آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۳۸۹ لابلای دستهايت گم شدهام دلتنگ نباش، آنقدر گمم، سر در گمم، که هیچ کس نمیيابدم، در نمیيابدم، جز دستهايِ خودت! 5 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۳۸۹ رفيق ....بيا غم را شريکم باش..!! ميخوام غمهاتونو امشب وامروز شريکم باشيد فقط دلتنگي ها وغمهاتونو... هيچ خوشي وخنده اي مراطلب نيست زجام اين جم! نيمه گمشده زندگانيم تولدت مبارک... چه دوري وچه نزديک دراين سودا زده ذهن عصيانگرم يادت هست نوشتي برايم با توهستم با تو ميمانم...؟ توهستي معني بودن...ومن بي تو چه تنهايم تورفتي به ملاقات ابديت با انچه که نميبايست با تمام وجودي که خالصانه پراز زهرش نمودي وندانستي بارفتنت اين ساقه لرزان را به چه طوفاني سپردي؟؟ نميدانم کنون خواني...؟يا که هيچ مرا داني...؟وليکن سخت مشغولم.... هي مينويسم دلتنگ نيستم....حالم خوب است....غمگين نيستم....شادم ....به دنبال خوشي هستم..ولي لامصب مگر ميشود...؟ همين که مرغ خيالت را گذري براشيان ذهنم ميافتد تمام دلتنگي ها باز به سراغم ميايندهمچون تمام هوسهاي خاموشم من امشب را مالامال گناهم گناه بودن وماندن!!من امروزتمناي شهوت انگيزخواسته اي محالم.... امروز رنگ ديگر بوي ديگرومعناي ديگري دارد....امروز تمام عمرم بود! تمام شد....قصه ها هميشه دروغند یادت هست حکایت اخرین دیدار....توخسته دل بودی وپریشان....ومن زارونزار درغربت ماتمهایم وچه خواب وحشتناکی بود زندگی ويادمان باشد : زئوس خواسته هاي بشررا به سرانجام نميرساند شايد هرودت بيشتر از تمام بشريت ميدانست....شايد!! ميداني رفيق ناتمام من!هنوزهم باتمام نارفيقي هايت ميخواهمت با تمام وجودم....تمام وجودم مالامال توست ,درتمناي توست وتودردوردستهاچه صادقانه به بشريت خنديدي رفيق....بياغم را شريکم باش. یکسال دیگه گذشت... 6 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۳۸۹ باغبان درب را نبند من فرد گلچین نیستم من اسیر یک گلم دنبال هر گل نیستم 2 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، ۱۳۸۹ مطمئن باش در خاطرم میماند و فراموش نمیکنم که چطور با من و زندگیم بازی کردی... 4 لینک به دیدگاه
کامیلا 422 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، ۱۳۸۹ هیچگاه فاصله ها حریف علاقه ها نیستند......... بیادتم. 2 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، ۱۳۸۹ بگذار آخرین کلام من این باشد، که به عشق تو امیدوارم 3 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، ۱۳۸۹ یادم بود که اگر خاطرم تنها شد... باز به هیچکس نگم ولی این بار هم نشد باز ویران شدم . 4 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، ۱۳۸۹ خیلی............................... 2 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، ۱۳۸۹ وقتی كه لبت برابرم واقع شد یك لحظه دلم به بوسه ای قانع شد قانون اساسی دلم گفت ببوس شورای نگهبان لبم مانع شد جلیل صفربیگی 4 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 دی، ۱۳۸۹ خوشبختي من پيدا كردنِ تو از ميانِ اين همه ضمير بود. 2 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 دی، ۱۳۸۹ نمی خواد بفهمه که دیدنش بی تابم کرد ولی رفتنش ویرانم کرد 2 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 دی، ۱۳۸۹ میخام بگم چه حالی دارم ولی حیف که نمیتونم سکوتم رو بشکنم 4 لینک به دیدگاه
Sabehat 1473 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 دی، ۱۳۸۹ چون است حال بستان ای باد نوبهاری کز بلبلان برآمد فریاد بیقراری ای گنج نوشدارو با خستگان نگه کن مرهم به دست و ما را مجروح میگذاری یا خلوتی برآور یا برقعی فروهل ور نه به شکل شیرین شور از جهان برآری هر ساعت از لطیفی رویت عرق برآرد چون بر شکوفه آید باران نوبهاری عود است زیر دامن یا گل در آستینت یا مشک در گریبان بنمای تا چه داری گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت تو در میان گلها چون گل میان خاری وقتی کمند زلفت دیگر کمان ابرو این میکشد به زورم وان میکشد به زاری ور قید میگشایی وحشی نمیگریزد دربند خوبرویان خوشتر که رستگاری زاول وفا نمودی چندان که دل ربودی چون مهر سخت کردم سست آمدی به یاری عمری دگر بباید بعد از فراق ما را کاین عمر صرف کردیم اندر امیدواری ترسم نماز صوفی با صحبت خیالت باطل بود که صورت بر قبله مینگاری هر درد را که بینی درمان و چارهای هست درمان درد سعدی با دوست سازگاری 4 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 دی، ۱۳۸۹ به که گویم غم این قصه ی ویرانی خویش /غم شبهای سکوت و دل بارانی خویش /گله از هیچ ندارم نکنم شکوه ازو /که شدم بنده ی پا بسته و سودایی خویش /به کدامین گنه این گونه مجازات شدم /همه دم بنالم و سوزم زپشیمانی خویش /من از این پس شده ام راوی و گویم همه شب /غزل چشم تو و قصه ی نادانی خویش *********************************************** 3 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 دی، ۱۳۸۹ زمان گذشت زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت ساعت چهار بار نواخت امروز روز اول دي ماه است من راز فصلها را مي دانم و حرف لحظه ها را مي فهمم نجات دهنده در گور خفته است و خاک ، خاک پذيرنده اشارتيست به آرامش زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت . . . 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 دی، ۱۳۸۹ می خواستم به شکوه گشایم زبانِ خویش از محنت و مشقّتِ بسیارِ عاشقی دل ناله کرد و گفت : که ای بیخبر ز عشق! کی دیده غیرِ رنج ، خریدارِ عاشقی؟ عمری که حاصلش همه درد و غم و بلاست بهتر که بگذرد همه در کارِ عاشقی 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 دی، ۱۳۸۹ باید از عطر اقاقی تو رو اغاز کنم باید ار صدای خیس بارون تو رو اواز کنم از تماشای قناری به تو پرواز کنم میرسم به تو دوباره از همه شبانه هام و به تو چل میزنم از بهانه هام و پر اسمت میشه عاشقانه هام و بوی عطرت میدن ترانه هام میرسم به تو دوباره از گل و شعر و ترانه وقت گل کردن رویاست نیستی اما یادت اینجاست به تو میرسم من از این شب نیلوفری به تو میرسم من از این راه خاکستری به تو که خاطره هام و به همیشه میبری میرسم به تو دوباره از همه شبانه هام و به تو پل میزنم از ترانه هام و پر اسمت میشن عاشقانه هام و بول عطر تو میدن ترانه هام و میرسم به تو دوباره از گل و شعر و ستاره وقت گل کردن رویاست نیستی اما یادت اینجاست 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده