رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

خـاطــــراتـــــ . . .

همان ســــــرباز ِ مفقود الاثری سـت

که تا مـیایـی مـُـردنــش را باور کـُـنی ،

زنگ در را می فِشارد !

  • Like 7
لینک به دیدگاه

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
حـس میکـنم

جآیــی در ایــن کرِه ی خآڪـی

تــو نفس میکــشــی و مـن

از هــمآטּ نفـس هآیتـــ ،،، نفس میکشم !

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
!!!

هـوآیتـــ ! بـویـتـ ! برآی
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
ماندنم ڪـآفـــی است …

  • Like 7
لینک به دیدگاه

دلم

 

گــــــرم

 

خداوندیست...

 

که با دستان من گندم

 

برای یاکریم خانه می ریزد...

 

چه بخشنده خدای عاشقی دارم...

 

که می خـــــــــواند مرا با آنکه می داند

 

گنه کــــــــــــارم...! دلم گرم است،

 

می دانـــــــــــــم بدون لطف او

 

تنهـــــــــــــــــــــا ی تنهایم؛

 

برایــــــــت من"خدا"را

 

آرزو دارم....

  • Like 3
لینک به دیدگاه

چگونه تو را فراموش کنم؟

 

اگر تو را فراموش کنم

 

باید سال هایی را نیز که با تو بوده ام

 

فراموش کنم

 

دریا را فراموش کنم

 

و کافه های غروب را

 

باران را

 

اسب ها را و جاده ها را

 

باید

 

دنیا را

 

زندگی را

 

و خودم را نیز فراموش کنم

 

تو با همه چیز درآمیخته ای.:ws37:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

برای آریودخت:

برایت یک بغل گندم، دلی خشنود از مردم

برایت یک بغل مریم، که مستش میشوی هردم

برایت قدرت آرش، که دشمن را زنی آتش

برایت سفره ای ساده، حلال و پاک و آماده

برایت یک غزل احساس، دو بیت های عطر یاس

برایت هر چه خوبی هست، صمیمانه دعا کردم...

attachment.php?attachmentid=12067&stc=1&d=1364067096

نوروز مبارک:icon_gol:

dlha1-2.jpg

  • Like 5
لینک به دیدگاه

این شعر را برای تو میگویم

در یک غروب تنهء تابستان

در نیمه های این ره شوم آغاز

در کهنه گور این غم بی پایان

این آخرین ترانه لالائیست

در پای گاهوارهء خواب تو

باشد که بانگ وحشی این فریاد

پیچد در آسمان شباب تو

بگذار سایهء من سرگردان

از سایهء تو، دور و جدا باشد

روزی به هم رسیم که گر باشد

کس بین ما،نه غیر خدا باشد

من تکیه داده ام به دری تاریک

پیشانی فشرده ز دردم را

میسایم از امید بر این در باز

انگشتهای نازک و سردم را

آن داغ ننگ خورده که میخندید

بر طعنه های بیهده،من بودم

گفتم: که بانگ هستی خود باشم

اما دریغ و درد که "زن" بودم

چشمان بیگناه تو چون لغزد

بر این کتاب درهم بی آغاز

عصیان ریشه دار زمانها را

بینی شگفته در دل هر آواز

اینجا ستاره ها همه خاموشند

اینجا فرشته ها همه گریانند

اینجا شکوفه های گل مریم

بیقدرتر ز خار بیابانند

اینجا نشسته بر سر هر راهی

دیو دروغ و ننگ و ریاکاری

در آسمان تیره نمیبینم

نوری ز صبح روشن بیداری

بگذار تا دوباره شود لبریز

چشمان من ز دانهء شبنمها

رفتم ز خود که پرده در اندازم

از چهرپاک حضرت مریم ها

بگسسته ام ز ساحل خوشنامی

در سینه ام ستارهء طوفانست

پروازگاه شعلهء خشم من

دردا،فضای تیرهء زندانست

من تکیه داده ام بدری تاریک

پیشانی فشرده ز دردم را

میسایم از امید بر این در باز

انگشتهای نازک و سردم را

با این گروه زاهد ظاهر ساز

دانم که این جدال نه آسانست

شهر من وتو ، طفلک شیرینم

دیریست کاشانه شیطانست

روزی رسد که چشم تو با حسرت

لغزد بر این ترانهء دردآلود

جوئی مرا درون سخنهایم

گوئی بخود که مادر من او بود

  • Like 11
لینک به دیدگاه

تو کیستی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

تو كیستی، كه من اینگونه بی تو بی تابم؟

 

 

شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم.

 

 

تو چیستی، كه من از موج هر تبسم تو

 

 

بسان قایق، سرگشته، روی گردابم!

 

 

تو در كدام سحر، بر كدام اسب سپید؟

 

 

تو را كدام خدا؟

 

 

تو از كدام جهان؟

 

 

تو در كدام كرانه، تو از كدام صدف؟

 

 

تو در كدام چمن، همره كدام نسیم؟

 

 

تو از كدام سبو؟

 

 

من از كجا سر راه تو آمدم ناگاه!

 

 

چه كرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!

 

 

مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!

 

 

كدام نشاط دویده است از تو در تن من؟

 

 

كه ذره های وجودم تو را كه می بینند،

 

 

به رقص می آیند،

 

 

سرود میخوانند!

 

 

چه آرزوی محالی است زیستن با تو

 

 

مرا همین بگذارند یك سخن با تو:

 

 

به من بگو كه مرا از دهان شیر بگیر!

 

 

به من بگو كه برو در دهان شیر بمیر!

 

 

بگو برو جگر كوه قاف را بشكاف!

 

 

ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟

 

 

ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند

 

 

هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه.

 

 

كه صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست!

 

 

تو آرزوی بلندی و، دست من كوتاه

 

 

تو دوردست امیدی و پای من خسته ست.

 

 

همه وجود تو مهر است و جان من محروم

 

 

 

چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است.:ws37:

 

 

 

فریدون مشیری

  • Like 8
لینک به دیدگاه

برای دلم گاهی مادری مهربان می شوم

دست نوازش بر سرش می کشم و می گویم: غصه نخور عزیزکــــــم می گذرد...

 

برای دلم گاهی پدر می شوم

خشمگین می گویم: بس کن دیگر بزرگ شدی ...

 

گاهی هم دوستی می شوم مهربان

دستش را می گیرم و می برمش به باغ رویا، کنار تو ...

 

دلم از دست من خسته است...

دلم از دست من زخم خورده است...

مرا ببخش قلب من

  • Like 5
لینک به دیدگاه

[h=2]

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
[/h] دستمال کاغذی به اشک گفت:

قطره قطره ات طلاست

یک کم از طلای خود حراج میکنی؟

عاشقم با من ازدواج میکنی؟

اشک گفت:

ازدواج اشک و دستمال کاغذی؟

تو چقدر ساده ای! خوش خیال کاغذی

توی ازدواج ما تو مچاله میشوی

چرک میشوی و تکه ای زباله میشوی

پس برو و بی خیال باش...

عاشقی کجاست؟

تو فقط دستمال باش!

دستمال کاغذی دلش شکست

گوشه ای کنار جعبه اش نشست

گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد

در تن سفید و نازکش دوید

خون درد

آخرش دستمال کاغذی مچاله شد

مثل تکه ای زباله شد

او، ولی شبیه دیگران نشد

چرک و زشت مثل دیگران نشد

رفت اگر چه توی سطل آشغال

پاک بود و عاشق و زلال

او

با تمام دستمالهای کاغذی فرق داشت

چونکه در میان قلب خود

دانه های اشک داشت...

 

  • Like 2
لینک به دیدگاه

تقدیم به همه پدرها و مادرهای گل و دوست داشتنی

اگه بینمون هستند، قدرشونو بدونیم و اگه نیستند، براشون با هم فاتحه ای بخونیم... بسم ا...

(خدا رحمت کنه جمیع رفتگان رو)

شعری در وصف پدر و مادر

مادرم شبنم گلبرگ حیات

پدرم عطر گل یاس بقاست

مادرم وسعت دریای گذشت

پدرم ساحل زیبای لقاست

مادرم آئینه حجب و حیا

پدرم جلوه ایمان و رضاست

مادرم سنگ صبور دل

پدرم در همه حال کارگشاست

مادرم شهر امیداست و هنر

پدرم حاکم پیمان و وفاست

مادرم باغ خزان دیده دهر

پدرم برسرما مرغ هماست

مادرم موی سپید کرده زحزن

پدرم نقش همه خاطره هاست

مادرم کوه وقار است و کمال

پدرم چشمه جوشان عطاست

  • Like 2
لینک به دیدگاه

بـگــــــــو ...

 

از کــــــدام راه بـرخـواهـی گشت ؟

 

می خواهم گـــــــــــِل بگیرمش !

 

آســـوده از انتظــــار...

 

دســـت در جــــیب و ســــــوت زنــــان

 

به زندگیــــــــم بـــــــرگــــردم ..

  • Like 4
لینک به دیدگاه

تو را که دارم

ز شور عشق ، ندانم کجا فرار کنم !

چگونه چارهٔ این جانِ بیقرار کنم.

بسان بوتهٔ آتش گرفته ام،در باد،

کجا توانم این شعله را مهار کنم؟

رسیده کار به آنجا که اشتیاقم را

برای مردم کوی و گذر هوار کنم.

چنین که عشق توام می کشد به شیدایی،

شگفت نیست که فریادِ یار ،یار کنم!

  • Like 4
لینک به دیدگاه


دلـ بــﮧ دلمـ " نـدادے " ...

 

دستـ در دستمـ "همـ نگذاشتـے "

 

پـا بــﮧ پـا "بـا مـטּ نيـامدے "

 

تـو را بــﮧ خـدا بـرو

 

سـر بــﮧ سـرم "نگـذار"

 

قـولشـ را بــﮧ بيـابـاטּ داده امـ

  • Like 6
لینک به دیدگاه

زندگي خالي نيست :

مهرباني هست , سيب هست , ايمان هست .

آري

تا شقايق هست , زندگي بايد كرد.

در دل من چيزي است , مثل يك بيشه نور, مثل خواب دم صبح

و چنان بي تابم , كه دلم مي خواهد

بدوم تا ته دشت , بروم تا سر كوه .

دورها آوايي است , كه مرا مي خواند.

  • Like 8
لینک به دیدگاه

آهای عشق ، من تسلیم تو هستم…

 

آهای عشق ، من هیچ حرفی در برابرت ندارم که به زبان بیاورم…

 

تو مرا شکست دادی ای عشق… من تسلیم احساسات آتشین تو میباشم…

 

آهای عشق ، تو مرا خیلی شکنجه دادی ،

مرا عذاب دادی ،

یک دنیا غم و غصه در وجودم جا دادی ،

ولی من باز هم من

با این همه عذاب تسلیم تو شدم…

  • Like 7
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...