moein.s 18984 ارسال شده در 28 مرداد، 2012 چو یوسف با عزیز مصر باشید برون آیید از زندان و از چاه ساز(افتادم رو قافیه) 4
*Cloudy sky* 22513 ارسال شده در 13 مهر، 2012 مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد . زمان 2
moein.s 18984 ارسال شده در 13 مهر، 2012 بخشش آفتاب بین بازدهد قماش مه هر چه ز ماه میستد دور زمان مصادره ناز 2
*Cloudy sky* 22513 ارسال شده در 13 مهر، 2012 گدای میکدهام لیک وقت مستی بین که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم . خدا 2
moein.s 18984 ارسال شده در 13 مهر، 2012 گفتا که من خربندهام پس بایزیدش گفت رو یا رب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا باز 2
*Cloudy sky* 22513 ارسال شده در 13 مهر، 2012 بردوختهام دیده چو باز از همه عالم تا دیده من بر رخ زیبای تو باز است . چشم 2
*lotus* 20275 ارسال شده در 13 مهر، 2012 راه دل عشاق زد آن چشم خماری پیداست ازین شیوه که مستست شرابت پیر 2
*Cloudy sky* 22513 ارسال شده در 13 مهر، 2012 نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود . . عشق 1
moein.s 18984 ارسال شده در 13 مهر، 2012 شرمناک و پر از نیازی گنگ با نگاهی که رنگ مستی داشت در دو چشمش نگاه کردم و گفت باید از عشق حاصلی برداشت فراز 1
* v e n o o s * مهمان ارسال شده در 10 آبان، 2012 بنه ای سبز خنگ من فراز آسمانها سم که بنشست آن مه زیبا چو صد تنگ شکر پیشم --- صاحب
moein.s 18984 ارسال شده در 10 آبان، 2012 مهمان شاهم هر شبی بر خوان احسان و وفا مهمان صاحب دولتم که دولتش پاینده با بازار 3
moh@mad 5513 ارسال شده در 11 آبان، 2012 چون من گدای بینشان مشکل بود یاری چنان سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند عنقا ... (عنقا: پرنده ایست بلند پرواز) 3
moein.s 18984 ارسال شده در 11 آبان، 2012 رشید از ما مجو نام و نشانی که از سرمنزل عنقا گذشتیم ز سویی تربت مسرور دیدم توانا شاعری در گور دیدم سخن سنج و سخندان و سخنیار ولی چون نقطه ای در خط پرگار مهدی سهیلی باری... 3
moh@mad 5513 ارسال شده در 30 آبان، 2012 ای آفتابی آمده بر مفلسان ساقی شده بر بندگان خود را زده باری کرم باری عطا افسانه ... 2
judyabott 8886 ارسال شده در 30 آبان، 2012 قصه ی دل شده افسانه ی غمگین زمان می شود ورد زبان همه ی خلق جهان کوزت .... 3
moh@mad 5513 ارسال شده در 30 آبان، 2012 سالها کوزت به عذاب زیستست ولی یک دم نسوخته برایش ز کس دلی ( فی البداعه) مژگان ... 3
judyabott 8886 ارسال شده در 30 آبان، 2012 من اینک در رواق کهکشانها در آوای حزین کاروانها در آن رنگین کمان پیر و خسته در آن اشکی که بر مژگان نشسته در آن جامی که خالی مانده از می در آوایی که برمیخیزد از نی نشانی از تو می بینم ، سراغی از تو می گیرم نرگس .... 2
moh@mad 5513 ارسال شده در 3 آذر، 2012 هقت آسمان سبوکش میخانه تواند در حلقه تصرف پیمانه تواند چندان که چشم کار کند در سواد خاک مردم خراب نرگس مستانه تواند گردنکشان شیشه و افتادگان جام در زیر دست ساقی میخانه تواند پیر مغان ... 2
judyabott 8886 ارسال شده در 5 آذر، 2012 حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است بر همانیم که بودیم و همان خواهد ماند تنها ... 2
پاییزان 3604 ارسال شده در 7 آذر، 2012 تنها دست های تو که پیراهن دریده ی یوسف را در آبروی زلیخا کر دادند سمت خواب نوازش را می دانند.... تیر... 2
ارسال های توصیه شده