رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

تو را نادیدن ما غم نباشد که در خیلت به از ما کم نباشد

من از دست تو در عالم نهم روی ولیکن چون تو در عالم نباشد

عجب گر در چمن برپای خیزی که سرو راست پیشت خم نباشد

مبادا در جهان دلتنگ رویی که رویت بیند و خرم نباشد

من اول روز دانستم که این عهد که با من می‌کنی محکم نباشد

که دانستم که هرگز سازگاری پری را با بنی آدم نباشد

مکن یارا دلم مجروح مگذار که هیچم در جهان مرهم نباشد

بیا تا جان شیرین در تو ریزم که بخل و دوستی با هم نباشد

نخواهم بی تو یک دم زندگانی که طیب عیش بی همدم نباشد

نظر گویند سعدی با که داری که غم با یار گفتن غم نباشد

حدیث دوست با دشمن نگویم که هرگز مدعی محرم نباشد

لینک به دیدگاه

تو را نادیدن ما غم نباشد که در خیلت به از ما کم نباشد

من از دست تو در عالم نهم روی ولیکن چون تو در عالم نباشد

عجب گر در چمن برپای خیزی که سرو راست پیشت خم نباشد

مبادا در جهان دلتنگ رویی که رویت بیند و خرم نباشد

من اول روز دانستم که این عهد که با من می‌کنی محکم نباشد

که دانستم که هرگز سازگاری پری را با بنی آدم نباشد

مکن یارا دلم مجروح مگذار که هیچم در جهان مرهم نباشد

بیا تا جان شیرین در تو ریزم که بخل و دوستی با هم نباشد

نخواهم بی تو یک دم زندگانی که طیب عیش بی همدم نباشد

نظر گویند سعدی با که داری که غم با یار گفتن غم نباشد

حدیث دوست با دشمن نگویم که هرگز مدعی محرم نباشد

  • Like 3
لینک به دیدگاه

این چه سوداست کز تو در سر ماست

وین چه غوغاست کز تو در بر ماست

 

از تو در ما فتاده شور و شری

این همه شور و شر نه در خور ماست

 

تا تو کردی به سوی ما نظری

ملک هر دو جهان مسخر ماست

 

پاکباز آمدیم از دو جهان

کاتشت در میان جوهر ماست

 

آتشی کز تو در نهاد دل است

تا ابد رهنمای و رهبر ماست

 

دیده‌ای کو که روی تو بیند

دیده تیره است و یار در بر ماست

 

ما درین ره حجاب خویشتنیم

ورنه روی تو در برابر ماست

 

تا که عطار عاشق غم توست

دل اصحاب ذوق غمخور ماست

لینک به دیدگاه

این چه سوداست کز تو در سر ماست

وین چه غوغاست کز تو در بر ماست

 

از تو در ما فتاده شور و شری

این همه شور و شر نه در خور ماست

 

تا تو کردی به سوی ما نظری

ملک هر دو جهان مسخر ماست

 

پاکباز آمدیم از دو جهان

کاتشت در میان جوهر ماست

 

آتشی کز تو در نهاد دل است

تا ابد رهنمای و رهبر ماست

 

دیده‌ای کو که روی تو بیند

دیده تیره است و یار در بر ماست

 

ما درین ره حجاب خویشتنیم

ورنه روی تو در برابر ماست

 

تا که عطار عاشق غم توست

دل اصحاب ذوق غمخور ماست

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

نمي داني كه چه قدر خسته ام

و اندكي دلتنگ ِ عادت ِ بودنت

از وقتي نبوده اي( يا نخواسته ايم كه بماني)

قطره قطره اب هايي كه مي چكد از اسمان دلتنگي را

مانند ان اسفنج هاي كهنه

به خود گرفته ام

باد كرده ام

ان قدر كه جا نمي شوم در اين كلمات.

  • Like 6
لینک به دیدگاه

می خوام روی تخته سنگ بنویسم دلم برات تنگ شده..

بعد با اون بزنم تو سرت..

تا بفهمی دلتنگی چقدر درد داره:8713:

:ws3:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

تا وقتي بودي

همه چيز خوب بود

زندگي اين همه بدبختي نداشت.

