roozbeh ameri 8439 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مرداد، ۱۳۹۴ پاییز میرسد که مرا مبتلا کند با رنگهای تازه مرا آشنا کند پاییز میرسد که همانند سال پیش خود را دوباره در دل قالیچه جا کند او میرسد که از پس نه ماه انتظار راز درخت باغچه را برملا کند او قول داده است که امسال از سفر اندوههای تازه بیارد، خدا کند او میرسد که باز هم عاشق کند مرا او قول داده است به قولش وفا کند پاییز عاشق است، وَ راهی نمانده است جز اینکه روز و شب بنشیند دعا کند شاید اثر کند، وَ خداوندِ فصل ها یک فصل را بخاطر او جا به جا کند تقویم خواست از تو بگیرد بهار را تقدیر خواست راه شما را جدا کند خش خش ... ، صدای پای خزان است، یک نفر در را به روی حضرت پاییز وا کند... علیرضا بدیع 7 لینک به دیدگاه
Mahnaazz 13133 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۴ دیرگاهی ست در این تنهایی رنگ خاموشی در طرح لب است بانگی از دور مرا میخواند لیک پاهایم در قیر شب است... 4 لینک به دیدگاه
دختر باران 18625 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۴ واست شعر نمیگم تا اطلاع ثانوی:1111: فقط خیلی دلم واست تنگ شده:vahidrk: 7 لینک به دیدگاه
Mahnaazz 13133 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۴ مخمورم پرخواره اندازه نمی دانم جز شیوه آن غمزه غمازه نمی دانم یاران به خبر بودند دروازه برون رفتند من بی ره و سرمستم دروازه نمی دانم آوازه آن یاران چون مشک جهان پر شد ز آواز بشد عقلم آوازه نمی دانم تا روي تو را دیدم من همچو گل تازه گشتم خرف و کهنه ار تازه نمی دانم گویند که لقمان را یک کازه تنگی بد زین کوزه میی خوردم کان کازه نمی دانم 8 لینک به دیدگاه
roozbeh ameri 8439 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۴ طلوع نگاه شروع شراب از مختصات راه توست ایمان من در حلقه ی هندسه ی اندام توست 8 لینک به دیدگاه
Eng.KouRosH 9176 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۴ چه زیبا گفت فروغ فرخزاد اگر مستضعفی ديدی، ولي از نان امروزت به او چيزی نبخشيدی. به انسان بودنت شک کن اگر چادر به سر داری، ولي از زير آن چادر به يک ديوانه خنديدی به انسان بودنت شک کن اگر قاری قرآنی، ولي در درکِ آياتش دچارِ شک و ترديدی. به انسان بودنت شک کن اگر گفتی خدا ترسي، ولي از ترس اموالت تمام شب نخوابيدي. به انسان بودنت شک کن اگر هر ساله در حجّي، ولي از حال همنوعت سوالي هم نپرسيدي. به انسان بودنت شک کن اگر مرگِ کسی ديدي، ولي قدرِ سَري سوزن ز جاي خود نجنبيدي به انسان بودنت شک کن... 9 لینک به دیدگاه
دختر باران 18625 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۹۴ با بال شکسته پر گشودن هنر است این را همه ی پرندگان می دانند... 9 لینک به دیدگاه
bar☻☻n 5895 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۴ گاه می پرسند از من عاشقش هستی هنوز؟ بی تفاوت بودنم را گریه می ریزد بهم 6 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۴ عشق را که نمی شود عمومی اش کرد. نمی شود داد بزنی که به قولِ حافظ، دل به جگر گوشه ی مردم داده ای... عشق را باید "ها" کنی زیر گوشِ کسی که فکرش را هم نمی کند که تو چقدر فکرش را می کنی.. 6 لینک به دیدگاه
roozbeh ameri 8439 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۴ نازپروردهای و درد نمیدانی چیست گریۀ ممتد یک مرد نمیدانی چیست روی پوشاندی و پوشاندن این ماه تمام آنچه با اهل زمین کرد نمیدانی چیست در کجا علم سخن یاد گرفتی که هنوز ظاهرا معنی «برگرد» نمیدانی چیست شادمان باش ولی حال مرا هیچ مپرس ! آنچه غم بر سرم آورد نمیدانی چیست گفتم از عشق تو دلخون شدهام، خندیدی نازپروردهای و درد نمیدانی چیست سجاد سامانی 5 لینک به دیدگاه
دختر باران 18625 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مرداد، ۱۳۹۴ هر شب هجر بر آنم كه اگر وصل بجويم همه چون ني به فغان آيم و چون چنگ بمويم ليك مدهوش شوم چون سر زلف تو ببويم گفته بودم چو بيايي غم دل با تو بگويم چه بگويم كه غم از دل برود چون تو بيايي 6 لینک به دیدگاه
دختر باران 18625 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 مرداد، ۱۳۹۴ آمدی...وه که چه مشتاق و پریشان بودم تا برفتی ز برم صورت بیجان بودم نه فراموشیم از ذکر تو خاموش نشاند که در اندیشه اوصاف توحیران بودم 3 لینک به دیدگاه
roozbeh ameri 8439 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 شهریور، ۱۳۹۴ تماشايي تـرين تصويـــــر دنيا مي شوي گاهي دلم مي پاشد از هم ، بس كه زيبا مي شوي گاهي حضور گاه گاهت بازي خورشيد بــا ابر است كه پنهان مي شوي گاهي و پيدا مي شوي گاهي به ما تا مي رسي كج مي كني يكباره راهت را ز ناچاريست گر همصحبت ما مي شوي گاهي دلت پاك است امـــــــا بـا تمـــــام سادگيهايت به قصد عاشق آزاري معما مي شوي گاهي تو را از سرخي سيب غزل هايم گريزي نيست تـــو هـــــم مانند آدم زود اغوا مي شوي گـاهي مهدی عابدی 7 لینک به دیدگاه
دختر باران 18625 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 شهریور، ۱۳۹۴ هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز:icon_gol::icon_gol::icon_gol: 8 لینک به دیدگاه
Dreamy Girl 6672 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۴ و زندگی آنقدر کوچک شد تا در چالهای که بارها از آن پریده بودیم افتادیم از : گروس عبدالملکیان 4 لینک به دیدگاه
Eng.KouRosH 9176 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 شهریور، ۱۳۹۴ دم به کله اش میکوبد و شقیقه اش را دو شقه میکند بی انکه بداند خواب حلقه اتش دیده است عقرب عاشق!!!! 8 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 شهریور، ۱۳۹۴ اگر پاییز نبود ! هیچ اتفاقِ شاعرانه ای نمی افتاد نه موسیقیِ باد بود نه سَمفونیِ کلاغ ها نه رقصِ برگ ... و من هیچ بهانه ای برایِ بوسیدنِ تو در این شعر نداشتم ... 6 لینک به دیدگاه
Yamna 1 17420 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۴ دوستــ♥ــت دارم چقدر این دوست داشتن های بی دلیل خوب است مثل همین باران بی سوال که هی می بارد... 4 لینک به دیدگاه
Yamna 1 17420 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۴ غــــــــــــــــــــــصه مراکــــــــــــــــــــــــــــشت...!!! وقتی دیــــــــــــــــــــــدم ، دست به سینه ایستاده ای !!! من تمام راه را برای آغـــــــــــــــــوشت دویــــــــــــده بودم ... ! 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده