captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 بهمن، ۱۳۸۹ همه ما خاطرات بسیاری از دوران کودکیمون داریم. بسیاری از اونا شیرین هستند طوری که حتی پیر مردها و پیرزنها هم هر وقت اون روزا رو به یاد میارن و ازش تعریف می کنند اون حس کودکی رو تو چشماشون می بینی. این تاپیک رو گذاشتم تا اگه یادی خاطره ای از کودکیتون دارید (چه تلخ چه شیرین) با بقیه دوستان share کنید. این شعر رو هم از کتاب "غروب این حوالی" از دوست بسیار بسیار عزیزم "ناصر ندیمی قصر دشت" گذاشتم. امیدوارم هر جا باشه سالم و خوشبخت باشه. در دلم یاد کودکی مانده است رد پای عروسکی مانده است طرح آواز های نا معلوم خنده های یواشکی مانده است شوق پرواز در سکوت و خیال بازی بادبادکی مانده است پیچ و تاب قشنگ گیسویی طرح زیبای پیچکی مانده است چشمه های زلال آبادی بازی جوجه اردکی مانده است یاد آن باغ های بی پرچین ذکر خیر مترسکی مانده است کودکی ..آه..کاش بر می گشت در دلم عشق کودکی مانده است :icon_gol::icon_gol::icon_gol: 17 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 بهمن، ۱۳۸۹ خوشم نمیاد اطلا به قبل برگردم .کودکیمون که همش دلهره برای جنگ و...چه چیزش خوب بود 7 لینک به دیدگاه
captain 9274 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۸۹ حالا ما پیر تر ها !!! جنگ رو دیدیم. نسل جدید که فکر نکنم اصلا چیزی براشون تعریف شده باشه . 8 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۸۹ یادش به خیر بچگی دورانی که دیگه هیچ وقت تکرار نمیشه یه جایی خوندم ما آدما خیلی عجیبیم وقتی کودکیم دلمون میخواد بزرگ بشیم وقتی هم که بزرگ میشیم حسرت دوران کودکیمونو میخوریم 8 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۸۹ بچه که بودم خیلی سوال میپرسیدم و دلم می خواست از همه چی سر در بیارم و جای همه چیزو بدونم سر این کارام زن عموی خدا بیامرزم ازم بدجور شاکی بود بهم می گفت " بازرس " یه روز انقدر ازش پرسیدم : زن عمو این چیه ؟! زن عمو اون چیه؟! زن عمو اون یکی چیه؟! زن عمو بالاییش چی؟! گفت: دیگه حق نداری بهم بگی زن عمو از هر چی زن عمو هست بدم اومد! 6 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۸۹ اخی نمی دونم بگم یادش به خیر یا نه... پر از روزای خوب بود پر از روزای بد... اما یه چیزی داشت که محاله الان بتونم حسش کنم...یه امنیت خاص... یاد شعر حسین پناهی عزیز به خیر...من میخوام برگردم به کودکیییییییییییییییییییی... 6 لینک به دیدگاه
راه سبز امید 1331 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۸۹ یادش به خیر بچگیدورانی که دیگه هیچ وقت تکرار نمیشه یه جایی خوندم ما آدما خیلی عجیبیم وقتی کودکیم دلمون میخواد بزرگ بشیم وقتی هم که بزرگ میشیم حسرت دوران کودکیمونو میخوریم تو فقط یه جا خوندی اینو هر جا رسیدن این جمله ..... رو نوشتن:w00: 6 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۸۹ تو فقط یه جا خوندی اینوهر جا رسیدن این جمله ..... رو نوشتن:w00: :w00::w00: 1 لینک به دیدگاه
captain 9274 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۸۹ اخی نمی دونم بگم یادش به خیر یا نه... پر از روزای خوب بود پر از روزای بد... اما یه چیزی داشت که محاله الان بتونم حسش کنم...یه امنیت خاص... یاد شعر حسین پناهی عزیز به خیر...من میخوام برگردم به کودکیییییییییییییییییییی... خوببیش اینه که روزای خوب رو همیشه یادمون می مونه و توی تعریفامون همش اونا رو یاد میکنیم. جالب اینه که روزای سخت و بد رو فقط وقتی ازش حرف می زنیم که داریم برای نسل جدیدتر از مشقات و سختی های گذشتمون می گیم و ازشون می خوایم قدر دوران تمدن جدید رو بدونن. جالب تر از همه اینه که هیچوقت از روزای بد گذشتمون درس و تجربه نمی گیریم. !! 5 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۸۹ یاد بازی های بچگونه خونه قدیمی بابا که دیگه نیست کارای عجیب و غریب بچگی و ...................... 6 لینک به دیدگاه
