هوتن 15061 ارسال شده در 22 فروردین، 2011 راستش داداش من خودمم سر در نیاوردم. آخه من هنوز عاشق نشدم. اینم یه جورایی عشقه خودش 3
pianist 31129 مالک ارسال شده در 22 فروردین، 2011 داشتم رادیو گووش میدادم... یکی زنگ زد پرسید من همینجوریم که الان پیانیست گفت.... آیا مشکل خاصیه؟ دکتر گفت این یه افسردگیه فصلیه!! هر کسی ممکنه توو یه فصلی به خصوص زمستون اینجوری بشه...:mornincoffee: حالا من نمیگم حالت تو هم به خاطر همینه...اما دلیل افزایشش و اینکه به حدی رسید که ترغیبت کرد واسش یه تاپیک بزنی ،میتونه همین افسردگی فصلی باشه..:mornincoffee: اما اون بقیه ی بی حوصله گی و بی حالی تو و بقیه ی دوستان و اکثر جووونا ریشه دار تر از این حرفاس آره فکر کنم از اون فصلیاش باشه... خب منم این تاپیکو زدم تا دوستان نظراتشون رو بگن و احیانا اونایی که مثل من تو این شرایط قرار میگیرن حرفشون رو بزنن و در کل امیدوارم تاپیک مفید بوده باشه ای بابا.... من تازه نظر دادم...:viannen_38: اشکال نداره من ه تاپیکو قفل نکردم که... 4
samaneh66 10265 ارسال شده در 22 فروردین، 2011 خب دوستان امروز خیلی بهتر هستم و شاید فردا بهتر از امروز باشم... ممنون از نظرات سازنده ای که دادید... امیدوارم همیشه شاد باشید و هیچوقت اون شرایط رو تجربه نکنید... :w72: خوب ميشي به زندگي اميدوار باش .............هم مثل هميم 1
سمندون 19437 ارسال شده در 22 فروردین، 2011 داشتم رادیو گووش میدادم... یکی زنگ زد پرسید من همینجوریم که الان پیانیست گفت.... آیا مشکل خاصیه؟ دکتر گفت این یه افسردگیه فصلیه!! هر کسی ممکنه توو یه فصلی به خصوص زمستون اینجوری بشه...:mornincoffee: حالا من نمیگم حالت تو هم به خاطر همینه...اما دلیل افزایشش و اینکه به حدی رسید که ترغیبت کرد واسش یه تاپیک بزنی ،میتونه همین افسردگی فصلی باشه..:mornincoffee: اما اون بقیه ی بی حوصله گی و بی حالی تو و بقیه ی دوستان و اکثر جووونا ریشه دار تر از این حرفاس :w16:موافق خوب ميشي به زندگي اميدوار باش .............هم مثل هميم بازم موافق:persiana__hahaha: کلی به نظره من به خاظر اینه که مسیرمون رو هنوز پیدا نکردیم . 1
saray89 3064 ارسال شده در 22 فروردین، 2011 این چیزی که برای اغلب افراد پیش میاد افسردگی یا روزمرگی یا بی انگیزگی یا ترکیب همه شون من که به تجربه دریافتم هیچ راهی برای بهتر شدن این حس وجود نداره جز مقابله کردن با اون کاراییی که نمیخوای انجام بدی میگن وقتی از چیزی میترسی باید با ترست روبرو بشی اینم همینطوره حوصله نداری بری بیرون مجبور کن خودتو که بری و......... و دوستی که در مورد اعتقادات گفتن هم به نظر من حرفشون درسته 3
mina_srk 1982 ارسال شده در 22 فروردین، 2011 سلام... صبح از خواب بیدار میشم ولی نمیدونم برای چی و نمیدونم بعدش باید چیکار کنم نزدیکای ظهر گشنم میشه ولی نمیتونم غذا بخورم یعنی اصلا دوس ندارم چیزی بخورم حوصلم سر رفته ولی نمیدونم چی دوس دارم و چی میتونه سر حالم بیاره دوس ندارم تلویزیون نگا کنم دوس ندارم بخوابم از طرفی دوس ندارم بیدار بمونم... دوس ندارم برم بیرون از طرفی دوس ندارم خونه بشینم... دوس ندارم درس بخونم دوس ندارم علاف باشم دوس ندارم بخندم و دوس ندارم گریه کنم دوس ندارم بمیرم و نمیدونم چرا زنده هستم... حوصله هیچکس و هیچ چیز رو ندارم... :pichak29: شما تابحال اینجوری شدین؟؟؟ آخییییییییییی منم اینطوری میشم گاهی اما خودمو مجبور میکنم که یه کاری انجام بدم!!! شاید کمبود محبت گرفتی!!!!هان؟؟؟ من کمبود محبت میگیرم اینطوری میشم،میرم پیش همه میگم بوسم کنن،بغلم کنن حالم خوبه خوب میشه!!!!!!باور کن!!! 2