بي تو

خطي از سياه كشيدند دور اميد

بي تو

شادابي ما را خط خطي كردند

يك پنجره كم است

نمي تواند زيبايي دريا را نشان بدهد

كم است

امكانات انساني ما بي تو

در تاريكي هستيم

بيا ما را بيرون ببر

ببر به لحظه هاي تازه!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

روز هجران و شب فرقت یار آخر شد

زدم این فال و گذشت اختر و كار آخر شد

آن همه ناز و تنعم كه خزان می‌فرمود

عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

شكر ایزد كه به اقبال كله گوشه گل

نخوت باد دی و شوكت خار آخر شد

صبح امید كه بد معتكف پرده غیب

گو برون آی كه كار شب تار آخر شد

آن پریشانی شب‌های دراز و غم دل

همه در سایه گیسوی نگار آخر شد

باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز

قصه غصه كه در دولت یار آخر شد

ساقیا لطف نمودی قدحت پرمی باد

كه به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد

در شمار ار چه نیاورد كسی حافظ را

شكر كان محنت بی‌حد و شمار آخر شد

  • Like 1
لینک به دیدگاه

47b5a15840b8c22_love.jpg

 

 

ای وصـــالــت آرزوی عـاشـقــــان

وی خیــالــت پیش روی عـا شقـان

هـر کجـا کـردم نظـربــالا و پســـت

جـلوه ای ازروی زیبــای تو هســت

خـرقـه پـوشـان محـو دیـدار تواند

ای وصـــالــت آرزوی عـاشـقــــان وی خیــالــت پیش روی عـا شقـان

هـر کجـا کـردم نظـربــالا و پســـت جـلوه ای ازروی زیبــای تو هســت

خـرقـه پـوشـان محـو دیـدار تواند باده نوشان مست دیدار تواند

هـــم بـود در هــر دلـی مــاوای تو هــم بـود در هـر سـری سـودای تو

حـرفـی از اسـرار عشقــم یـــاد ده هــم بســوزان هـم مـرا بـر بــاد ده

  • Like 1
لینک به دیدگاه

حوا ترین حوای من ! سیب تو را نوشیده ام

آدم ترین آدم منم از سمت تو روییده ام

ای اتفاق خوب من ! لیلا ترین مجنون عشق !

وامق ترین عذرا منم عطر تو را بوییده ام

فرهاد شیرینت منم در بیستون حادثه

ای خسرو آیینه ها ! من با تو خود را دیده ام

ارزانی آهوی تو این دشت بی پروای من

بارانی چشم توام با تو فقط باریده ام

یک لحظه یک آن یک نفس بر من بریز آیینه را

از آسمان بکر تو صدها ترا نه چیده ام

خاتون تنهای دلم ! آغاز ناب هر غزل !

حوا ترین حوای من ! سیب تو را نوشیده ام

  • Like 3
لینک به دیدگاه

با دوست باش گر همه آفاق دشمنند

کو مرهمست اگر دگران نیش می‌زنند

 

ای صورتی که پیش تو خوبان روزگار

همچون طلسم پای خجالت به دامنند

 

یک بامداد اگر بخرامی به بوستان

بینی که سرو را ز لب جوی برکنند

 

تلخست پیش طایفه‌ای جور خوبروی

از معتقد شنو که شکر می‌پراکنند

 

ای متقی گر اهل دلی دیده‌ها بدوز

کاینان به دل ربودن مردم معینند

 

یا پرده‌ای به چشم تأمل فروگذار

یا دل بنه که پرده ز کارت برافکنند

 

جانم دریغ نیست ولیکن دل ضعیف

صندوق سر توست نخواهم که بشکنند

 

حسن تو نادرست در این عهد و شعر من

من چشم بر تو و همگان گوش بر منند

 

گویی جمال دوست که بیند چنان که اوست

الا به راه دیده سعدی نظر کنند

  • Like 2
لینک به دیدگاه

کسی چه می داند

 

شاید روزی از همین روزها

 

من هم به تو رسیدم !

 

خدا را چه دیده ای ؟!

 

اگر چنین شود

 

دستت را می گیرم و به تماشای جاده ها می برمت ...

 

جاده ها

 

ماشین ها

 

آدم ها

 

و راههایی که پایان ندارد !

 

فراموش نباید کرد

 

" روزی همه ی راهها به هم خواهند رسید "

 

مثل من

 

به تو ...!

 

امیر آقایی

  • Like 5
لینک به دیدگاه

خیال روی تو در هر طریق همره ماست

نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست

 

به رغم مدعیانی که منع عشق کنند

جمال چهره تو حجت موجه ماست

 

ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید

هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست

 

اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد

گناه بخت پریشان و دست کوته ماست

 

به حاجب در خلوت سرای خاص بگو

فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست

 

به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است

همیشه در نظر خاطر مرفه ماست

 

اگر به سالی حافظ دری زند بگشای

که سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماست

  • Like 5
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...