رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

نیمه شب صورت خود رو به خدا خواهم کرد

از خدا خواهش دیدار تو را خواهم کرد

تا که جان دارم و از سینه نفس می آید

به تو و عشق تو ای یار وفا خواهم کرد

 

 

  • Like 4
لینک به دیدگاه

من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن

بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن

با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن

موهات را ببند دلم را تکان نده

در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن

من در کنار توست اگر چشم وا کنی

خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن

بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن

امشب برای ماندنمان استخاره کن

اما به آیه های بدش اعتنا نکن

  • Like 5
لینک به دیدگاه

اولین روز بارانی را به خاطر داری؟

 

غافلگیر شدیم

 

چتر نداشتیم

 

خندیدیم

 

دویدیم

 

و به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم.

 

دومین روز بارانی چطور؟

 

پیش بینی اش را کرده بودی

 

چتر آورده بودی

 

من غافلگیر شدم

 

سعی می کردی من خیس نشوم

 

و شانه سمت چپ تو کاملاً خیس بود

 

سومین روز چطور؟

 

گفتی سرت درد میکند

 

حوصله نداشتی سرما بخوری

 

چتر را کاملاً بالای سر خودت گرفتی

 

و شانه راست من کاملا خیس شد

 

و چند روز پیش را چطور؟

 

به خاطر داری؟

 

که با یک چتر اضافه آمدی

 

و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر برویم

 

فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم.

 

 

 

تنها برو!

  • Like 4
لینک به دیدگاه

عــطـرهـای خــوب

 

شـیـشـــه‌‌ خـالـی‌ شــان هــم

بــعــدِ سـال‌ هــا

هــنــوز بـــو مــی‌ دهــد . .

 

 

مــثــل جــای خــالــی ِ تـــــو

  • Like 3
لینک به دیدگاه

آمدنت دوستانه بود

 

ماندنت عاشقانه بود

 

همه حضورت عطر عشق داشت

 

همچنان که دارد

 

عاشقانه شروع کردم گامهایم را

 

هنگامی که پنداشتم به سوی کسی می روم که تاآخــــر خط ایستاده است

 

تا ابدیت....!

 

 

 

a33yphvxez1mrofocwoc.jpg

  • Like 2
لینک به دیدگاه

امشــــب... زیــرِ نــور مهتــاب

 

چتــرم رو بــاز کــردم . می نـــویســـم...

 

به یـــادِ تــو...نیــمه ی گمــشده ی

 

دنیــای خیــالیِ مَـــن...

 

عشــق جاودان و بــی پایانِ

 

... تاریکــی های ذهــنم

 

و ســـمفونــی آرامــش بــخش قــلـــبم....

 

از لابه لــای همـــان نــرده های پنجــره ی قلــبم...

 

بـــه تــو می نــگرم

 

و آتــش و هــیزُم عشــق را روشــن می کُنم...

 

ای رویای واقــــعی

 

ای سکــوتِ محـــض

 

ای فــریاد خامــوش

 

از ســراب بــه دور هــستی...

 

و اَز چمــــدان جدایی رهـــا

 

چتـــر هامان پا بــرجا...

 

شمــع هامان روشــن

 

و پــروانه ها به دورمـــان...

 

در ایــن تاریکـــی شــب

 

نمی هــراسم...

 

خــدا در ایـــن نــزدیکی ســـت....

 

پشــتِ ایــن همــه سکــوت نشستــه ای

 

با همــان لبــخندِ همیـــشگــی

 

قاصــدک ها

 

بایــد بــروند

 

و خـــبــر بـــاران را به سرزمیــنِ

 

بارانـــی ها بــدهـــند...

 

آری اِمشــب باران دارِد چشـــمِ مــن...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

دیــوار نـــــگاهت

دریچـــه ای باز میـــکنم

 

از این دریـــچه ،

هزار قاصـــــدک ، از عشــــق خود

ســــمت نــــــگاه تو روانـــــــه میـــکنم

.

