Sepideh.mt 17530 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ من اگه تو مشق یا املا یکی رو غلط مینوشتم مادرم همه رو خط میزد باید از اول مینوشتم نه دیگه این با کار مامانه من تناقض داره اگه میخواست خط بزنه بگه از اول بنویس خودش باید دفترمو میشست پاک میکرد 5 لینک به دیدگاه
just work 12354 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ من تو دبستان اخر شیطونا بودم ولی درسمم خوب بود از کلاس اول انقدر شلنگ در مدلهای و ابعاد مختلف تا خودکار لای انگشت و خطکش چوبی خوردم که کلاس چهارم یادمه خط کش چوبی 50 سانتی معلم بار سوم که زد رو دستم شکست و ناظم هم فهمید پوستم کلفت شده . اما معلمام رو دوست داشتم کلاس اول دبیرستان هم یه معلم دینی داشتم خیلی اذیتم کرد یادمه سال دوم کاردانی بودم توی خیابون دیدمش با بچش بود اون موقع تازه دان 2 کارته رو گرفته بودم . با رفیقام بودم رفتم جلو زن و بچش یه جوری گرفتمش زیر بار مشت و لگد که هیچیش نموند برا اینکه یادش بمونه با شخصیت دیگران بازی نکنه الان 10 ساله تو خیابون دارم دنبال ناظم دبیرستانمون میگردم خدا میدونه این یکی رو قطع نخاعش میکنم ... 9 لینک به دیدگاه
hossein_power85 487 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ کیفیت دفترا یادتونه ؟ کاهی ، با جلد های آنچنانی . 5 لینک به دیدگاه
Atishpare_Shahi 1736 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ وااااااااای که من چقدر از این دفترها بدم میومد 2 لینک به دیدگاه
hossein_power85 487 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ این انشا رو بخونین : [ 5 لینک به دیدگاه
maryam_alien 9904 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ دو خط موازی هیچ وقت به هم نمیرسند :ws54: 4 لینک به دیدگاه
hossein_power85 487 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ راستی موضوع انشا : 1.پول بهتر است یا ثروت ؟ 2. تابستان را چگونه گذراندید ؟:smiley-gen165: 3. و ... شما بگید لینک به دیدگاه
hossein_power85 487 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ اینم لیوان آبمون بود 2 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ اینم لیوان آبمون بود لیوان آبمون؟؟؟!!! نه عزیز جان لیوان آب شماها و مرفهین بی درد بوده.......... ما مثل کودکانی تشنه لب جلوی آبشخور خم میشدیم و با دست آب میخوردیم. 5 لینک به دیدگاه
Afsaneh.M 19632 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ من کلا دوران دبستان بهم خیلی خوش گذشت چون مامانم معلم همونجا بود و خالم هم معاون بود...خلاصه هیچکس جرات نداشت بهم بگه بالای چشمات ابرو ! هر وقت هم تو دفتر معلم ها بستنی ای آشی چیزی داشتن منم میرفتم مینشستم میخوردم !!! از هیچ کدوم از معلم ها هم کتک نخوردم به جز مامانم که کلاس سوم ابتدایی معلمم بود برای اینکه بقیه بچه ها نگن دختر خودشه فرق میزاره تا یه اشتباهی میکردم با خط کش میزد پشت دستم.... هیییی یادش بخیر 7 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ من کلا دوران دبستان بهم خیلی خوش گذشت چون مامانم معلم همونجا بود و خالم هم معاون بود...خلاصه هیچکس جرات نداشت بهم بگه بالای چشمات ابرو ! واقعا که........... :w00: ما فلک میشدیم و اینها،نوازش....... همین میشه نسل جدید یا لوس میشن یا ناز نازی.......... 5 لینک به دیدگاه
Afsaneh.M 19632 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ واقعا که........... :w00: ما فلک میشدیم و اینها،نوازش....... همین میشه نسل جدید یا لوس میشن یا ناز نازی.......... مگه نگفتم داد نزن ؟! ...من باید به فکر حنجره تو باشم ؟؟؟ :w00: پسرها حقشون بوده شیطون بودن باید فلک میشدن نسل جدید کدومه ...منم دهه شصتی هستم ! 2 لینک به دیدگاه
pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ چیزی که خیلی به ذهنم میاد گیر دادن ناظم به موهامون بود!! همش میگفتن باید کچل بکنید و یا با شماره فلان موهاتون بزنید ولی من هیچوقت کچل نکردم! 5 لینک به دیدگاه
Mohammad Aref 120452 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ یادش بخیر. اون کارتای صد آفرین و شونصد آفرین و اینا. زنگ که میخورد خیلی حال میداد بازیهای تو حیاط که قلعه و اینا بود. از مادرامون کادو میگرفتن و به اسم مدرسه میدادن به بچه ها این چندتا عکس: 8 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ چیزی که خیلی به ذهنم میاد گیر دادن ناظم به موهامون بود!! همش میگفتن باید کچل بکنید و یا با شماه فلان موهاتون بزنید ولی من هیچوقت کچل نکردم! ولی من دوبار مجبور شدم کچل کنم. :w00: چون میومد با قیچی سر صف،یک تیکه گنده از موی همه بچه ها بر میداشت و همه مجبور میشدند بتراشند !!!!!!! 2 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ باز هوای فلکم،فلکم آرزوست....... 2 لینک به دیدگاه
pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ ولی من دوبار مجبور شدم کچل کنم. :w00: چون میومد با قیچی سر صف،یک تیکه گنده از موی همه بچه ها بر میداشت و همه مجبور میشدند بتراشند !!!!!!! خوب دیگه من سیاست به خرج میدادم و میرفتم موهامو کوتاه کوتاه میکردم طوری که اصلا به دست نمیومد!! بعدش اقای ناظم که میدید میگفت خوبه نمیخواد کچل کنی!! 3 لینک به دیدگاه
Waffen 15118 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ من چیز زیادی یادم نمیاد... یادم میاد همیشه فقط یه لباس فرم تنم بود... حالا هوا هم هرچقدر سرد بود... نمیدونم چرا زیر بار پوشیدن لباس بیشتر نمیرفتم... همیشه یه عالمه سردم بود... انگشت بابامو محکم میگرفتم از خیابون رد میشدم بعد این ماشین ها که رد میشدند یه باد سردی میومد من واقعا میلرزیدم... کتک هم هیچوقت نخوردم... تا دبیرستان... دوبار از ناظم کتک خوردم... چیزی که از اون زمان هنوز برام مونده بوی کتاب های نو و پاکن ها هست... هنوزم اون بو یاد اون دوران میندازه منو... 6 لینک به دیدگاه
O-N 10553 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ رفتم جلو زن و بچش یه جوری گرفتمش زیر بار مشت و لگد که هیچیش نموند برا اینکه یادش بمونه با شخصیت دیگران بازی نکنه الان 10 ساله تو خیابون دارم دنبال ناظم دبیرستانمون میگردم خدا میدونه این یکی رو قطع نخاعش میکنم ... اين كارا الآن خوبه؟ واقعا اون كارو كردين؟ عجب... 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده