رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

برای تو نوشتم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است

 

تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند

 

در کویر قلبم از تو برای تو نوشتم

 

ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم

 

تا هر صبح برایت شعری می سرودم

آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم

 

و بر صورتت می لغزیدم

ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم

 

تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت

 

را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باشد که مرهمی شود برای دلتنگی هایم

  • Like 3
لینک به دیدگاه

کي بود که با اشکاي تو يه اسمون ستاره ساخت

 

کي بود که به نگاه تو دلش رو عاشقونه باخت

 

کي بود که با نگاه تو خواب و خيال عشق و ديد

 

کي بود که تنها واسه تو از همه دنيا دل بريد

 

نگو کي بود کجايي بوداونکه برات ديوونه بود

 

رو خط به خط زندگيش از عشق تو نشونه بود

 

من بودم اونکه دلشوساده به پاي تو گذاشت

 

اونکه واسش بودن تو به غير غم چيزي نداشت

 

من بودم اونکه دل اخر عشق تورو خوند

 

اونکه به جاي عاشقي حسرتشو به دل نشوند

 

حسرت دوست داشتن تو هميشگي بوده و هستپ

کاش ميرسيد به گوش تو صداي قلبي که شکست

  • Like 3
لینک به دیدگاه

مي خواهم اين بار از تو بگويم ....... از تو بهترينم

 

 

 

دوست دارم من باشم و کاغذ و خودکار ي که فقط نام تورا بنويسد

 

با تو حرفها دارم به اندازه ي هزار سال...سالها يي که ديگر متعلق به توست

 

دلم را به ياد تو با دريا و آرزوهاي زيبايي آميخته ام

 

آرزوها يي که اول و آخر آن تو هستي

 

مي دانم که يک روز دنيا تمام ميشود

 

ولي عشق تو همچنان پابر جاست

 

با تو خواهم ماند وتنها تو با من بمان

 

كه وقتي تو هستي گويي تمام خوبيهاي دنيا را به يكباره در كنار خود دارم

  • Like 5
لینک به دیدگاه

رگ خواب این دل تو دست تو بوده/ترک های قلبم شکست تو بوده/منو با ی لبخند به ابرا کشوندی/با یک قطره ی اشک به آتیش نشوندی/مدارا نکردی با دلواپسیمو/ندیده گرفتی غم بی کسیمو/با این آرزویی که بی تو محاله/ی شب خواب آروم فقط یک خیاله

  • Like 3
لینک به دیدگاه

چــــرا پنـــهانی از چشــــمم ؟

هــــوا را هــــر چه مــــی بلعـــــم نـــــدارد بــــــوی آغــــــــــــوشت...

مگـــــــــر دوری !مگـــــــر بار سـفـــــــر بستــــــی !

کـــه هـــرچه بال احســــــــاســم بگستـــــــــردم وهر چــــــه عشق گـــــــــــرمم را دخیـــــــــل چرخ سفــــــــاک زمــــــــــان کـــــــــــردم وهـــــرچه چنــــــگ بر دامـــــــــــان بی رحـــــــــم زمین ســـــــــــودم نجستـــــــــــم یــــک نشــــــــان بی نشـــــــــــان از رنــــــــــگ چشمـــــــــــانت ! ...

چـــــــــه حـــــــاصل از تپیــــــــــــــدن قلب تنهـــــــــــایم ؟

  • Like 3
لینک به دیدگاه

یه صفحه سفید، به همراه یک قلم

 

این بار حرف ،حرف نگفته ست

 

یک حرف تازه

 

نه از تو ...

 

هی فکر می کنم

 

هی با قلم به کاغذ سیخ می زنم

 

اما

 

دیگر تمام صفحه ها معتاد نامت اند

 

انگار این قلم

 

جز با حضور نام تو فرمان نمی برد

 

در تمام صفحه های دفتر شعرم

 

در گوشه های خالی قلبم

 

در لحظه های تلخ سکوتم و فکرهام

 

چیزی به جز تو نیست که تکرار می شود

 