farfaraway 223 ارسال شده در 22 فروردین، 2011 اینجور موقع ها با خودت کل بنداز واسه کارای مفید و خودتو آزار بده مثلاً دوس نداری درس بخونی، تصمیم بگیر مثلاً من امروز باید انقدر از این کتابو هرجوری شده بخونم. گشنه ای و دوس نداری غذا بخوری، ولی به زورم که شده اون غذا رو بده بره پایین. دوس نداری بری بیرون، تصمیم بگیر امروز بری فلان جا فلان کار رو بکنی و بیای. دوس نداری بشینی پای کامپیوتر، تصمیم بگیر که حتماً باید بشینی و فلان کار رو انجام بدی. دوس نداری زنده باشی، یه هدف مشخصی واسه خودت نه حالا واسه 60 سال بعد واسه همین چند ماه بعدت در نظر بگیر که بهش برسی و واقعاً به زورم که شده بیفتی دنبالش. انقدر کل بنداز تا این حس دوس نداشتنت کم بیاره و بیخیال بشه. راهکارای مسخره ای بود با خودت بجنگ!!!!!! پیانیست من گاهی دچار یه حس مشابه اونچه گفتی میشم تاکید میکنم مشابه چون نمیخوام مثل دیگران وانمود کنم می فهممت چون نمی فهممت,چون تو نیستم با سارا افشارم موافقم درمورد گذرا بودنش,فقط اینکه چقدر طول بکشه یه چیز کاملن نسبیه دزش هم تو هر فرد یا حتی در مورد یه فرد تو دوره های مختلف متفاوته گاهی منشا خارجی داره,گاهی هم منشا درونی سعی نکن خودتو آزار بدی,سعی هم نکن با مطرح کردنش پیش دیگران دنبال علت و جواب باشی هیچ کس نمیتونه بت کمک کنه،چون تو اصلا به کمک کسی نیاز نداری خودم آخرین بار 7-8 ماه پیش دچار این حال و هوا که شاید بقول آرماندیس پوچی اسم مناسبی براش باشه شدم،به مدت 4 ماه از خیلی چیزا و خیلی از دوروبریا بریدم تو اون حال 2 بار مجبور به مسافرت شدم که به عنوان یه کار مثلا مفید حالمو بهتر نکرد هیچ تاثیرات منفی هم گذاشت,اونقدر بیحوصله بودم که گاهی تو برخورد با دوست و آشنا اونارو از خودم میرنجوندم,پس بهتر دیدم از انزوای خودم بیرون نیام من نیاز به تعطیلات داشتم،تعطیلات عاطفی,اعتقادی,اجتماعی,یه کمی هم فکری ذهنمو از هرچیزی که تو اون برهه آزارم میداد خالی کردم,و گاهی ساعتها تو تختم دراز میکشیدم و ذهنم رو رها میکردم من با حالم نجنگیدم و حالا ازش به عنوان دوران تلخی یاد نمیکنم خودم رو مدتی از قید و بندهای زندگی روزمره روتین رها کردم و چند وقتی واسه خودم بودم به مرور هم این حس ازم دور شد یادش بخیر 5
