رفتن به مطلب

خاطرات برقی شما.


ارسال های توصیه شده

:mrsbeasley:

 

من قبل از معماری برق خوندم.

سر آز الکترونیک بودیم. استاد گفت: بچه ها این قطعه خیلی گرونه...مواظب باشید نترکه....اولین گروه ما بودیم. استاد گفت مال این گروهئ خودم انجام میدم شما ببینید.

بعد به من گفت شما این پیچ رو بچرخون من هواسم به آمپر و اینا هست. منم چرخوندم...یه ذره یه ذره.... گفتم استاد بسه ها...می ترکه...گفت نه من حواسم هست.

یه ذره چرخوندم بعد گفت اوکی بسه. 2 ثانیه نگذشت ییهو دیدم قطعه منفجر شد :ws28:

  • Like 19
لینک به دیدگاه

یه بار تو کارگاه برق صنعتی تو هنرستان

استادمون اومد تستشون کنه

کابل رابط رو یه سرش که گیره داشت و یه سرش هم دوشاخه

دوشاخه رو داد دست یدونه از هنرجوها و گفت هر موقع گیره ها رو وصل کردم و بت گفتم دوشاخه رو بزن به برق

هنرجو هم گفت چشم استاد و دوشاخه رو زد به برق

استاد یه 3-4 متر پرتاب شد و دست و پاش همه کبود شده بود

تمام موهای تنشم سیخ بود

اولش انقد خندیدم ولی بعد نگرانش شدیم

بقیه جمع شده بودن بهش آب قند میدادن

حالش که یکم جا اومد

نگهبان کاگاه اوده میگه پاشو برو دستاتو بکن تو ماسه تا این مولکولای برق از بدنت خارج بشن

اینو نگفت استاد خودشم خندش گرفت اصلا یادش رفت برق گرفتدش:ws3:

  • Like 18
لینک به دیدگاه

یک بار من با یکی از دوستام داشتیم برق کاری یه خونه رو انجام میدادیم دوستم رفته بود بالا میخواست یه قاب مهتابی رو بالای راه پله وصل کنه ( توی سرسرا ) خلاصه مکان مهتابیه خیلی ناجور بود هر لحظه احتمال افتادن این دوستمون بود تازه برق ساختمان هم قطع نکرده بودیم(یعنی میخواستیم بگیم ما خیلی کارمون درسته:ws3:) .

در این میان من حس کرم ریختنم گل کرد یه سیم رشته ای برداشتم یه رشته هاشو جدا کردم و سیم رو فرو کردم تو بدن دوستم که حسابی تو حس بود:ws3:.اون بنده خدا هم فکر کرد برق گرفتش یه داد زد و نزدیک بود از پله ها پرت بشه پایین . کلی بهش خندیدم .:ws28: ولی قسمت جالبش از اینجا به بعدشه !!!!

خلاصه دوستم لج کرد گفت اصلا خودت برو بالا من دیگه نمیرم . ما رفتیم بالا همین که گرم پیچیدن سیم فاز شدیم (فاز برق داشت ولی روی چهارپایه عایق ایستاده بودم با دمپایی پلاستیکی) این دوستمون حس انتقام جوییش گل کرد و یه سیم برداشت و فرو کرد تو بدن من جاتون خالی هر دوتاییمون با هم زدیم تو فاز بندری:ws28: بعدش نشستیم دو ساعت به پت و مت بازیامون خندیدیم.......

  • Like 19
لینک به دیدگاه

تقریبآ دو سال قبل بود .یکی از روزهای تابستان موقع ظهر هوا خیلی گرم بود .ما تو اتاق برق نشسته

بودیم.(مربوط به کارخونه ای که من در اون کار میکنم)ناگهان با یک صدای مهیبی نیمی از خط تولید

خاموش شد.سریع وارد سالن شدیم.پست برق شماره 2 دچار حریق شده بود.با برداشتن کپسولهای

پودر اتش نشانی وارد پست شدیم .چشم چشم رو نمیدید همه جا پر از دود شده بود.به هر حال حریق

رو مهار کردیم .اتش سوزی از قسمت جعبه فیوز های چاقویی 630 امپر بود که علت اصلی شعله ور شدن

اتش فن داخل پست بود .که پس از چند ساعت وتعویض خط راه اندازی شد.:icon_pf (34)::ws3:

  • Like 15
لینک به دیدگاه

آز فیزیک 2 داشتیم

آزمون پر و خالی کردن خازن

استاد و مسول آزمایشگاه-که خیلی خونسرده- کلی برامون توضیح دادن که مواظب باشید منفی مثبتش رو اشتبا نزنید که میترکه و کور میشید و ...

خوب شروع به کار کردیم...

هنوز چند ثانیه نگذشته بود که شترق! یکی از گروها ترکوندنش و مثل خل و چلا شروع کردن نگا کردن استاد!:ws3:

استادم گفت عیب نداره ایندفه کور نشدید دفعه دیگه!:jawdrop:

  • Like 18
لینک به دیدگاه

از ماشینهای الکتریکی داشتیم و سروکارمون با برق سه فاز و تجهیزات گرون قیمت

یکی از گروهها سیم کشیشو اشتباه انجام داده بودن و بدون اینکه اجازه بدن استاد بیاد چک کنه زدن به برق! یه دفعه یه نور و جرقه دایره ای شکل بالای ماشین درست شد+دود و دم! که خوشبختانه یکی پرید و دکمه قطع جریانو زد:ws3:

  • Like 15
لینک به دیدگاه

زمان دقیانوس یه فلاش برا دوربین عکاسی خریده بودیم که هم باتری میخورد هم مستقیم میشد وصلش کرد به برق...

