رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

ديروز كه با هم بوديم

 

دوست داشتيم در مسيرهاي عبورمان

 

مدام چراغ هاي سبز قرمز شوند

 

تا ديرتر برسيم

 

حالا كه نيستي

 

فرقي نمي كند كه در مسير سرگرداني ام

 

چراغهاي قرمز سبز شوند يا چراغ هاي سبزقرمز

 

من بي تو

 

با هيچ چراغي به خانه نخواهم رسيد

  • Like 8
ارسال شده در

خوشبختی

شاید

شکل من باشد ...

وقتی که با توام !!!!

  • Like 7
ارسال شده در

رفتن سوغات غریبی ست

و دستها

که در هوا معلق می مانند

غریب تر !

 

یادم باشد

در این سفر

هر کجا چشم می بندم

تو را به یاد بیاورم !

  • Like 6
ارسال شده در

وقتی نگاهی تو را مسخ می کند

و تمامت را می گیرد

جز فکر کاشتن بوسه ای بر لب

و به دست آوردن دلی که دلت را تسخیر کرده

چیزی در خودت نمی بینی،

حسرت نوازش چهره ای که بر تو لبخند می زند

تو را به مرز دیوانگی می کشاند...

وقتی سر انگشتانت حرف می زنند

و لب ها غرق در بوسه های مکررند...

یک آن شک می کنی

که شاید این عشق باشد...

شاید...

  • Like 8
ارسال شده در

شده ای بَک گِراند ِ تمام ِ ذهنم .

به هرچه فکر می کنم تو هم حضور داری .

امروز نُهمین ماهگرد ِ سال ِ دوم است .

دومین نیستی ِ تو ...

  • Like 9
ارسال شده در

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را

 

نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را

 

 

کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم

 

به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را

 

 

به یاد یار دیرین کاروان گم کرده رامانم

 

که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را

 

 

بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی

 

چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را

 

 

چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی

 

که در کامم به زهرآلود شهد شادمانی را

 

 

سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل

 

خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را

 

 

نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده

 

به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را

 

 

به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان

 

خدا را بر مگردان این بلای آسمانی را

 

 

نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن

 

که از آب بقا جویند عمر جاودانی را

  • Like 5
ارسال شده در

ای وای بر اسیری

کز یاد رفته باشد

در دام مانده باشد

صیاد رفته باشد

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

آه از دمی که تنها

با داغ او چو لاله

درخون نشسته باشم

چون باد رفته باشد

امشب صدای تیشه

از بیستون نیامد

شاید به خواب شیرین

فرهاد رفته باشد

خونش به تیغ حسرت

یارب حلال بادا

صیدی که از کمندت

آزاد رفته باشد

از آه دردناکی

سازم خبر دلت را

وقتی که کوه صبرم

بر باد رفته باشد

رحم است بر اسیری

کز گرد دام زلفت

با صد امیدواری

ناشاد رفته باشد

شادم که از رقیبان

دامنکشان گذشتی

گو مشت خاک ما هم

بر باد رفته باشد

پرشور از حزین است

امروز کوه و صحرا

مجنون گذشته باشد

فرهاد رفته باشد

  • Like 5
ارسال شده در

الا ای نوگل رعنا که رشک شاخ شمشادی

 

نگارین نخل موزونی همایون سرو آزادی

 

 

به صید خاطرم هر لحظه صیادی کمین گیرد

 

کمان ابرو ترا صیدم که در صیادی استادی

 

 

چه شورانگیز پیکرها نگارد کلک مشکینت

 

الا ای خسرو شیرین که خود بی تیشه فرهادی

 

 

قلم شیرین و خط شیرین سخن شیرین و لب شیرین

 

خدا را ای شکر پاره مگر طوطی قنادی

 

 

من از شیرینی شور و نوا بیداد خواهم کرد

 

چنان کز شیوه شوخی و شیدایی تو بیدادی

 

 

تو خود شعری و چون سحر و پری افسانه را مانی

 

به افسون کدامین شعر در دام من افتادی

 

