رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

من عاشقانه میکنم نگاه بر دو چشم تو

 

تو تازیانه می زنی به چشم و بر نگاه من

 

چو آفتاب می شوم دمی که گرم و روشنت کنم

 

چو ابر تیره می شوی که سد نهی به راه من

 

خراب تر ازین کسی نمی شود که من شدم

 

تو هرچه می کنی بکن ، سزات با خدای من

  • Like 3
لینک به دیدگاه

شراب ، دنبال شب اش می گردد

درد ، دنبال دانه ای انگور

و انگور

خاطره ی روزی که

از خوشه چیده شد

من هم سراغ

زنی به ظرافت قطره ای اشک

می گردم

زنی که به اندازهِ قطره ای

در شراب محو شده ست

شراب با زن

در تاریکیِ سخن ها

تیره ست

چنان باد پنهان شده

در سومین جزیره ام

و قایق ام در آبی های آسمان

دود می شود

این بار مرا

درون خود نه

در روح خود بکش

 

حیدر ارگولن

  • Like 2
لینک به دیدگاه

هم بود و نبودت خلاصه شده در وجودم...

 

آنقدر محسوس شده ای برایِ لحظه هایم که..

 

که دیگر جانِ لحظه هایم پُر شده از با تو بودن در عین بی تو بودن...

 

من خدایِ این تناقض هایی ام که تو مرز مشترک آنی...:icon_redface:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

درد تنهایـــــــــی کشیـــــــــــــــــــــد ن،

 

مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی روی کاغذِ سفـــــــــید،

 

شاهکاری میسازد به نامِ دیوانــــــــــگی...!

 

و من این شاهکــــارِ را به قیمتِ همهٔ فصلهایِ قشنگِ زندگیم خرید ام...

 

تو هر چه میخواهـــــــــی مـــــــرا بخوان....

 

دیوانـــــه، خود خــــواه،بی احساس.................

 

نمیــــفروشــــــــم​..!!!!

  • Like 7
لینک به دیدگاه

سلام ،

یعنی دلم برایت تنگ شده بود .

 

سلام ،

یعنی من هم همین‌طور .

 

امروز هوا خیلی سرد شده،

یعنی دیروز نبودی .

 

شاید بارون بیاد،

یعنی امروز هستم، نگاهم کن .

 

شعری رو که خواستی پیدا کردم ،

یعنی دیروز همه‌اش به فکر تو بودم .

 

می‌خوام بذارمش تو قاب که هر روز بخونمش ،

که هر زو به یاد تو باشم .

 

وسط‌های شعر گریه‌ام گرفت ،

بس که به تو فکر کردم.

 

فقط شعر خوبه که آدم رو به گریه می‌اندازه ،

کاش آن لحظه پیش تو بودم .

 

اون جا که درباره ترسیدن از عشق بود .

من از عشق تو می‌ترسم.

 

یکی هم برای تو قاب می کنم. دوست داری ؟

- دوست دارم.

 

دوستت دارم

- دوستت دارم .

 

 

مصطفی مستور

  • Like 9
لینک به دیدگاه

وابستگــی هــا

 

وام هـــای کــوتـــاه مــدتــی هستــند بــا بهــره هـــای ـسنگیــن...........

  • Like 8
لینک به دیدگاه

هیـ ـچ لحظـ ـه ای

به اندازه ی لحظـ ـه های با تـ ـو بودن شیرین نیست

... لحظـ ـه ی دـ ـیدن تـ ـو

لحظـ ـه ی تمـ ـوم شـ ـدن دوری تـ ـو

لحظـ ـه ی عاشقـ ـانه ی مـ ـن

لحظـ ـه ی بـ ـا تـ ـو بـ ـودن

در کـ ـنار تـ ـو بـ ـودن ...

  • Like 6
لینک به دیدگاه

او به دنیا آمد

تا مهندس شود،جاده بسازد،تا معشوقه ها دور شوند

 

یکی دیگر دکتر شد

تا قرص تجویز کند،شاید شبها فرهاد بدون شیرین،خوابش ببرد

 

یکی دیگر،پنجره ها را ساخت

تا عاشق جایی برای گریستن داشته باشد

 

من به دنیا آمدم

تا از چشمان تو شعر بسرایم

 

تو متولد شدی

تا افسانه ها جان بگیرند

 

افسانه ای به نامِ

 

" آغــــــــــــــوش تـــــــــــــــو ":icon_redface:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

ناسپاس نیستم...

 

ولی این روزها سایه ات بر سر ما سنگین شده....

 

اندکی این سنگینی را بردار...روشنی چشمانت را ببینیم...

  • Like 8
لینک به دیدگاه

من به اندازه چشمان تو غمگین ماندم

 

و به اندازه هر برق نگاهت نگران ، تو به اندازه تنهایی من شاد بمان . . .

  • Like 9
لینک به دیدگاه

تیک تیک ثانیه ها در گوش دقایق می خوانند و...

 

دقایق برای ساعتها نجوا می کنند....

 

ساعتها، روزها را به بازی می گیرند و....

 

روزها ،ماه ها را و ....

 

ماه ها..... سالها را

 

واین چنین می شود که ایام می گذرد

 

ومن روزهای بی قراری و دلتنگی و تنهاییم را

 

باهزار روایت بی الفبا از حضور تو ترسیم می کنم و...

 

می گویم:.

 

.

 

.

 

انگار همین دیروز بود

 

  • Like 7
لینک به دیدگاه

نمی دانم در آغوش کدام شعری

 

و یا در پس کدام بوسه پنهانی (!)

 

هر کجا هستی

 

کاش زودتر بیایی

 

خاطره ها

 

سینه ام را تنگ می کنند ..

  • Like 7
لینک به دیدگاه

یك بار نیز

 

- یادت اگر باشد -

 

وقتی تو راهی سفری بودی

 

یك لحظه ...وای تنها یك لحظه

 

سر روی شانه های هم آوردیم

 

با هم گریستیم

 

تنها نگاه بود و تبسم میان ما

 

ما پاك زیستیم

  • Like 6
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...