رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

وقتي که نيستي عبور قرن ها را احساس ميکنم

دلم براي تمام کوه هاي نهان دنيا ميسوزد

و هر لحظه دلم تو را فرياد مي کند

وقتي که نيستي هيچ کس نيست

و من تنها و دلگير منتظر پايان دنيا هستم و مينشينم

  • Like 3
لینک به دیدگاه

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند

نه هر که آینه سازد سکندری داند

 

نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست

کلاه داری و آیین سروری داند

 

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن

که دوست خود روش بنده پروری دان
د

 

غلام همت آن رند عافیت سوزم

که در گداصفتی کیمیاگری داند

 

وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی

وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند

 

بباختم دل دیوانه و ندانستم

که آدمی بچه‌ای شیوه پری داند

 

هزار نکته باریکتر ز مو این جاست

نه هر که سر بتراشد قلندری داند

 

مدار نقطه بینش ز خال توست مرا

که قدر گوهر یک دانه جوهری داند

 

به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد

جهان بگیرد اگر دادگستری داند

 

ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه

که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

  • Like 2
لینک به دیدگاه

مي خوانم و مي ستايمت پر شور

اي پرده دل فريب رويا رنگ

مي بوسمت اي سپيده گلگون

اي فردا اي اميد بي نيرنگ

ديري ست كه من پي تو مي پويم

هر سو كه نگاه مي كنم آوخ

غرق است در اشك و خون نگاه من

هر گام كه پيش مي روم برپاست

سر نيزه خون فشان به راه من

وين راه يگانه راه بي برگشت

ره مي سپريم همره اميد

آگاه ز رنج و آشنا با درد

يك مرد اگر به خاك مي افتد

بر مي خيزد به جاي او صد مرد

اين است كه كاروان نمي ماند

آري ز درون اين شب تاريك

اي فردا من سوي تو مي رانم

رنج است و درنگ نيست مي تازم

مرگ است و شكست نيست مي دانم

آبستن فتح ماست اين پيكار

مي دانمت اي سپيده نزديك

اي چشمه تابناك جان افروز

كز اين شب شوم بخت بد فرجام

بر مي آيي شكفته و پيروز

وز آمدن تو زندگي خندان

مي آيي و بر لب تو صد لبخند

مي آيي و در دل تو صد اميد

مي آيي و از فروغ شادي ها

تابنده به دامن تو صد خورشيد

وز بهر تو بازگشته صد آغوش

در سينه گرم توست اي فردا

درمان اميدهاي غم فرسود

در دامن پاك توست اي فردا

پايان شكنجه هاي خون آلود

اي فردا اي اميد بي نيرنگ

  • Like 2
لینک به دیدگاه

بسيار پيشتر از امروز

دوستت داشتم در گذشته هاي دور

آن قدر دور

که هر وقت به ياد مي آورم

پارچ بلور کنار سفره ي من

ابريق ميشود

کلاه کپي من، دستار

کت و شلوارم، رداي سفيد

کراواتم، زنار

اتاق، همين اتاق زير شيرواني ما

غار

غاري پر از تاريک و صداي بوسه هاي ما

و قرنهاي بعد تو را همچنان دوست خواهم داشت

آنقدر که در خيالبافي آن همه عشق

تو در سفينه اي نزديک من

من در سفينه اي ديگر، بسيار نزديکتر از خودم با تو

دست مي کشيم به گونه هاي هم

بر صفحه ي تلويزيون.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

لب ها می لرزند، شب می تپد. جنگل نفس می كشد

پروای چه داری، مرا در شب بازوانت سفر ده

انگشتان شبانه ات را می فشارم، و باد شقایق دور دست را پرپر می كند

به سقف جنگل می نگری: ستارگان در خیسی چشمانت می دوند

بی اشك، چشمان تو ناتمام است، و نمناكی جنگل نارساست

دستانت را می گشایی، گره تاریكی می گشاید

لبخند می زنی، رشته رمز می لرزد

می نگری، رسایی چهره ات حیران می كند

بیا با جاده پیوستگی برویم

  • Like 3
لینک به دیدگاه

سلام اي كهنه عشق من كه ياد تو چه پا برجاست

 

سلام بر روي ماه تو عزيز دل سلام از ماست

 

تو يك روياي كوتاهي دعاي هر سحر گاهي

 

شدم خواب عشقت چون مرا اينگونه ميخواهي

 

من ان خاموش خاموشم كه با شادي نمي جوشم

 

ندارم هيچ گناهي جز كه از تو چشم نمي پوشم

 

دو غم در شكل اوازي شكوه اوج پروازي

 

نداري هيچ گناهي جز كه بر من دل نمي بازي

 

مرا ديوانه مي خواهي ز خود بي گانه ميخواهي

 

مرا دل باخته چون مجنون ز من افسانه مي خواهي

 

شدم بيگانه با هستي ز خود بي خودتر از مستي

 

نگاهم كن نگاهم كن شدم هر انچه ميخواستي

 

بكش اي دل شهامت كن مرا از غصه راحت كن

 