Mohammad Aref 120459 ارسال شده در 22 فروردین، 2011 راهکارای مسخره ای بودبا خودت بجنگ!!!!!! پیانیست من گاهی دچار یه حس مشابه اونچه گفتی میشم تاکید میکنم مشابه چون نمیخوام مثل دیگران وانمود کنم می فهممت چون نمی فهممت,چون تو نیستم با سارا افشارم موافقم درمورد گذرا بودنش,فقط اینکه چقدر طول بکشه یه چیز کاملن نسبیه دزش هم تو هر فرد یا حتی در مورد یه فرد تو دوره های مختلف متفاوته گاهی منشا خارجی داره,گاهی هم منشا درونی سعی نکن خودتو آزار بدی,سعی هم نکن با مطرح کردنش پیش دیگران دنبال علت و جواب باشی هیچ کس نمیتونه بت کمک کنه،چون تو اصلا به کمک کسی نیاز نداری خودم آخرین بار 7-8 ماه پیش دچار این حال و هوا که شاید بقول آرماندیس پوچی اسم مناسبی براش باشه شدم،به مدت 4 ماه از خیلی چیزا و خیلی از دوروبریا بریدم تو اون حال 2 بار مجبور به مسافرت شدم که به عنوان یه کار مثلا مفید حالمو بهتر نکرد هیچ تاثیرات منفی هم گذاشت,اونقدر بیحوصله بودم که گاهی تو برخورد با دوست و آشنا اونارو از خودم میرنجوندم,پس بهتر دیدم از انزوای خودم بیرون نیام من نیاز به تعطیلات داشتم،تعطیلات عاطفی,اعتقادی,اجتماعی,یه کمی هم فکری ذهنمو از هرچیزی که تو اون برهه آزارم میداد خالی کردم,و گاهی ساعتها تو تختم دراز میکشیدم و ذهنم رو رها میکردم من با حالم نجنگیدم و حالا ازش به عنوان دوران تلخی یاد نمیکنم خودم رو مدتی از قید و بندهای زندگی روزمره روتین رها کردم و چند وقتی واسه خودم بودم به مرور هم این حس ازم دور شد یادش بخیر جالب بود که متوجه شوخی من نشدید. سعی کردم با شوخی راهی که به ذهنم میرسید رو بگم. اگر دقت کنید، منظور من این بود که سعی کنی واسه خودت به دنبال هدف های کوچیک و بزرگ باشی. حتی واسه یه ساعت از زندگیت هم برنامه بریزی و یه هدفی داشته باشی و بعد به فکر هدف های بزرگ تر واسه ماهها و سالهای بعد و در آخر هدف نهاییت باشی. تو این موقعیت ها این نوع حرف های جدی یه جوری تکرار مکررات میشه و واسه همین سعی کردم در قالب شوخی و طنز بیانش کنم. 5
pianist 31129 مالک ارسال شده در 22 فروردین، 2011 راهکارای مسخره ای بودبا خودت بجنگ!!!!!! پیانیست من گاهی دچار یه حس مشابه اونچه گفتی میشم تاکید میکنم مشابه چون نمیخوام مثل دیگران وانمود کنم می فهممت چون نمی فهممت,چون تو نیستم با سارا افشارم موافقم درمورد گذرا بودنش,فقط اینکه چقدر طول بکشه یه چیز کاملن نسبیه دزش هم تو هر فرد یا حتی در مورد یه فرد تو دوره های مختلف متفاوته گاهی منشا خارجی داره,گاهی هم منشا درونی سعی نکن خودتو آزار بدی,سعی هم نکن با مطرح کردنش پیش دیگران دنبال علت و جواب باشی هیچ کس نمیتونه بت کمک کنه،چون تو اصلا به کمک کسی نیاز نداری خودم آخرین بار 7-8 ماه پیش دچار این حال و هوا که شاید بقول آرماندیس پوچی اسم مناسبی براش باشه شدم،به مدت 4 ماه از خیلی چیزا و خیلی از دوروبریا بریدم تو اون حال 2 بار مجبور به مسافرت شدم که به عنوان یه کار مثلا مفید حالمو بهتر نکرد هیچ تاثیرات منفی هم گذاشت,اونقدر بیحوصله بودم که گاهی تو برخورد با دوست و آشنا اونارو از خودم میرنجوندم,پس بهتر دیدم از انزوای خودم بیرون نیام من نیاز به تعطیلات داشتم،تعطیلات عاطفی,اعتقادی,اجتماعی,یه کمی هم فکری ذهنمو از هرچیزی که تو اون برهه آزارم میداد خالی کردم,و گاهی ساعتها تو تختم دراز میکشیدم و ذهنم رو رها میکردم من با حالم نجنگیدم و حالا ازش به عنوان دوران تلخی یاد نمیکنم خودم رو مدتی از قید و بندهای زندگی روزمره روتین رها کردم و چند وقتی واسه خودم بودم به مرور هم این حس ازم دور شد یادش بخیر جالب بود که متوجه شوخی من نشدید.