مثل درخت در دل من ریشه کرده ای

  • Like 3
لینک به دیدگاه

هر شب در رویاهایم تو را می بینم و احساس ات می کنم

و احساس می کنم تو هم همین احساس را داری

دوری، فاصله و فضا بین ماست

و تو این را نشان دادی و ثابت کردی

نزدیک، دور، هر جایی که هستی

و من باور می کنم قلب می تواند برای این بتپد

یک باره دیگر در را باز کن

و دوباره در قلب من باش

و قلب من به هیجان خواهد آمد و خوشحال خواهد شد

ما می توانیم یک باره دیگر عاشق باشیم

و این عشق می تواند برای همیشه باشد

و تا زمانی که نمردیم نمی گذاریم بمیرد

عشق زمانی بود که من تو را دوست داشم

دوران صداقت، و من تو را داشتم

در زندگی من، ما همیشه خواهیم تپید

نزدیک، دور، هرجایی که هستی

من باور دارم که قلب هایمان خواهد تپید

یک باره دیگر در را باز کن

و تو در قلب من هستی

و من از ته قلب خوشحال خواهم شد

تو اینجا هستی، و من هیچ ترسی ندارم

می دانم قلبم برای این خواهد تپید

ما برای همیشه باهم خواهیم بود

تو در قلب من در پناه خواهی بود

و قلب من برای تو خواهد تپید

  • Like 2
لینک به دیدگاه

همه چیز رو به راه است

 

باران

 

روی شیشه ضرب گرفته

 

ماه

 

سر جای خودش

 

من هم که....

 

پشت پرده ی کاج ها

 

ایستاده ام به انتظار

 

دیگر

 

باید بیایی....

  • Like 1
لینک به دیدگاه

اگر قلبم را برایت گشودم از این بود که می خواستم در حضور تو گم نشوم

تفاوت آدم ها در دردهایشان است

دردهایم را برایت باز می گویم

تا بدانی عظیم ترین رسالت انسانی را چه نجیبانه بر شانه های نحیفم به پایان می برم

تندیس نیستم که هرزه بخندم

لبخندم

ترجمان رنج های ناگفته است

مرا به نام بخوان!!!

من به عشق دیدار تو نیست که ثانیه ها را می شمارم

جای پای تو در من ژرفتر می شود و مهربانی دستانت را بیشتر طالب می گردم

با زمان در باد می دوم و خاکستر می شوم تا به اوج بودن تو نزدیکتر گردم

با من آشنا تر می شوی،

هرآن که سپری شود هرآن که سپری شود،

دستانت مهربانتر می شود

  • Like 5
لینک به دیدگاه

رفتن دلیل نبودن نیست

 

در آسمان تو پرواز می کنم

 

عصری غمگین و غروبی غمگین تر در پیش

 

من بی زار از خود و کرده خویش

 

دل نامهربانم را بر دوش می کشم

 

تا آنسوی مرزهای انزوا پنهانش کنم

 

در اوج نیزار های پشیمانی

 

و ابرهای سیاه سرگردان که با من از یک طایفه اند

 

سلام می گویم

 

تو باور نکن اما من عاشقم

  • Like 5
لینک به دیدگاه

آرامیدن در آغوش تو موهبت بزرگی است که نصیب من شده

 

چرا که تو تجسمی از یک فرشته پاک و مهربانی

 

دوست داشتنی ,بی آلایش همتای شهاب آسمانی

 

دوستت دارم زیبای من,مرد با احساس بارانی

  • Like 7
لینک به دیدگاه

خوب به خودت نگاه کن ببین چی داری از من....جز اینکه صدتا دنیا فاصله داری از من...فاصلمون ی دنیاست پس انتها نداره...تو روز و من ستاره..........

  • Like 6
لینک به دیدگاه

من

ترا را

برای شعر

بر نمی گزینم

شعر

مرا

برای تو

برگزیده است

در هوشیاری

به سراغت

نمی آیم

هر بار

از سوزش انگشتانم

در می یابم

که باز

نام تو را

می نوشته ام

  • Like 5
لینک به دیدگاه

تو را تنها بهانه برای مکتوب کردن مکنونات دلم برگزیده ام

 

تنها برای تو مینویسم

 

تنها تو را میخوانم

 

برای تویی که از تبار مجنونی

 

و با مهربانی های بی شایبه خود مرا لیلی خطاب کرده ای

 

به من راه و رسم عاشقی را آموخته ای!

 

آری برای تو که آنقدر پاک ...زلال....مهربانی ...که شک دارم انسان باشی!!!

 

تو یه فرشته ای....یه شاهزاده....

 

قصر شیشه ای قلب من فقط تورا می شناسد و تنها در مقابل تو سر تعظیم فرود می آورد...