lady architect 5358 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۸۹ یاد بازی های بچگونه خونه قدیمی بابا که دیگه نیست کارای عجیب و غریب بچگی و ...................... یاده همه چی یاد بی دغدگی هامون بخیر یاد دل نشکستمون بخیر یاد یخمک و نوشمک 4 لینک به دیدگاه
captain 9274 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۸۹ یاد نخودچی کشمش و نقل پدر بزرگ بخیر.. بابا بزرگ باغ بزرگی داشت که توش پر از درختای جور وا جور بود.. به هر کدوم از نوه هاش یه درخت داده بود یه مزرعه بزرگ داشت با یه گله بزرگ گاو و گوسفند... به هممون یکی یه بره داده بود.. امروز کلی خونه و اپارتمان و خیابون جای اون مزرعه رو گرفته.. 5 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۸۹ یه چیزای دیگه که خیلی دلم براشون تنگ شده، روزنامه دیواری و پیک نوروزیه... چه قدر دوسشون داشتم... 6 لینک به دیدگاه
Hidden 982 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۸۹ یادش بخیر قدیما زمانی که دبستان بودیم.زمستون که برف میومد البته نه مثل الان از این برفای کم و الکی،برف توپ:ws2: دستکش کاموایی داشتیم تو راه مدرسه اینقد برف بازی میکردیم که دستکشها تر و خیس میشدن و دستا قرمز و لپا گل انداخته میرسیدیم خونه یه چک ابدار از مامان میخوردیم و قرمزتر میشد و دستکشهارم رو بخاری 3سوت خشک میکردیم بعده ناهار تو کجا و برف بازی. یادش بخیر خیلی دوران زیبایی بود 7 لینک به دیدگاه
captain 9274 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۸۹ ما که پیک نوروزی نداشتیم. روز آخر یکی یکی معلما میومدن تو کلاس و شروع می کردند مشق گفتن... معلم علوم کل کتاب رو می خواست رو نویسی کنیم.. فارسی از صفحه یک تا درس آخر و همینطور بقیه درس ها... گریمون در میومد... 6 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۸۹ فقط یاد بارونهاش بخیر اینقدر میزد که راه 5دقیقه پیاده تا مدرسه رو با ماشین میرفتیم.........یاد امنیت و آرامشش خیابونها هم بخیر........الان دیگه نیست اون امنیت یا ما جرأتممون کم شده نمیدونم؟ اه چی بود پیک نوروزی و مشق دست آدم داغون میشد 6 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۸۹ من دلم برای فوتبال تو زمین خاکی کوچه امان با دمپایی هام تنگ شده. کوچه ما یک تیم داشت که من کاپیتانش بودم. میرفتیم تو زمین خاکی با سایر کوچه ها مسابقه میدادیم و همیشه دوم میشدیم. اون کوچه ای که اول میشد صغر سنی داشتند و از ما بزرگتر بودند. 11 لینک به دیدگاه
MechJJ 11368 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 بهمن، ۱۳۸۹ من دلم برای فوتبال تو زمین خاکی کوچه امان با دمپایی هام تنگ شده. کوچه ما یک تیم داشت که من کاپیتانش بودم. میرفتیم تو زمین خاکی با سایر کوچه ها مسابقه میدادیم و همیشه دوم میشدیم. اون کوچه ای که اول میشد صغر سنی داشتند و از ما بزرگتر بودند. آقا این صغر سنی رو خوب اومدی.داغ دل مارو تازه کردی! توپ پلاستیکی و دعوا سر این که کی بهتر توپ رو دولایه می کنه!! آخ چه دورانی بود. 8 لینک به دیدگاه
Hidden 982 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 بهمن، ۱۳۸۹ گردو بشکن واسه انتخاب یار رو هم اضافه کنید 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده