رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

بعد از این بگذار قلب بیقراری بشکند

گل نمی روید ، چه غم گر شاخساری بشکند

باید این آیینه را برق نگاهی می شکست

پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند

گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه ام

صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند

شانه هایم تاب زلفت را ندارد پس مخواه

تخته سنگی زیر پای آبشاری بشکند

کاروان غنچه های سرخ روزی می رسد

قیمت لبهای سرخت روزگاری بشکند

  • Like 5
لینک به دیدگاه

وقتی نباشی با قناری انس می گیرم

با گریه های بی قراری انس می گیرم

در گیر و دار بی صدایی ها اگر باشم

با عکس های یادگاری انس می گیرم

خاکستری رنگم ولی با دیدنت انگار

با جلوه ی رنگی بهاری انس می گیرم

می سوزدم برق نگاهت هرشب اما من

با ناله ی این زخم کاری انس می گیرم

تا دل نپوسد در نبودت مثل یک مرداب

با رفتن یک رود جاری انس می گیرم

جز سوزش و سازش ندارم هیچ مأوایی

با لحظه ی چشم انتظاری انس می گیرم

تا که ببینم عشق را در عمق چشمانت

با هرچه ای جان ، دوست داری انس می گیرم

  • Like 5
لینک به دیدگاه

الا ای آهوی وحشی کجایی

مرا با توست چندین آشنایی

دو تنها و دو سرگردان دو بیکس

دد و دامت کمین از پیش و از پس

بیا تا حال یکدیگر بدانیم

مراد هم بجوییم ار توانیم

که می‌بینم که این دشت مشوش

چراگاهی ندارد خرم و خوش

که خواهد شد بگویید ای رفیقان

رفیق بیکسان یار غریبان

مگر خضر مبارک پی درآید

ز یمن همتش کاری گشاید

مگر وقت وفا پروردن آمد

که فالم لا تذرنی فردا آمد

چنینم هست یاد از پیر دانا

فراموشم نشد، هرگز همانا

که روزی رهروی در سرزمینی

به لطفش گفت رندی ره‌نشینی

که ای سالک چه در انبانه داری

بیا دامی بنه گر دانه داری

جوابش داد گفتا دام دارم

ولی سیمرغ می‌باید شکارم

بگفتا چون به دست آری نشانش

که از ما بی‌نشان است آشیانش

چو آن سرو روان شد کاروانی

چو شاخ سرو می‌کن دیده‌بانی

مده جام می و پای گل از دست

ولی غافل مباش از دهر سرمست

لب سر چشمه‌ای و طرف جویی

نم اشکی و با خود گفت و گویی

نیاز من چه وزن آرد بدین ساز

که خورشید غنی شد کیسه پرداز

به یاد رفتگان و دوستداران

موافق گرد با ابر بهاران

چنان بیرحم زد تیغ جدایی

که گویی خود نبوده‌ست آشنایی

چو نالان آمدت آب روان پیش

مدد بخشش از آب دیدهٔ خویش

نکرد آن همدم دیرین مدارا

مسلمانان مسلمانان خدا را

مگر خضر مبارک‌پی تواند

که این تنها بدان تنها رساند

تو گوهر بین و از خر مهره بگذر

ز طرزی کن نگردد شهره بگذر

چو من ماهی کلک آرم به تحریر

تو از نون والقلم می‌پرس تفسیر

روان را با خرد درهم سرشتم

وز آن تخمی که حاصل بود کشتم

فرحبخشی در این ترکیب پیداست

که نغز شعر و مغز جان اجزاست

بیا وز نکهت این طیب امید

مشام جان معطر ساز جاوید

که این نافه ز چین جیب حور است

نه آن آهو که از مردم نفور است

رفیقان قدر یکدیگر بدانید

چو معلوم است شرح از بر مخوانید

مقالات نصیحت گو همین است

که سنگ‌انداز هجران در کمین است

  • Like 6
لینک به دیدگاه

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سرو سامانی من گوش کنید

گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این اتش جان سوز نگفتن تا کی؟

سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی

روزگاری من ودل ساکن کویی بو دیم

ساکن کوی بت عربده جویی بودیم

عقل و دین باخته دیوانه رویی بودیم

بسته سلسله ي سلسله مویی بودیم

كس در آن سلسله غير از من و دل يار نبود

يك گرفتار از اين جمله كه هستند نبود

نرگس غمزه زنش اين همه بيمار نداشت

سنبل پر شكنش هيچ گرفتار نداشت

اين همه مشتري و گرمي بازار نداشت

يوسفي بود ولي هيچ خريدار نداشت

اولين كس كه خريدار شدش من بودم

باعث گرمي بازار شدش من بودم

عشق من شد سبب خوبي و رعنايي او

داد رسوايي من شهرت زيبايي او

بس كه دادم هم جا شرح دل ارايي او

شهر پر گشت ز غوغاي تماشايي او

اين زمان عاشق سرگشته فراوان دارد

كي سر و برگ من بي سر وسامان دارد

  • Like 7
لینک به دیدگاه

درخت‏ها همه عریان شدند، آبان شد

و باد آمد و باران گرفت و طوفان شد

 

نیامدی و نچیدی انار سرخی را

که ماند بر سر این شاخه تا زمستان شد

 

نیامدی و ترک خورد سینه‏ی من و آه

چقدر یک شبه یاقوت سرخ ارزان شد

 

چقدر باغ پر از جعبه‏های میوه شد و

چقدر جعبه‏ی پر راهی خیابان شد

 