  • Like 6
لینک به دیدگاه

چند وقتی است هر چه می گردم

 

هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم . ..

 

نگاهم اما

 

گاهی حرف می زند

 

گاهی فریاد می کشد

 

و من همیشه به دنبال کسی می گردم

 

که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید . .

  • Like 3
لینک به دیدگاه

کاش مي دانستي

چشم هايم زشكوفايي عشق تو فقط مي خواند

كاش مي دانستي

عشق من معجزه نيست

عشق من رنگ حقيقت دارد

اشك هايم به تمناي نگاه تو فقط مي بارد

 

كاش مي دانستي

دختري هست كه احساس تو را مي فهمد

دختري از تب عشق تو دلش مي گيرد

دختري از غمت امشب به خدا مي ميرد

 

كاش مي دانستي

تو فقط مال مني

تو فقط مال همين قلب پر از احساس مني

 

شب من با تو سحر خواهد شد

تو نمي داني من

چه قدر عشق تو را مي خواهم

تو صدا كن من را

تو صدا كن مرا كه پر از رويش يك ياس شوم

تو بخوان تا همه احساس شوم

 

كاش مي دانستي

شعرهاي دل من پيش نگاه تو به خاك افتاده است

به سرم داد بزن

تا بدانم كه حقيقت داري

تا بدانم كه به جز عشق تو اين قلب ندارد كاري

 

باز هم اين همه عشق

اين همه عشق براي دل تو ناچيز است

آسمان را به زمين وصل كنم؟

يا كه زمين را همه لبريز ز سر سبزي يك فصل كنم؟

من به اعجاز دو چشمان تو ايمان دارم

به خدا تو نباشي

بي تو من يك بغل احساس پريشان دارم

 

 

  • Like 4
لینک به دیدگاه

اي كسي كه بدون تو زندگي را با همه ي

 

زيبايي هايش براي لحظه اي نه چندان

 

ناچيز هم نمي خواهم اي كسي كه زندگي

 

را در چشمان بهاريت معنا ميكنم

 

كاش ميدانستي اين قلب كوچك و عطش

 

زده ام چگونه با ديدارت بال وپري

 

براي رهايي مي يابم بدون تو

 

برگي در خران زندگيم.برگي خزان

 

ديده در بهار زندگي برگي زردو

 

خشكيده كه با تلنگري زندگي را

 

بدرودخواهد گفت ورفتنت مانند طوفان است

 

كه هرگز مرا بر روي شاخه باقي نخواهد

 

گذاشت پس با من بمان كه تو تنها روياي

 

سبز خزان ديدهام هستي

  • Like 6
لینک به دیدگاه

بی نگاهِ عشق مجنون نيز ليلايي نداشت

بي مقدس مريمي دنيا مسيحايي نداشت

 

بي تو اي شوق غزل‌آلوده‌يِ شبهاي من

لحظه‌اي حتي دلم با من هم‌آوايي نداشت

 

آنقدر خوبي كه در چشمان تو گم مي‌شوم

كاش چشمان تو هم اينقدر زيبايي نداشت!

 

اين منم پنهانترين افسانه‌يِ شبهاي تو

آنكه در مهتاب باران شوقِ پيدايي نداشت

 

در گريز از خلوت شبهايِ بي‌پايان خود

بي تو اما خوابِ چشمم هيچ لالايي نداشت

 

خواستم تا حرف خود را با غزل معنا كنم

زير بارانِ نگاهت شعر معنايي نداشت

 

پشت درياها اگر هم بود شهري هاله بود

قايقي مي‌ساختم آنجا كه دريايي نداشت

 

پشت پا مي‌زد ولي هرگز نپرسيدم چرا

در پس ناكاميم تقدير جاپايي نداشت

 

شعرهايم مي‌نوشتم دستهايم خسته بود

در شب باراني‌ات يك قطره خوانايي نداشت

 

ماه شب هم خويش مي‌آراست با تصويرِ ابر

صورت مهتابي‌ات هرگز خودآرايي نداشت

 

حرفهاي رفتنت اينقدر پنهاني نبود

يا اگر هم بود ، حرفي از نمي آيي نداشت

 

عشق اگر ديروز روز از روز‌گارم محو بود

در پسِ امروز‌ها ديروز، فردايي نداشت

 

بي تواما صورت اين عشق زيبايي نداشت

چشمهايت بس كه زيبا بود زيبايي نداشت

  • Like 5
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...