 

گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت

 

به شرط آن که گه گاهی تو هم از من کنی یادی

 

 

خوشا غلطیدن و چون اشک در پای تو افتادن

 

اگر روزی به رحمت بر سر خاک من استادی

 

 

جوانی ای بهار عمر ای رویای سحرآمیز

 

تو هم هر دولتی بودی چو گل بازیچه بادی

 

 

به پای چشمه طبع لطیفی شهریار آخر

 

نگارین سایه ای هم دیدی و داد سخن دادی

  • Like 6
ارسال شده در

میان این همه راه که به تو نمی رسد

 

چه سخت است

 

راه تو را گم کردن ...!

 

  • Like 5
ارسال شده در

میان این همه راه که به تو نمی رسد

 

چه سخت است

 

راه تو را گم کردن ...!

 

  • Like 5
ارسال شده در

این وقتِ سال

 

قاصدک ها کمی دیر می آیند ...

 

نم گونه هایت را با آستین سبز من بگیر

 

تا تشنگی سالیان دست هایم

 

به شعرهایم سرایت نکند !

 

امروز اولین روز از بقیه ي زندگی من است

 

به خانه که رسیدی ...

 

این صفحه را دوباره بخوان ...

 

بگذار همه بدانند

 

درد ، رفتن تو نیست ...

 

درد ، ماندن من است ...!:ws44:

  • Like 6
ارسال شده در

این وقتِ سال

 

قاصدک ها کمی دیر می آیند ...

 

نم گونه هایت را با آستین سبز من بگیر

 

تا تشنگی سالیان دست هایم

 

به شعرهایم سرایت نکند !

 

امروز اولین روز از بقیه ي زندگی من است

 

به خانه که رسیدی ...

 

این صفحه را دوباره بخوان ...

 

بگذار همه بدانند

 

درد ، رفتن تو نیست ...

 

درد ، ماندن من است ...!:ws44:

  • Like 6
ارسال شده در

دعا دعا می کنم پیدا شوی

 

عاقبت

 

دستانم در آسمان حل می شود

 

من هنوز هم خرافه نمی پرستم

 

من هنوز هم کافرم

 

اما

 

باور کن دعا

 

آخرین راه چاره بود

 

دست رد به سینه ام نزن

  • Like 5
ارسال شده در

نمی خواهم برگردی

این را به همه گفته ام

حتی به تو

به خودم

اما نمی دانم

چرا هنوز

برای آمدنت فال می گیرم!!

چرا هنوز

پشت هزاران ترانه خاموش به انتظارت نشسته ام

تا ترا آرزو کنم!!

اما هنوز نمی خواهم برگردی

می دانی که دروغ نمی گویم

اگر هنوز ترا آرزو می کنم

برای بی آرزو نبودن است !!

و شاید هم

آرزویی زیباتر از تو سراغ ندارم!!

اما هنوز هم نمی خواهم برگردی ....

  • Like 7
ارسال شده در

باید برای تو چتری بخرم ...

 

چتری نه برای روزهای بارانی !

 

چتری که تو را به یاد بارانهای نباریده بیندازد ...

  • Like 4
ارسال شده در

بوی رفتن می دهی ...

 

در را باز می گذارم

 

وقتی برو

 

که گنجشک ها و ستاره ها خوابند ...!

 

  • Like 5
ارسال شده در

تو دور می شوی

من در همین دور می مانم !

پشیمان که شدی

برنگرد !

لاشه ی یک دل که دیدن ندارد !

  • Like 7
ارسال شده در

دست من گیر که این دست همان است که من / بارها در غم هجران تو بر سر زده ام . . .

ارسال شده در

دست من گیر که این دست همان است که من / بارها در غم هجران تو بر سر زده ام . . .

  • Like 5
ارسال شده در

آنی که ز جانم آرزوی تو نرفت

 

از دل هوس روی نکوی تو نرفت

 

از کوی تو هر که رفت دل را بگذاشت

 

کس با دل خویشتن ز کوی تو نرفت

×
×
  • اضافه کردن...