چقدر چشم به راهت نشستم و تو چقدر

گذشتن از من و رفتن برایت آسان شد

 

چطور قصه‏ام آنقدر تلخ پایان یافت؟

چطور آنچه نمی‏خواستم شود آن شد؟

 

انار سرخ سر شاخه خشک شد، افتاد

و گوش باغ پر از خنده‏ی کلاغان شد

  • Like 4
لینک به دیدگاه

باران كه مي بارد تو مي آيي

باران گل باران نيلوفر

باران مهرو ماه و آيينه

باران شعرو شبنم و شبدر

باران كه ميبارد تو در راهي

از دشت شب تا باغ بيداري

از عطر عشق و آشتي لبريز

باابروآب و آسمان جاری

غم ميگريزد غصه ميسوزد

شب ميگدازد سايه ميميرد

تا عطرآهنگ تو ميرقصد

تا شعر باران تو ميگيرد

  • Like 7
لینک به دیدگاه

مـهرباني را بـرايـت ،تـا بـه کي پـر پـر کــنم؟ دل به آغوشـت سـپردم، تا کـجا بــاور کـنم؟

 

 

سوختم زين عاشقانه ،من کدامين ساغرم؟ مـن چگونه اين چنين ،با مستي تو سر کنم؟

  • Like 5
لینک به دیدگاه

دست ات را به من بده

دست های تو با من آشناست

ای دیر یافته با تو سخن می گویم

به سان ابر که با توفان

به سان علف که با صحرا

به سان باران که با دریا

به سان پرنده که با بهار

به سان درخت که با جنگل سخن می گوید

زیرا که من

ریشه های تورا دریافته ام

زیرا که صدای من

با صدای تو آشناست.

  • Like 5
لینک به دیدگاه

تو رادوست ندارم نه دوستت ندارم!

 

اما هنگامي که نيستي

 

غمگينم!

 

تو رادوست ندارم!

 

امانميدانم چرا....

 

آنچه ميکني در نظرم بي همتا جلوه ميکند!

 

وبارهادر تنهايي از خود پرسيده ام

 

چرا آنهايي که دوستشان دارم

 

بيشترشبيه تو نيستند...

 

تو رادوست ندارم!

 

اماهنگامي که نيستي

 

از هرصدايي بيزارم

 

 

حتي اگر صداي آناني باشد که دوستشان دارم

 

زيراصداي آنها

 

طنين آهنگين صدايت را در گوشم ميشکنند!

 

تو رادوست ندارم!

 

اماچشمان گويايت

 

بيش ازهر چشم ديگري بين من و آسمان آبي قرار ميگيرد...

 

آه ميدانم که دوستت ندارم

 

اماافسوس ديگران دل ساده ام را

 

کمترباور دارند

 

و چه بسا به هنگام گذر

 

ميبينم که بر من ميخندند

 

زيرا آشکارا مينگرند

 

نگاهم به دنبال توست

 
nrqtsolk5230xxflrrex.jpg

 
  • Like 10
لینک به دیدگاه

دختر از پسر پرسید: من خوشگلم؟

پسر گفت: نه!

دختر گفت: دوستم داری؟پسر گفت: نه!

دختر گفت: اگه بمیرم برام گریه میکنی؟

پسر گفت: اصلا!

چشمای دختر پر اشک شد و هیچی نگفت. پسر بغلش کرد و گفت:

تو خوشگل نیستی؛ زیباترین هستی. تورو دوست ندارم چون عاشقتم.

اگر بمیری گریه نمیکنم چون من هم میمیرم!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

هنگامی كه آوازه كوچت

بی محابا در دل شب می پیچد

سكوت

داغی است بر زبان سایه ها

باز هم یادت

شرری می شود بر قامت باران های اشک

این جا میان غم آباد تنهایی

به امید احیای خاطره ای متروك

روزها گریبان گیر آفتابم

و شب ها

دست به دامن مهتاب

نمی گویم فراموشم نكن هرگز

ولی گاهی به یاد آور

رفیقی را كه میدانم نخواهی رفت از یادش....

  • Like 8
لینک به دیدگاه

دل خور شدیم و طاقت آذر نداشتیم

 

پایان عمر آمد و باور نداشتیم

 

بابرگ های زرد تر از رنگ و رویمان

 

دم خور شدیم و همدم دیگر نداشتیم

 

توفان چنان به گستره ی باغ چیره شد

 

حتی برای تکیه صنوبر نداشتیم

 

دیروزمان پراز خفگی بود و روز بعد

 

بدتر شدیم و طالع ِ بهتر نداشتیم

 

تلقین کرده ایم به خود خوب می شود

 

عمری گذشت و جز دل پرپر نداشتیم

 

تقدیرمان برابرمان بود از ازل

 

اما یقین به عالم محشر نداشتیم

 

ای آرزوی سوخته ی سالهای دور

 

تقدیر خوش کجاست ...که باور نداشتیم

  • Like 7
لینک به دیدگاه

ای شبانگاه نوازشگر تو

تا سحر چشم تو در خواب ولی

به تما شای تو من بیدارم

به سفر باید رفت

من ولی منتظر حادثه ی دیدارم

 

همسفر پشت سر من اشک مریز

من برای شب تنهائی تو

گل شب بو

گل سرخ

قاصدک می چینم

 

تا بیائی به كنارم هر روز

من برایت گلی از باغ خدا خواهم چید

چیست دلتنگی تو؟

روز دیدار كه از راه رسد

بین صدها گل شب بو ، گل سرخ

من تو را خواهم یافت

من تو را خواهم دید

  • Like 7
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...