نیمه ماه 2908 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 خرداد، ۱۳۹۰ بین نام مـن و تـو ... انـــدکی فاصــله است بین دست مـن و تـو ... فاصــله بسـیــار است بین احساس مـن و تـو ... اما ذره ای فاصــله نیست! درک این جمله مــرا میگــوید: میتــوان در گــذر از سخـتی ها...... یــاوری را حـس کــرد... مطمــئن بـــود و یقــیـن پــیدا کـــرد که اگـــر فاصــــله را بــــرداریـــم «مــن و تـــو ! یک نفـریــم» 7 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 خرداد، ۱۳۹۰ به دريا شكوه بردم از شب دشت، وز اين عمري كه تلخ تلخ بگذشت، به هر موجي كه مي گفتم غم خويش؛ سري ميزد به سنگ و باز مي گشت .! 5 لینک به دیدگاه
ermia_rooz 4760 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ ای در دل من اصل تمنا همه تو وای در سر من مایهی سودا همه تو هر چند به روزگار در مینگرم امروز همه تویی و فردا همه تو 3 لینک به دیدگاه
sweetest 4756 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ زيباترين دريا دريايى است كه هنوز در آن نراندهايم زيباترين كودك هنوز شيرخواره است زيباترين روز هنوز فرا نرسيده است و زيباتر سخنى كه مىخواهم با تو گفته باشم هنوز بر زبانم نيامده است. 6 لینک به دیدگاه
ermia_rooz 4760 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 خرداد، ۱۳۹۰ برو! هر جا که می خواهی برو اما دورتر از یک نفس نرو 5 لینک به دیدگاه
ermia_rooz 4760 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 خرداد، ۱۳۹۰ به آن شبی که چشمهایت مرا مسحور خود کرد می اندیشم؛ شاید بتوانم موسیقی احساس دلت را بشنوم؛ از خانه بیرون می زنم، در لامکان تنها چشمهای تو را می بینم؛ در آواز پرندگان، در قطره های باران؛ به خود می آیم! من اینجا چه میکنم؟ همانجایی که آن شب، چشمهایت مرا مسحور خود کرد! 6 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 خرداد، ۱۳۹۰ به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است گرت ز دست برآید مراد خاطر ما به دست باش که خیری به جای خویشتن است به جانت ای بت شیرین دهن که همچون شمع شبان تیره مرادم فنای خویشتن است چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل مکن که آن گل خندان برای خویشتن است به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج که نافههاش ز بند قبای خویشتن است مرو به خانه ارباب بیمروت دهر که گنج عافیتت در سرای خویشتن است بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است. . . 8 لینک به دیدگاه
ermia_rooz 4760 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 خرداد، ۱۳۹۰ هنوز هم دلم تنگ مے شود برای محض حرف زدـــــنت و براے تکیه کلامهایـــت که نمے دانستی فقط کـــلام تو نبود من هم به آنها ... تکـــیه داده بودمـــــ! 7 لینک به دیدگاه
ermia_rooz 4760 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 خرداد، ۱۳۹۰ تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم 7 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 خرداد، ۱۳۹۰ به دو زلف یار دادم دل بیقرار خود را چه کنم سیاه کردم همه روزگار خود را شبی ار به دستم افتد سر زلف یار با من همه مو به مو شمارم غم بی شمار خود را 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 خرداد، ۱۳۹۰ امشب برای گریه ام یک شانه می خواهم که نیست در این خرابات جهان یک خانه می خواهم که نیست در غربت چشمان تو تنهاییم آواره شد در وصف این نامردمان یک واژه می خواهم که نیست 9 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 خرداد، ۱۳۹۰ امشب دوباره غرق در تمنای دیدنت سرمه ی انتظار به چشمانم میکشم امشب دوباره تو را گم کرده ام میان آشفته بازار افکار مبهمم توی کوچه های بی عبور پاییزی دستان گرمت را .. نگاه مهربانت را .. شانه های بی انتهایت را منتظر نشسته ام 6 لینک به دیدگاه
ermia_rooz 4760 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 تیر، ۱۳۹۰ کاش آن اتفاق تو باشی ... میان آمدن و رفتن مانده ام بی تو، نه پای رفتنی است و نه حوصله ای برای ماندن … ... 7 لینک به دیدگاه
Yekta.M 15459 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 تیر، ۱۳۹۰ غريب است دوست داشتن. و عجيب تر از آن است دوست داشته شدن... وقتي ميدانيم کسي با جان و دل دوستمان دارد ... و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ريشه دوانده؛ به بازيش ميگيريم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بي رحم تر. تقصير از ما نيست؛ تماميِ قصه هايِ عاشقانه، اينگونه به گوشمان خوانده شدهاند 10 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۹۰ باید تورو پیدا کنم، شاید هنوزم دیر نیست تو ساده دل کندی ولی، تقدیر بی تقصیر نیست با اینکه بی تاب منی، بازم منو خط می زنی باید تورو پیدا کنم، تو با خودت هم دشمنی کی با یه جمله مثل من میتونه آرومت کنه اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه 5 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۹۰ در اغوش تو به دنبال کوچه ٬پس کوچه ای هستم برای گم شدن ! 8 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 تیر، ۱۳۹۰ زدرد عشق تو با کس حکایتی که نکردم چرا جفای تو کم شد ؟ شکایتی که نکردم چه شد که پای دلم را ز دام خویش رهاندی از آن اسیر بلاکش حمایتی که نکردم 6 لینک به دیدگاه
ermia_rooz 4760 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 تیر، ۱۳۹۰ حالا که رفتنی شده ای طبق گفته ات باشد، قبول...لااقل این نکته را بدان: آهن قراضه ای که چنان گرم گرم گرم در سینه می تپید،دلم بود...نا مهربان.. 10 لینک به دیدگاه
sarooneh 2052 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 تیر، ۱۳۹۰ شنیدی که دلم گفت بمان ایست نرو به خدا وقت خداحافظی ات نیست نرو نکند فکر کنی در دل من مهر تو نیست گوش کن نبض دلم زمزمه اش چیست؟ نرو 9 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 تیر، ۱۳۹۰ از بی تو بودن برایت میگویم از لحظه های سر در گرمی ولی خوشحالم که تو نیستی با تمام دل کندگی ها فراموشت خواهم کرد 10 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده