goddess_s 16415 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۸۹ خاطره یک پزشک بخش اطفال رفتم دستکش هام رو عوض کنم، نمیدونم تا برگردم چه بلایی سر خودش آورد که اینطوری گریه میکرد! پرسیدم آخه کجات درد میکنه کوچولو؟... بدون وقفه میگفت: تقی.....تقی! پرستار رو صدا زدم، ولی اونم نتونست متوجه بشه که این بچه چش شده ...بچه هم که ول کن نبود و دائم تقی تقی میکرد! گفتم تقی جان آروم باش! تو ديگه مرد شدي! مرد که گریه نمیکنه!! پرستار گفت اسمش که تقی نیست آقای دکتر! تو پرونده اش نوشته رامتین! گفتم خب شاید تو خونه تقی صداش میکنند!!...اونم زد زیر خنده! ازش خواهش کردم مادر بچه رو صدا کنه، تا بخش رو روی سرمون خراب نکرده !!مادرش که اومد ، یه چسب زخم خواست و چسبوند رو "انگشت شست" اش، بعد هم دلداری اش داد و آرومش کرد گیج شده بودم! پرسیدم قضیه چی بود؟... مشخص شد تو مهدکودک ، اسم امام ها رو به ترتیب انگشت های دست، به این ها یاد میدن،... این بچه هم که انگشت شست اش مونده بود لای دسته صندلی و درد گرفته بود، برای همین هم وقتی ازش می پرسیدیم کجات درد میکنه ، همش میگفت: تقی 14 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۸۹ الهی چه گناه داشته این بچه :icon_pf (34): لینک به دیدگاه
lady architect 5358 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۸۹ :ws28:الهی چقد بچه باحالی حالا یه خاطره بگم البته اسپم هاولی جالبه سوار اتوبوس شده بودیم بعد یه بچه بغل باباش نشسته بود با دستش هی میکوبید به شیشه برگشت نگاه کرد منم گفتم بهش بکوب باز با دستش کوبید به شیشه دوباره نیگاه کرد گفتم بازم بکوب اینبار دستشو مشت کرد کوبید دوباره نیگام کرد منم دوباره گفتم بکوب بکوب اینبار سرشو کوبید به شیشه:ws28: لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۸۹ خاطره یک پزشک بخش اطفال رفتم دستکش هام رو عوض کنم، نمیدونم تا برگردم چه بلایی سر خودش آورد که اینطوری گریه میکرد! پرسیدم آخه کجات درد میکنه کوچولو؟... بدون وقفه میگفت: تقی.....تقی! پرستار رو صدا زدم، ولی اونم نتونست متوجه بشه که این بچه چش شده ...بچه هم که ول کن نبود و دائم تقی تقی میکرد! گفتم تقی جان آروم باش! تو ديگه مرد شدي! مرد که گریه نمیکنه!! پرستار گفت اسمش که تقی نیست آقای دکتر! تو پرونده اش نوشته رامتین! گفتم خب شاید تو خونه تقی صداش میکنند!!...اونم زد زیر خنده! ازش خواهش کردم مادر بچه رو صدا کنه، تا بخش رو روی سرمون خراب نکرده !!مادرش که اومد ، یه چسب زخم خواست و چسبوند رو "انگشت شست" اش، بعد هم دلداری اش داد و آرومش کرد گیج شده بودم! پرسیدم قضیه چی بود؟... مشخص شد تو مهدکودک ، اسم امام ها رو به ترتیب انگشت های دست، به این ها یاد میدن،... این بچه هم که انگشت شست اش مونده بود لای دسته صندلی و درد گرفته بود، برای همین هم وقتی ازش می پرسیدیم کجات درد میکنه ، همش میگفت: تقی الهیییییییییییییییییییییی لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۸۹ الهیییییییییییییییی مردم از خنده لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده