کتایون 15176 ارسال شده در 10 اردیبهشت، 2011 چند ماه چیزی نخوردی زنده موندی؟:jawdrop: هیچی هیچی که نه...گوشت و مرغ نمی تونستم بخورم... 3
VINA 31339 ارسال شده در 10 اردیبهشت، 2011 آره لباس گرم.مدرسمون توی شیراز نمونه بود و نمی خواستن کسی به خاطر سرما خوردگی از مدرسه غیبت کنه و از درس عقب بمونه ... شیراز که خودش گرمه ما راهنمایی بودیم از تو سرویس رو پسرا اب میریختیم 4
lady architect 5358 ارسال شده در 10 اردیبهشت، 2011 شیراز که خودش گرمه ما راهنمایی بودیم از تو سرویس رو پسرا اب میریختیم ما این کارو تا پیش دانشگاهی ادامه میدادیم:ws28:کلاهشونو برمیداشتیم با کف دست میزدیم تو سرشونکاغذ خالی میدادیم بهشون 4
shokoofeh 887 ارسال شده در 10 اردیبهشت، 2011 ما این کارو تا پیش دانشگاهی ادامه میدادیم:ws28:کلاهشونو برمیداشتیم با کف دست میزدیم تو سرشونکاغذ خالی میدادیم بهشون :jawdrop::jawdrop::jawdrop: اگه کلاه نداشتن چی کار می کردین؟:ws3: من الان تازه متوجه شدم خیلی بچه ی خوفی بودم 4
VINA 31339 ارسال شده در 10 اردیبهشت، 2011 ما این کارو تا پیش دانشگاهی ادامه میدادیم:ws28:کلاهشونو برمیداشتیم با کف دست میزدیم تو سرشونکاغذ خالی میدادیم بهشون چجوری میزدی تو سرشونیادمون بده ما تو دانشگاه امتحان کنیم روشون 3
VINA 31339 ارسال شده در 10 اردیبهشت، 2011 :jawdrop::jawdrop::jawdrop:اگه کلاه نداشتن چی کار می کردین؟:ws3: من الان تازه متوجه شدم خیلی بچه ی خوفی بودم ببین من فکر میکردم خیلی شر بودم اما الان فهمیدم خیلی اروم بودم 4
lady architect 5358 ارسال شده در 10 اردیبهشت، 2011 چجوری میزدی تو سرشونیادمون بده ما تو دانشگاه امتحان کنیم روشون اونجایی که وای میستن تا سرویستون رد شه تا اونا رد شن از خیابون با کف دست بکوبونین توسرشون 4
lady architect 5358 ارسال شده در 10 اردیبهشت، 2011 :jawdrop::jawdrop::jawdrop:اگه کلاه نداشتن چی کار می کردین؟:ws3: من الان تازه متوجه شدم خیلی بچه ی خوفی بودم زمستونا موهاشونو بکش 3
lady architect 5358 ارسال شده در 10 اردیبهشت، 2011 تو دبیرستان که بودیم از ترس ناظممون سه تا گوشی انداختم تو چاه دستشویی 4
shokoofeh 887 ارسال شده در 10 اردیبهشت، 2011 چجوری میزدی تو سرشونیادمون بده ما تو دانشگاه امتحان کنیم روشون :ws28: اونجایی که وای میستن تا سرویستون رد شه تا اونا رد شن از خیابون با کف دست بکوبونین توسرشون آخه ما سرویسامون باهمه تو دانشگاه جدا جدا نیستیم که راهکار دیگه ای ندارین احیانا؟ ما خیلی دلمون الان خواسته که بزنیم تو سر پسراخوشمون اومده 4
VINA 31339 ارسال شده در 10 اردیبهشت، 2011 تو دبیرستان که بودیم از ترس ناظممون سه تا گوشی انداختم تو چاه دستشویی نه واسه من اغلب تو جامدادیم بودتو کلاس دینی اغلب بلوتوث بازی میکردیم همش زنگ تفریحا مسج میدادم 3
VINA 31339 ارسال شده در 10 اردیبهشت، 2011 :ws28: آخه ما سرویسامون باهمه تو دانشگاه جدا جدا نیستیم که راهکار دیگه ای ندارین احیانا؟ ما خیلی دلمون الان خواسته که بزنیم تو سر پسراخوشمون اومده زدن تابلوهه زیر پایی بزارزیر پایی بهتره یا پاشونو لگد کن 3
lady architect 5358 ارسال شده در 10 اردیبهشت، 2011 :ws28: آخه ما سرویسامون باهمه تو دانشگاه جدا جدا نیستیم که راهکار دیگه ای ندارین احیانا؟ ما خیلی دلمون الان خواسته که بزنیم تو سر پسراخوشمون اومده نه باید به دوستان خبره تر مراجعه کنم 3
VINA 31339 ارسال شده در 10 اردیبهشت، 2011 نه باید به دوستان خبره تر مراجعه کنم اینا سرویس دارن ما سرویس نداریم میگم گوجه سبز بخور هستشو پرت کن بزن تو کلشون البته اگه پسراتون مثل پسرای ما با جنبه بودن 3
lady architect 5358 ارسال شده در 10 اردیبهشت، 2011 اینا سرویس دارن ما سرویس نداریم میگم گوجه سبز بخور هستشو پرت کن بزن تو کلشون البته اگه پسراتون مثل پسرای ما با جنبه بودن ما سرویس نداریم هیچپسره با جنبه هم نداریم:icon_pf (34):از وقتی اومدم دانشگاه ذوق و وشوقم کم شده 4