سعی کردم با شوخی راهی که به ذهنم میرسید رو بگم. اگر دقت کنید، منظور من این بود که سعی کنی واسه خودت به دنبال هدف های کوچیک و بزرگ باشی. حتی واسه یه ساعت از زندگیت هم برنامه بریزی و یه هدفی داشته باشی و بعد به فکر هدف های بزرگ تر واسه ماهها و سالهای بعد و در آخر هدف نهاییت باشی. تو این موقعیت ها این نوع حرف های جدی یه جوری تکرار مکررات میشه و واسه همین سعی کردم در قالب شوخی و طنز بیانش کنم. خب باز هم تشکر میکنم از دوستانی که زحمت کشیدن و اومدن نظرشون رو گفتن خب به هر حال هر کس نظری داره درست یا غلط من هم به همشون احترام میگذارم بعضی از دوستان گفتن که تو دیگه خوب نمیشی و میمیری! (البت بشوخی) ولی شاید توجه نکردن که تو اون زمان این شوخی ها باعث خنده من نمیشه و دردی از من دوا نمیکنه ولی به هر حال هر کس برای خودش روشی داره دیگه در مورد تاپیکی که زدم اصلا منظورم این نبود که دوستان بیان راه کار بدن تا من رو سر حال بیارن یا من اونها رو اجرا بکنم بیشتر جنبه درد و دل کردن داشت و اینکه واقعا در مورد این قضیه بحث و گفتگو بکنیم که واقعا چرا گاهی اینگونه میشیم شاید بتونیم دلیلی براش پیدا بکنیم آقا محمد و بقیه دوستان هم مطمئنا قصدشون خیر بوده و من اصلا به دید بد نگاه نکردم حتی بعضی از نکاتی که محمد گفته بود بنظرم منطقی میومد و خود شما دوست عزیز ( متاسفانه اسمتون رو نمیدونم) به نکات خوبی اشاره کردید که نشون میداد این شرایط رو تجربه کردید و تونستید باهاش کنار بیاید و به هر طریق بگذرونید... بازم ممنون... :flowerysmile: 5
pianist 31129 مالک ارسال شده در 22 فروردین، 2011 دعوای دردت پیش من هست.عرق بخور خوب میشی خب بوش که بهم میخوره حالم بد میشه چه برسه به اینکه... نمیدونم امتحان نکردم ولی بهر حال این هم نظر شماست شاید تجربه کردی و جواب گرفتی. 2
danielo 15239 ارسال شده در 22 فروردین، 2011 خب بوش که بهم میخوره حالم بد میشه چه برسه به اینکه... نمیدونم امتحان نکردم ولی بهر حال این هم نظر شماست شاید تجربه کردی و جواب گرفتی. خوب اب جو بخور.خیلی هم خوشمزست.حتما نباید عرق سگی بخوری فکر کردی این اروپایی ها مخصوصا بخش های سردسیرش چطوری تو زمستون های سرد و کسل کننده دوام میارند و از افسردگی نمیمیرند.. اب جو دشمن بزرگ افسردگی هست. 2
lady architect 5358 ارسال شده در 22 فروردین، 2011 خوب اب جو بخور.خیلی هم خوشمزست.حتما نباید عرق سگی بخوریفکر کردی این اروپایی ها مخصوصا بخش های سردسیرش چطوری تو زمستون های سرد و کسل کننده دوام میارند و از افسردگی نمیمیرند.. اب جو دشمن بزرگ افسردگی هست. استغفرالله این چه دردی دوا میکنه اون واسه وقتی که دیگه میخواد برسه به اوج این داداشمون حالش بده 1
danielo 15239 ارسال شده در 22 فروردین، 2011 استغفرالله این چه دردی دوا میکنه اون واسه وقتی که دیگه میخواد برسه به اوج این داداشمون حالش بده اتفاقا بهترین گزینه و حتی پیشگیری برای افسردگی خوردن ابجو حداقل هفته ای یک بار و خوش بودن هست 2
RAPUNZEL 10430 ارسال شده در 22 فروردین، 2011 سلام... صبح از خواب بیدار میشم ولی نمیدونم برای چی و نمیدونم بعدش باید چیکار کنم نزدیکای ظهر گشنم میشه ولی نمیتونم غذا بخورم یعنی اصلا دوس ندارم چیزی بخورم حوصلم سر رفته ولی نمیدونم چی دوس دارم و چی میتونه سر حالم بیاره دوس ندارم تلویزیون نگا کنم دوس ندارم بخوابم از طرفی دوس ندارم بیدار بمونم... دوس ندارم برم بیرون از طرفی دوس ندارم خونه بشینم... دوس ندارم درس بخونم دوس ندارم علاف باشم دوس ندارم بخندم و دوس ندارم گریه کنم دوس ندارم بمیرم و نمیدونم چرا زنده هستم... حوصله هیچکس و هیچ چیز رو ندارم... :pichak29: شما تابحال اینجوری شدین؟؟؟ تا دلت بخواد اینجوری بودم اصلا غیر این نبودم بارها هم پرسیدم از مشاور گفتم شاید افسردگی گرفتم ولی مشاور بهم گفت مشکلت اینه که برنامه نداری اومدم واسه شاد بودن و روتین شدن برنامه های زندگیم برنامه بریزم دیدم همه میگن این کارو نکن عیبه دختری تنها نرو پارک عیبه دختری با دوستات زیاد بیرون نرو مردم چی میگن اول توجه نکردم گفتن بابا چرت میگن مردم چه اهمیتی داره بعد 1-2 روز با دوستام رفتم پارک دیدم نه راس میگن آدم چیزاچیز میشنوه و میبینه اصلا جای ما و یه دختر با شخصیت نیس دوباره اومدیم مثل مجسمه ابو لوء لوء تو خونه نشستیم روزهای تکراری و حال به هم زن و بیحوصلگی دوباره شروع شد... بحث خود آدم نیس خانه از پایبست ویران است پسر و دخترم نداره پسرام یه جور دیگه بدبختی دارن 3
lady architect 5358 ارسال شده در 22 فروردین، 2011 اتفاقا بهترین گزینه و حتی پیشگیری برای افسردگی خوردن ابجو حداقل هفته ای یک بار و خوش بودن هست می دونم چی میگی ولی گزینه ی خوبی واسه این دوستمون نیس 2
samaneh66 10265 ارسال شده در 23 فروردین، 2011 خب بوش که بهم میخوره حالم بد میشه چه برسه به اینکه... نمیدونم امتحان نکردم ولی بهر حال این هم نظر شماست شاید تجربه کردی و جواب گرفتی. اصلا و ابدا اين كار و نكني .....................اينا دوست نابابند ...........اغفالت نكنند .............. همين باشگاه بيا حالت خوب ميشه 2
pianist 31129 مالک ارسال شده در 23 فروردین، 2011 اصلا و ابدا اين كار و نكني .....................اينا دوست نابابند ...........اغفالت نكنند ..............همين باشگاه بيا حالت خوب ميشه باشه... بالاخره فهمیدی چرا اینجوری شدی یا نه؟ نه نفهمیدم ولی ظاهرا قضیه همونطور که دوستان گفتن فصلیه... 3
DCBA 8191 ارسال شده در 23 فروردین، 2011 سلام... صبح از خواب بیدار میشم ولی نمیدونم برای چی و نمیدونم بعدش باید چیکار کنم نزدیکای ظهر گشنم میشه ولی نمیتونم غذا بخورم یعنی اصلا دوس ندارم چیزی بخورم حوصلم سر رفته ولی نمیدونم چی دوس دارم و چی میتونه سر حالم بیاره دوس ندارم تلویزیون نگا کنم دوس ندارم بخوابم از طرفی دوس ندارم بیدار بمونم... دوس ندارم برم بیرون از طرفی دوس ندارم خونه بشینم... دوس ندارم درس بخونم دوس ندارم علاف باشم دوس ندارم بخندم و دوس ندارم گریه کنم دوس ندارم بمیرم و نمیدونم چرا زنده هستم... حوصله هیچکس و هیچ چیز رو ندارم... :pichak29: شما تابحال اینجوری شدین؟؟؟ تو کسی رو پیدا کردی این مدلی نباشه به من نشون بده همه داراریی مو میریزم به پاش! منم تا دلت بخواد این مدلی بودم... باید شوهر کنی... البته این جوابیه که همه به من میگن...من باید بهت بگم باید زن بگیری! 4
ارسال های توصیه شده