 

بخـــوان پیــــامشان

ببـــین احســاســــشان

... ،

قـــلب خود را همــــراهشان

سوی تو حـــواله میــــکنم ...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

هوای دلم ابری بود

 

بارانی در زندگیم بارید

 

و بعد از آن تو آمدی

 

آسمانم آبی شد

 

و تو شدی رنگین کمان زندگی من

  • Like 4
لینک به دیدگاه

من در یک روز بارانی گم شدم

 

روز رفتنت

 

که باران نگذاشت اشکهایم را ببینی

 

خیسی صورتم را از باران دیدی

 

که باران بود اما

 

از ابر دلتنگیم

 

که آسمان با من هم نوا شده بود

 

من در یک روز بارانی گم شدم

 

که بخار نفسم

 

در سردی رگبار آسمان

 

رفتنت را کدر کرده بود

 

من در یک روز بارانی گم شدم

 

و دیگر هیچکس مرا نیافت

 

حتی خودم

  • Like 5
لینک به دیدگاه

حــواسم را ... پرت کرده ای ...

 

آنقـــــــــدر دور ...

 

که دیگر ...

 

یــادم نیست تو رفته ای و من ...

 

حـــــــواسم نیست ..!

 

2685%2B71-1600x900.jpg

  • Like 4
لینک به دیدگاه

از تو مهربا نتر کيست که دردهايم را با او در ميان بگذارم و زخمهاي دلم را

پيش رويش بشمارم؟

از تو آيينه تر کيست که هزار توي روحم را به من نشان دهد،بي آنکه

سرزنشم کند؟

در شبهايي که ماه و ستارگان و آتشکده ها و فانوسها هر يک به سويي می

گريزند،جز تو چه کسي شمعي در دلم روشن مي کند؟

خوبا مرا به خاطر همه ي آوازهايي که براي تو نخوانده ام،ببخش

 

از تو مهربانتر کيست که سرگذشت دستهايم را برايش بنويسم و از فاصله ها

من براي يادبود لحظه ها

 

ياد خود را با تو قسمت مي كنم

 

تا كه شور و شادي اين لحظه ها

 

يادمان باشد هميشه ، هر كجا

 

من براي عاشقـانه زيستن

 

عشق را از يك نگاه پاك تو

 

از پرتو نورانـي چشمان تو

 

ماهرانه مي ربايم،صادقانه مي ستايم

 

من براي روزهاي زندگي

 

نقش چشمان تو را بر آسمان

 

مي گذارم جاي خورشيد زمان

 

تا دگرگونه شود نقش و نگار اين جهان

 

من براي ظلمت شبهاي تار

 

از رخ پر نور و زيباي تو هم

 

بهره مي گيرم بجاي ماه و يك مهتاب ناب

 

تا كه شب روشن تر از روزم شود

 

من براي گلسـِتان زندگي

 

از لبان تو بجاي غنچه گلهاي سرخ

 

از دو چشم تو بجاي نرگس خمّار يار

 

مي نشانم جايْ جايش را گل نيكو سرشت

 

من براي بلبلان ساده دل

 

از صداي دلنشين،آهنگ خوب صوت تو

 

مي كنم پُر يك نوار حنجره

 

تا كه با زيبايي صوتت ترانه سر دهند

 

من براي بوستان شاعري

 

شعر خود را از تو و با ياد تو

 

مي سرايم ، با تو نجوا مي كنم

  • Like 5
لینک به دیدگاه

چشمهایم بسته است

 

به چه می اندیشم؟

 

به تمنای دلم

 

به دلیل نفسم

 

به صدای قلبم

 

به تومی اندیشم

 

تو که در قلب مکان داری

 

و در خاطر من میمانی

 

به تومی اندیشم

 

تو که در تک تک ذرات وجودم جای داری

 

به تو می اندیشم

 

ای خوبترین خوبها

 

به تو می اندیشم.........

  • Like 4
لینک به دیدگاه

هرگز از دوری این راه مگو!

 

و از این فاصله ها که میان من و توست

 

...و هرگاه که دلت تنگ من است،

 

بهترین شعر مرا قاب کن

 

و پشت نگاهت بگذار!

 

تا که تنهایی ات از دیدن من جا بخورد!

 

و بداند که دل من با توست

 

و همین نزدیکی ست...

  • Like 4
لینک به دیدگاه

چشم هایت…

بی رحمانه از من عبور می کند و هیچ نمی داند،

 

در پس هجوم وحشیانه اش،چه خرابه ای جا مانده است

 

تمام نگاه های تو،

 

روحم را گمراه می کند،

 

لرزه به اندامم می اندازد،

 

از هر چه هست دورم می کند

 

نابودم می کند!

 

و تو نمی دانی…

تا یادم هست گناهکارم

 

واین تکرار می شود…

 

تو پلی شده ای،که خودت نمی دانی

 

سال ها هست،که از پانزده سالگی ام می گذرد

 

از زمانی که گناهان من،به چشم خالق تو می آید

 

و من هنوز،

 

از چشم های تو نهراسیده ام…

 

و تو هنوز هم نمی دانی.

 

پلی به سوی جهنم زده ام،

 

چه آسان کرده ای مسیر را

 

از روی چشمهایت عبور می کنم

 

شتابان می روم…

 

و این را دوست دارم.

 

ولی کاش می دانستی…

حتما خدا مرا می بخشد،او تنها خالق پل نیست!

 

او مراهم،

 

عابر آفریده است…

(حبیب ذوالفقاری)

  • Like 4
لینک به دیدگاه

تو را می خواهم ای دیرینه دل خواه

که با ناز گل رؤیا شکفتی

به هر زیبا که دل بستم تو بودی

که خود را در رخ او می نهفتی

(هوشنگ ابتهاج)

  • Like 3
لینک به دیدگاه

با تو دوباره من شدم

 

عاشق جان و تن شدم

 

با تو گل از گلم شکفت

 

با تو دوباره زن شدم

 

با تو جوانه زد همه

 

شاخه خشک پیکرم

 

از تو پر از ترانه شد

 

برگ سفید دفترم

 

با تو دوباره جون گرفت

 

هر چی که در من مرده بود

 

انگار پسم داد زندگی

 

هر چی امانت برده بود

 

با تو نگاه مات من

 

پر از گلهای ناز شد

 

گل لبان بسته ام

 

به شوق بوسه باز شد

 

با تو تمام خستگی

 

از تن من به در شده

 

درد غریبی کم کمک

 

مرده و بی اثر شده

 

با تو دوباره میرسم

 

به حد بی حساب زن

 

به اوج بخشش و غرور

 

به مرز عشق ناب زن

 

با تو درخت پر برم

 

با تو ز بیش بیشترم

 

از بهترینها بهترم

  • Like 5
لینک به دیدگاه

من آن اندوه سرشارم که روزی شعله زد آهم

 

و لرزید آسمان از ناله های گاه و بیگاهم

 

 

مرا در آتش عشقت چنان پروانه سوزاندی

 

ولی صد سال دیگر هم " من از یادت نمی کاهم "

 

 

اگر قصد سفر داری نمی گویم نرو اما ...

 

جهان را بی نگاه تو نمی خواهم نمی خواهم

 

 

تو می دانی که چشمانت تمام هستی من بود

 

گرفتی هستیم را پس نگو از رنجت آگاهم

 

 

تویی آماده رفتن و من تنهاتر از هر شب

 

برو ای مهربان اما ... " تو را من چشم در راهم "

  • Like 6
لینک به دیدگاه

به تو تقدیم میکنم تمام احساسات دورنم را که مشتاقانه تو را طلب میکنند.

به تو تقدیم میکنم لحظه لحظه های دلتنگی ام را که به وسعت تمام روزهایی است که بی تو سرکردم.

وبه تو تقدیم میکنم عشق را که در تپشهای قلبم و دراشتیاق چشمان همیشه منتظرم یافتم.

این ارزشمندترین هدیه من به توست گوشه ای از قلبت پناهش ده وبا خورشید مهربانی ات نگهبانش باش.

همیشه در خاطرم خواهی ماند.

 

برای تویی که میدانی تا چه حد در قلبم جا باز کرده ای :girl_blush2:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

تو بارزترین

 

برجسته ترین

 

پررنگ ترین

 

مهمترین

 

سطر زندگی من هستی

 

اگر دنیا شیطنت کند

 

اگر روزگار لجاجت کند

 

تورا از کتاب سرنوشت من پاک گردانند

 

دیگر چیزی به عنوان زندگی برای من باقی نخواهد ماند:ws37:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...