captain 9274 مالک ارسال شده در 13 اردیبهشت، 2011 سال آخر دبیرستان بودیم و اون وقتا سال چهارم کلاسها اسفند تموم میشد و بعد از عید مدرسه نمی رفتیم. کلاسمون یه بخاری دیواری داشت که اون هم "آجر" نداشت و یکسره بود. خیلی پیله کرده بودند که همه کلاس پول بدید بخاریها رو تعمیر کنیم. ما هم چون فقط یکی دو ماه بیشتر نمی خواستیم استفاده کنیم دوست نداشتیم پول بذاریم. چند روز تو اون سرمای شدید تا میومدیم کلاس تموم در و پنجره ها رو باز میذاشتیم و بخاری رو هم خاموش میکردیم. معلم که میومد هممون یکی یه باد بزن دست میگرفتیم و شروع می کردیم باد زدن. مبصر هم از معلم می پرسید: ببخشید میشه پنکه سقفی رو روشن کنیم؟ خیلی گرمه !!! خلاصه تونستیم با هر کلکی بود (البته بعد از یه سرماخوردگی دست جمعی!!!) از زیر پول تعمیر بخاری در بریم... 5
captain 9274 مالک ارسال شده در 14 اردیبهشت، 2011 تو دبیرستان یه دوستی داشتیم به اسم سعید. خدای جوک بود. جدیدترین جوکها رو داشت. تا زنگ تفریح می خورد همه کلاس توی حیاط دورش حلقه می زدیم. اون هم میرفت روی یکی از صندلی های سیمانی وامیستاد و شروع می کرد جوک گفتن. همیشه یه کاغذ تو جیبش داشت و فقط چند کلمه از اول هر جوک رو توش می نوشت که تا نگاه کنه یادش بیاد !!! هر جوک رو که می گفت کلاس از خنده منفجر می شد. ناظم مدرسه براش چند تا محافظ و بپا گذاشته بود اجازه نمی دادند معرکه بگیره... بنده خدا اون سال رد شد !!!! 4
VINA 31339 ارسال شده در 14 اردیبهشت، 2011 تو دبیرستان یه دوستی داشتیم به اسم سعید. خدای جوک بود. جدیدترین جوکها رو داشت.تا زنگ تفریح می خورد همه کلاس توی حیاط دورش حلقه می زدیم. اون هم میرفت روی یکی از صندلی های سیمانی وامیستاد و شروع می کرد جوک گفتن. همیشه یه کاغذ تو جیبش داشت و فقط چند کلمه از اول هر جوک رو توش می نوشت که تا نگاه کنه یادش بیاد !!! هر جوک رو که می گفت کلاس از خنده منفجر می شد. ناظم مدرسه براش چند تا محافظ و بپا گذاشته بود اجازه نمی دادند معرکه بگیره... بنده خدا اون سال رد شد !!!! نت بر میداشت از جوکها یادش بخیر اون موقع دبیرستان بودم جزوهام ورق ورق بود بعد به مامانم میگفتم اتاقمو تمیز نکن تو نمیونی کدوم ص به کدوم ص قاطی میکنه میگفت تو از کجا میفهمیمیگفتم خو من میخوام برم ص بعد دو کلمه از ص قبل رو وارد میکنم تا ص ها گم نشه یبار دفتر پرورشیمو مامانم انداخت دور شب امتحان ترم فهمیدیم دفتر ندارم بخونم:banel_smiley_52:زنگ زدم دوستم واسم اورد فتو کردم خوندم 3
captain 9274 مالک ارسال شده در 16 اردیبهشت، 2011 فصل گوجه سبز که میشد جنگ هسته ای شروع میشد!!! ناظم دوباره مامور مخفی هاش رو به کار می گرفت و چند تا جاسوس جدید هم استخدام می کرد. هر روز صبح خودش جلو در مدرسه می ایستاد و همه کیف ها و جیبها رو می گشت. هر گونه گوجه سبز مساوی بود با یه روز اخراج از مدرسه با احضار اولیا به مدرسه و درج در پرونده. برای محکم کاری یه تعهد کتبی هم می گرفت. یادش بخیر و خدا بیامرزدش 3
VINA 31339 ارسال شده در 16 اردیبهشت، 2011 فصل گوجه سبز که میشد جنگ هسته ای شروع میشد!!! ناظم دوباره مامور مخفی هاش رو به کارمی گرفت و چند تا جاسوس جدید هم استخدام می کرد. هر روز صبح خودش جلو در مدرسه می ایستاد و همه کیف ها و جیبها رو می گشت. هر گونه گوجه سبز مساوی بود با یه روز اخراج از مدرسه با احضار اولیا به مدرسه و درج در پرونده. برای محکم کاری یه تعهد کتبی هم می گرفت. یادش بخیر و خدا بیامرزدش ما اون موقع حمله میکردیم مثلا میاوردیم نفری یکی به خودمون میرسید الان اصلا نمیتونم بخورم پیر شدم رفت اخته خمس یادش بخیر تو راه مدرسه میخوردیم مامانم نمیذاشت بخوریم 2
ارسال های توصیه شده