِ من ؛

 

و نامِ تو هنوز هم ؛

 

از این ستون به آن ستون؛

 

چه پیچ و تاب می خورد ...

  • Like 4
لینک به دیدگاه

بعد از تو

بايد کنار خاطره ها ايستاد

بايد کنار خاطره ثاقب را

در گوش ساعات و سال

در گوش سالها و سفرها خواند

بايد تمام سفرها را با نام خاطره آغازيد

اي خوب روزگار شيدايي

در دل هواي با تو بودن

در سر هواي تو را ديدن

بعد از تو، روزهاي من

ستوه و تنهايي است

بعد از تو پنجره غمگين است

 

بعد از تو ، خآطره ها و سراب ديدارت

بعد از تو سال من قرني

بعد از تو ساعتم ساليست

بعد از تو خاطره هاي تو خواهد ماند

بعد از تو.... بي تو.... هر آوازي

آواز ياد تو و ....درد پاييز است

بعد از تو فصل پاييز است

بعد از تو ...فصل پاييز است ...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

مرا ببر به افسردگی‌های موضعی‌ات...

 

بگذار کنار تو باشم

که بیایم به صرع

به تشنج‌های عصرگاهی‌ات...‏

 

 

 

 

تکه‌ای از شعر: بنفشه فریس‌آبادی

  • Like 7
لینک به دیدگاه

در شهر خویش، بود مرا دوستان بسی

کردم جدا، هوای تو از دوستان خویش

من در هوای دوست، گذشتم ز جان خویش

دل از وطن بریدم و از خاندان خویش

من داشتم به گلشن خود، آشیانه‏ای

آواره کرد عشق توام ز آشیان خویش

می‏داشتم گمان که تو با من وفا کنی

ورنه، برون نمی‏شدم از بوستان خویش

  • Like 4
لینک به دیدگاه

بی هیچ پیش شرطی دوست دارم‌َت

و در وجود تو زندگی و مرگ‌َم را نفس می‌کشم

من کاملن آگاهانه مرتکب تو شدم

اگر تــــو ننگی باشی

خوشـــا چنین ننگی!

از چه پروا کنم و از که؟!

من آن‌َم که روزگار بر طنین تارهایم به خواب رفته است..

 

نزار قبانی

  • Like 6
لینک به دیدگاه

من اینجا بس دلم تنگ است

و هر سازی که می بینم بد آهنگ است...

بیا ره توشه برداریم

قدم در راه بی برگشت بگذاریم

ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است...

  • Like 4
لینک به دیدگاه

تو چراغ آفتابی ، گل آفتابگردان

نکند به ما نتابی ، گل آفتابگردان

گل آفتاب ما را ،لب کوه سر بریدند

نکند هنوز خوابی ، گل آفتابگردان؟

نه گلی فقط که نوری ، نه که نور بوی باران

تو صدای پای آبی ،گل آفتابگردان

نه گلی نه آفتابی ، من و این هوای ابری

نکند به ما نتابی ، گل آفتابگردان ؟

  • Like 5
لینک به دیدگاه

صدايم کن

من اينجايم

غريبانه

چه تنهايم

صدايم کن

در اين غربت بسي خوابيده در چشمم

هزاران خواب و روياها

که بي تو من نمي يابم

نه فردا را

نه شبها را

نه عشقي بر زبان دارم

نه رويايي

به دنبال هزاران خواب تنهايي

نه طاقت را

که بر ساحل روان دارم

صدايم کن

من اينجايم

به صد اندوه تنهايي

چه ويرانم

نمي دانم چرا

اينگونه بر کنج خرابات دلت من تکيه مي دادم

به روياها

پيام قاصدکها هديه مي دادم

به باران

چهره گرم تو را من بوسه مي دادم

خداوندا ....

غريبانه ، چه تنهايم

صدايم کن

که بي تو من نمي يابم

نه روياي شبانگاهي

نه پرواز نگاه منتظر برچشم تنهايي

و خود را

به صدها غم ، به صد اندوه

چه مي بازم

صدايم کن

به تنهايي مرا خواندي

به چشمانت فرا خواندي

و من بر حجم غربتها و اندوهت

چه تنها، آشيانها را بنا دادم

و بر دستان گرمت تکيه مي دادم

و از اندوه تلخم صد هزاران قصه مي گفتم

که تو پادشه اين قصه ها باشي

که تو ساحل به درياي غمم باشي

من اينجايي

از اين روياي تلخ دوريت

عمري گريزانم

خداوندا ... رهايم کن

از اين اندوه تنهايي رهايم کن

تو مي داني

بر اين غربت تو آگاهي

تو مي داني ... چه شبها در پِيَش اشکي روان دارم

چه دردي بر دل خسته نهان دارم

زبان گنگ است از گفتار

زبان خاموش و سنگين است

از حجم غم پندار

صدايم کن

رهايم کن از اين غربت ، خلاصم کن

پريشانم.... از اندوه نگاهت بس گريزانم

به چشمان هميشه منتظر

عمري گرفتارم

صدايم کن

ز چشمانت رهايم کن ، خلاصم کن

گريزانم... در اين غربت پريشانم

بر اين ويرانگي

چه مي داني که من هر شب چه گريانم

از اندوهت خلاصم کن

صدايم کن

فقط يک آن .... نگاهم کن

براي آخرين ديدار

براي آخرين گفتار

به يک لحظه نگاهم کن

براي مرگ اين پندار

تو ... تنها آشيان لحظه هاي من

براي آخرين لحظه

آخرين ياد

نگاهم کن

تو اي يارا ....

عزيز من ....

صدايم کن...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

چرا دنیا پره از حادثه های وارونه

عاشق یکی میشی که عاشقی نمیدونه

من به دنبال تو و تو دنبال کسی دیگه

هیچ کدوم از ما دو تا به اون یکی راست نمیگه

من واسه چشم های نازنین تو یه دیوونم

من دوستت دارم ولی علتشو نمیدونم

حالا که می خوای بری بذار نگاهت بکنم

تا یه بار دیگه میخوام این دل و ساکت بکنم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

باتو هستم ای غریبه،آشنایم میشوی؟

 

آشنای گریه های بی ریایم میشوی؟

 

من تمام درد باران را خودم فهمیده ام مثل باران آشنای

 

بی صدایم میشوی؟

 

روزگار، این روزگار بی خدا تا زنده است ای غریب آشنا،

 

آشنا با

 

خدایم میشوی؟

 

من که شاعر نیستم شکل غزل را میکشم , رنگ سبز

 

دلنشین صفحه هایم میشوی؟

 

 

ای غریبه با شکوه و دلخوشی , همسرای خنده های

 

باصفایم میشوی؟

 

بوی غربت میدهد این لحظه های بی کسی با تو هستم

 

ای غریبه , آشنایم میشوی؟

  • Like 2
لینک به دیدگاه

از این دنیا تو را دارم

 

که بسیاری

 

... که بیداری

...

که با شمع غزلسوزت

 

تو از پروانه سرشاری

 

تو از جنس گل و شبنم

 

تو از باران

 

تو از مریم

 

برای زخم شبهایم

 

تو مثل مرهمی مرهم

 

ببار ای ابر هم بغضم

 

که دیوانی پر از سوزی

 

که نقاشی

 

پر از روزی

 

" و من با تو نفهمیدم

 

که باران

 

از تو می بارد

 

نه آنکه

 

بر تو می بارد

  • Like 4
لینک به دیدگاه

او خالی از هر نقش، از هر رنگ

من خالی از هر شوق، بس دلتنگ

در کنج زندان فراموشی

رنجیده از یاران بس دلسنگ

جولان تنهایی در روحمان،از چهره ی مأیوسمان پیداست

"بوم سفیدم" مثل من تنهاست

گرچه وجودش ،تاروپودش، پارچه ست اما...

میدانم او هم مثل من لبریز از احساس

بی انتها تنهاست

  • Like 4
لینک به دیدگاه

اقیانوس توحید

 

خانه ای داشتم از جنس بلور

ته یک جاده دور

روی یک صخره تیز

روبروی اقیانوس نور

خانه اما تاریک

یک شب سرد زمستانی

خواب میدیدم من

خواب یک کشتی سرخ

لنگرش عقربه های ساعت

بادبانش امید

ناخدایش بینش

دیده بانانش عقل

ملوانانش عشق

و سکانداریش کودکی دریا دل

و اسیرانش: حرص تفرقه کینه خشم

در فراز ساحل

صاف می رفت به سوی خورشید

سوی شهری از نور

شاید از جنس بلور

با صدایی ناگاه

من پریدم از خواب

نیمه شب کیست که می کوبد

در این خانه تنهایی را؟

می کند آشفته

خواب زیبای مرا؟

شاید این شیطان است

آمده تا که بدزد از من

گوهر قیمتی دانش را

معنی ایمان را

شادی و جوشش را

گفتم اما نه

زیرا شیطان

بی صدا می آید

خانه ام با خداست

بی خدا می آید

بستر خواب رها کردم و افسوس کنان

بی خیال و آرام بگشودم در را

کولی رمالی

فال بینی دیدم

خسته از خاطره ها

خواندن و رفتن ها

ایستادست و به من خیره شده

نه به لب لبخندی

نه به چشمش اشکی

دست مرا بگرفت

گفت با لحن شعر:

نیست آینده تو

در کف دستانت

نیست حتی پیدا

طرحی از یک امید

جز سفر سوی قبر

نیست پیدا چیزی

و کمی هم تکرار

شب و روز و روز و شب

دست من را انداخت

گفت با طعنه تلخ

خواب یار مرگ است

تو بهاری ای سبز

خیز ای دریا دل

که زمستان تو صدها سال است

نرسیده به بهار

پشت بهمن مانده

خنده پاک عمو نوروزت

و تو در خواب و خیالی برخیز

کار تو فریاد است

مرگ را آتش زن

دیو را بیرون کن

مرد هستی یا زن؟

ساحل این دنیا

نیست جای لنگر

یا سرافرازی کن

یا در این ره ده سر

گفتم ای مرد تنها

شاعر تنها گرد

تو بمان من رفتم

خانه ام را بشکن

می روم اینک من

مثل ققنوسی پاک

می روم تا ساحل

می روم تا دریا

می کنم آشفته

خواب شیطانها را

به خدا طوفانی در راه است

که به هم می کوبد

کشتی دزدان دشمن دریاها

  • Like 4
لینک به دیدگاه

آمد که من و تو را به ما قاب شود

قندی به دل تنگ غزل آب شود

آبستن عشق ، زندگی نه ماهه است

سیبی که تولدش به مهتاب شود

 

باریده خدا گلوی باران خیس است

روئیده زمین که زندگی ناب شود

 

می سازمش ای صنم به قلبم طاقی

ابروی کمانی که چو محراب شود

 

نیت شده ام به نیت نایَت نی

فالی که گشوده ام در این باب شود

 

می ترسم از اینکه اشک در قاب دو چشم

تا صبح غزل گوید و بیتاب شود....

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...