شدم انگشت نماي خلق مرا تو درس عبرت كن

 

نكن حرف مرا باور نيابي از من عاشق تر

 

نميترسم من از اقرار گذشت اب از سرم ديگر

 

سلام اي كهنه عشق من كه ياد تو چه پا بر جاست28.gif

  • Like 3
لینک به دیدگاه

عمری گذشت و عشق تو از یاد من نرفت

 

دل ، همزبانی از غم تو خوب تر نداشت

 

این درد جانگداز زمن روی برنتافت

 

وین رنج دلنواز زمن دست برنداشت

  • Like 3
لینک به دیدگاه

دریا رود خانه ای ست که به تو ختم می شود

و زمین خلاصه ای از لبخند تو

در نا امن ترین شب جهان

خوشا کسی که ستاره ازکهکشان تو باشد ...

  • Like 4
لینک به دیدگاه

بعد رفتنت عزیزم بس که تنهایی کشیدم

قامتم خمیده از بس

عشقتو به دوش کشیدم

تو غم بی هم زبونی

هی میکشم لحظه هامو

روی برگه های شعرم

خالی کردم عقده هامو

خاطرت جمع هر جا باشی

توی غربت یه کسی هست

خاطراتت زندگیشه

اون غریبه خاطرت هست

من که تو هفت آسمونم

یه ستاره هم ندارم

مثل دیگرون نبودم

سر راحتو نبستم

میدونستم نمیای و

چشم به جاده ها نشستم

خاطرات جمع تو دل من

تو حسابت پاک پاکه

این خطای دل من بود

اون که افتاده به خاکت

تو روزایی که نبودی

نمی دونی چی کشیدم

صبح تا شب زخم زبون از هر غریبه ای شنیدم

گل من سرت سلامت

تو که خوش باشی غمم نیست

این همیشه آرزومه پس دلیل ماتمم نیست

دیگه از گریه گذشته

به جنون کشیده کارم

تو که خوشبختی عزیزم

دیگه غصه ای ندارم

  • Like 3
لینک به دیدگاه

بی توای هستی که مستی کارمانیست

گر روی بگردانی کسی هم یارما نیست

تاتوباشی درنظرغصه چیست وغم کجاست

گر نباشی دیوانگی درماندگی عار مانیست

آنکس که شیرین میکندهمه جهان راتو یی تو

گر نظر برما نکنی کسی سایه سار مانیست

از وجودت مرحمی خواهیم که آرام شویم

گرمرحم ننهی نوش دارویی بردل بیمارمانیست

دراین دنیاکه هستیم آرزوی دنیای دگرداریم

گرتو از ما نگذری شوقی برای دیدارمانیست

آنچه گفتم من نگفتم بلکه گفتیم همه خلق

گرنخواهی که ببینی کسی یاردل زار مانیست

  • Like 5
لینک به دیدگاه

ما بی‌غمان مست دل از دست داده‌ایم

هم‌راز عشق و هم‌نفس جام باده‌ایم

 

بر ما بسی کمان ملامت کشیده‌اند

تا کار خود ز ابروی جانان گشاده‌ایم

 

ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده‌ای

ما آن شقایقیم که با داغ زاده‌ایم

 

پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد

گو باده صاف کن که به عذر ایستاده‌ایم

 

کار از تو می‌رود مددی ای دلیل راه

کانصاف می‌دهیم و ز راه اوفتاده‌ایم

 

چون لاله می مبین و قدح در میان کار

این داغ بین که بر دل خونین نهاده‌ایم

 

گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست

نقش غلط مبین که همان لوح ساده‌ایم

  • Like 4
لینک به دیدگاه

برای کسی که دوسش دارم تنها چیزی که می تونم بگم

تنها دو تا کلمه هست

 

 

دوست دارم:icon_gol:

 

 

 

 

 

 

 

:icon_gol::icon_gol::w16::a030:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

هستیم

جونم

نگارم

عسلم

عشقم

نفسم

...

 

 

این کلمات وقتی قشنگن که برات عادت نشه گفتنشون به موقع بکار بره برای کسی که واقعا یه روح مهربونو با محبت داره این کلمات باارزشن خیلی باارزش

:icon_gol:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

شده از گریه شود خیس شبی زیر سرت ؟

یا نبینی تو بجز غصه و غم دور و برت ؟

 

زیر سر خیس شد از گریه و زاری امشب

به جز از غصه و غم هیچ نیامد بر لب

 

بی تو دیگر شب و روزم همه تلخ است و حزین

روز ها شب بشود زین دل تنها و غمین

 

هیچکس تاب نیاورد کنارم نفسی

چه حزین است نباشد به بَرَت هیچکسی

 

من چو افتاده به دریای غمت غوطه ورم

تو همان چوب نجاتی که فتادی به برم

 

خویش دانم که شوم غرق و دگر بی کفنم

باز بر عشق تو هر چند عبث چنگ زنم

 

به جز از عشق نخواهم به خدا چیز دگر

گُلِ من بر دل تنها و غریبم بنگر

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...