آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 23 فروردین، 2010 ديروز كه با هم بوديم دوست داشتيم در مسيرهاي عبورمان مدام چراغ هاي سبز قرمز شوند تا ديرتر برسيم حالا كه نيستي فرقي نمي كند كه در مسير سرگرداني ام چراغهاي قرمز سبز شوند يا چراغ هاي سبزقرمز من بي تو با هيچ چراغي به خانه نخواهم رسيد 8
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 25 فروردین، 2010 رفتن سوغات غریبی ست و دستها که در هوا معلق می مانند غریب تر ! یادم باشد در این سفر هر کجا چشم می بندم تو را به یاد بیاورم ! 6
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 25 فروردین، 2010 وقتی نگاهی تو را مسخ می کند و تمامت را می گیرد جز فکر کاشتن بوسه ای بر لب و به دست آوردن دلی که دلت را تسخیر کرده چیزی در خودت نمی بینی، حسرت نوازش چهره ای که بر تو لبخند می زند تو را به مرز دیوانگی می کشاند... وقتی سر انگشتانت حرف می زنند و لب ها غرق در بوسه های مکررند... یک آن شک می کنی که شاید این عشق باشد... شاید... 8
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 25 فروردین، 2010 شده ای بَک گِراند ِ تمام ِ ذهنم . به هرچه فکر می کنم تو هم حضور داری . امروز نُهمین ماهگرد ِ سال ِ دوم است . دومین نیستی ِ تو ... 9
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 28 فروردین، 2010 جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را به یاد یار دیرین کاروان گم کرده رامانم که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی که در کامم به زهرآلود شهد شادمانی را سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان خدا را بر مگردان این بلای آسمانی را نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن که از آب بقا جویند عمر جاودانی را 5
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 28 فروردین، 2010 ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد صیاد رفته باشد برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله درخون نشسته باشم چون باد رفته باشد امشب صدای تیشه از بیستون نیامد شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد خونش به تیغ حسرت یارب حلال بادا صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد از آه دردناکی سازم خبر دلت را وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد رحم است بر اسیری کز گرد دام زلفت با صد امیدواری ناشاد رفته باشد شادم که از رقیبان دامنکشان گذشتی گو مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد پرشور از حزین است امروز کوه و صحرا مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد 5
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 28 فروردین، 2010 الا ای نوگل رعنا که رشک شاخ شمشادی نگارین نخل موزونی همایون سرو آزادی به صید خاطرم هر لحظه صیادی کمین گیرد کمان ابرو ترا صیدم که در صیادی استادی چه شورانگیز پیکرها نگارد کلک مشکینت الا ای خسرو شیرین که خود بی تیشه فرهادی قلم شیرین و خط شیرین سخن شیرین و لب شیرین خدا را ای شکر پاره مگر طوطی قنادی من از شیرینی شور و نوا بیداد خواهم کرد چنان کز شیوه شوخی و شیدایی تو بیدادی تو خود شعری و چون سحر و پری افسانه را مانی به افسون کدامین شعر در دام من افتادی گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت به شرط آن که گه گاهی تو هم از من کنی یادی خوشا غلطیدن و چون اشک در پای تو افتادن اگر روزی به رحمت بر سر خاک من استادی جوانی ای بهار عمر ای رویای سحرآمیز تو هم هر دولتی بودی چو گل بازیچه بادی به پای چشمه طبع لطیفی شهریار آخر نگارین سایه ای هم دیدی و داد سخن دادی 6
Yuhana 12780 ارسال شده در 28 فروردین، 2010 میان این همه راه که به تو نمی رسد چه سخت است راه تو را گم کردن ...! 5
Yuhana 12780 ارسال شده در 28 فروردین، 2010 میان این همه راه که به تو نمی رسد چه سخت است راه تو را گم کردن ...! 5
Yuhana 12780 ارسال شده در 28 فروردین، 2010 این وقتِ سال قاصدک ها کمی دیر می آیند ... نم گونه هایت را با آستین سبز من بگیر تا تشنگی سالیان دست هایم به شعرهایم سرایت نکند ! امروز اولین روز از بقیه ي زندگی من است به خانه که رسیدی ... این صفحه را دوباره بخوان ... بگذار همه بدانند درد ، رفتن تو نیست ... درد ، ماندن من است ...! 6
Yuhana 12780 ارسال شده در 28 فروردین، 2010 این وقتِ سال قاصدک ها کمی دیر می آیند ... نم گونه هایت را با آستین سبز من بگیر تا تشنگی سالیان دست هایم به شعرهایم سرایت نکند ! امروز اولین روز از بقیه ي زندگی من است به خانه که رسیدی ... این صفحه را دوباره بخوان ... بگذار همه بدانند درد ، رفتن تو نیست ... درد ، ماندن من است ...! 6
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 28 فروردین، 2010 دعا دعا می کنم پیدا شوی عاقبت دستانم در آسمان حل می شود من هنوز هم خرافه نمی پرستم من هنوز هم کافرم اما باور کن دعا آخرین راه چاره بود دست رد به سینه ام نزن 5
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 28 فروردین، 2010 نمی خواهم برگردی این را به همه گفته ام حتی به تو به خودم اما نمی دانم چرا هنوز برای آمدنت فال می گیرم!! چرا هنوز پشت هزاران ترانه خاموش به انتظارت نشسته ام تا ترا آرزو کنم!! اما هنوز نمی خواهم برگردی می دانی که دروغ نمی گویم اگر هنوز ترا آرزو می کنم برای بی آرزو نبودن است !! و شاید هم آرزویی زیباتر از تو سراغ ندارم!! اما هنوز هم نمی خواهم برگردی .... 7
Yuhana 12780 ارسال شده در 28 فروردین، 2010 باید برای تو چتری بخرم ... چتری نه برای روزهای بارانی ! چتری که تو را به یاد بارانهای نباریده بیندازد ... 4
Yuhana 12780 ارسال شده در 28 فروردین، 2010 بوی رفتن می دهی ... در را باز می گذارم وقتی برو که گنجشک ها و ستاره ها خوابند ...! 5
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 29 فروردین، 2010 تو دور می شوی من در همین دور می مانم ! پشیمان که شدی برنگرد ! لاشه ی یک دل که دیدن ندارد ! 7
rahele_s 6472 ارسال شده در 31 فروردین، 2010 دست من گیر که این دست همان است که من / بارها در غم هجران تو بر سر زده ام . . .
rahele_s 6472 ارسال شده در 31 فروردین، 2010 دست من گیر که این دست همان است که من / بارها در غم هجران تو بر سر زده ام . . . 5
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 31 فروردین، 2010 آنی که ز جانم آرزوی تو نرفت از دل هوس روی نکوی تو نرفت از کوی تو هر که رفت دل را بگذاشت کس با دل خویشتن ز کوی تو نرفت
ارسال های توصیه شده