همون شب سیمشو زدیم به پریز که عکس بگیریم...

دوربین هم زنیت بود و کلی دردسر داشت تا تنظیم بشه...

تا داشتیم تنظیماتش رو انجام میدادیم دیدیم یه فلاش زد!

شک کردیم و یه نگا دیگه انداختیم دیدیم یکی دیگه زد! یه دفعه شروع شد پشت سر هم زد و پریدم و سیمشو کشیدم

دیدم بغلش ذوب شده و داره ازش دود بلند میشه...

نگو که تنظیم ولتاژش به جای 220 ولت روی 110 ولت بوده:icon_pf (34):

  • Like 15
لینک به دیدگاه

چند سال قبل ما جهت تعمیر یکی از خط های روشنایی سالن که هر خط سه فاز دوازده چراغ با اون خط

روشن میشد دچار اتصالی و قطع شد.من جهت تعمیر اون خط با بالابر برقی تا سقف سالن بالا رفتم که

حدود سیزده یا چهارده متر با زمین فاصله داشت بعد از تعمیر کابل به یکی از همکاران گفتم که برو فیوز رو

بزن بالا وقتی فیوز رو زد بالا چشمتون روز بد نبینه یکی از چراغها که باعث این قطعی کابل و اتصالی شده

بود کابل اون شروع کرد به اتش گرفتن چون کارخانه نساجی بود و پرز روی چراغ ها و ستونهای سقف نشسته بود مثل کبریتی بود که رود بنزین انداختی شروع به اتش گرفتن کرد.وقتی پرسنل دیدن که اتش

گرفته شاسی اعلان حریق رو زدن هر کی یه طرف میدوید همون موقع یکی از بچه ها پای اون خورد به

دوشاخه برق بالابر و از برق در اومد حالا من تو اون ارتفاع که بالابر تلو تلو هم میخورد هر چی داد میزدم

یکی دوشاخه رو وصل کنه که من بیام پایین هیچکس تو اون سر وصدا دستگاه صدای من رو نمی شنید

اخر خدا پدر و مادر یکی از همکارامونو بیامرزه که دوشاخه برق رو وصل کرد تونستم بیام پایین.:ws21::ws3:

  • Like 14
لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...
:ws28:يك بار تو هنرستان مدار اف اف رو وصل كرده بوديم ومنتظر بوديم تا استاد بياد برق و وصل كنه ونمره بده كلي با هم گروهيم مدارو هم چك كرده بوديم وقتي استاد رسيد و برق رو وصل كرد وقتي زنگ درو ميزد در حياط باز ميشد:icon_pf (34):
  • Like 14
لینک به دیدگاه

کارگاه عمومی برق ترم اول بودم

داشتم کلید تک پل رو میبستم یهو نمیدونم چی شد

سیم لخت گیر کرد به تابلو برق

اتصالی کرد بعد برق تموم ساختمون دانشگاه قطع شد استاد که اومد بچه ها لطف کردن لو ندادن

ولی ی تجربه خوب تو زندگیم بود که برق شوخی بردار نیست:ws46:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 4 ماه بعد...

یکسال پیش توی کارخونه رفتم سر تعمیر خط روشنائی..... روشنائی مسیر double line بود و یه خطش روشنائی اضطراری داشت . رفتم بالا با احتیاط کامل شروع کردم به چک کردن ... برق رو قطع کرده بودم .... یه لحظه اومدم خط روشنائی اضطراری دست بزنم به هوای خودم برق نداشت ..... یه هو دیدم توی ارتفاع 28 متری عشق رقصیدن داره منو بیچاره میکنه .... دستا بندری ..... یه هو توی اون دو سه ثانیه که برق منو گرفت داشتم به این فکر می کردم خدایا منو برق از کجا گرفت .... یه لحظه یادم اومدم ای داد بیداد شارژ داخلی چراغ ها دارم منو قلقلک میده :Ghelyon:

  • Like 8
لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...

سلام بذارین منم یه خاطره برقی براتون بگم که من یه همکار مکانیک دارم که خیلی دوس داره برق یاد بگیره

یه روز موتور یکی از بالابر های مواد گیر بکسش بدون روغن کار کرده بود و گیر پاچ شده بود و زده بود موتور هم سوزونده بود بعد تعمیر گیر بکس و سیم پیچی موتور اینها رو سوار کرد رو دستگاه و گفت بیا برقشو وصل کن منم دستم بند یه کار دیگه بود گفتم خودت ببند میام میبینم و یه توضیح هم دادم که سه سر سیمارو ببند به پیچ های خالی بعد از چن لحظه دیدم برق سالن قطع شد خط خوابید و این همکار ما هم رنگ پریده اومد که رضا من وص کردم زدم موتور ترکید (دوباره سوخت)رفتم دیدم سه سر سیمو بسته به طرف سر بندی موتور که شین های ستاره بهش وصلند بهش گفتم باز کن رفت باز کنه میبیم دستشو میزنه به سیمها تا باز کنه میپرسم واسه چی این کارو میکنی میگه میخوام ببینم برق نداره که گفتم اگه داشت که تو الان ترکیده بودی دستت مگه تستره؟این یکی از خاطرات برقی من بود

  • Like 7
لینک به دیدگاه

یه خاطره هم از دوران سربازی بگم که من تو مهاباد خدمت کردم ما حدود 6 نفر تو یه پایگاه بودیم عزیزانی که رفتن سربازی میدونن پایگاهها معمولا دور از پادگان هست و امکانات آنچنانی نداره خوشبختانه جایی که ما بودیم برق داشت ولی سیم کشی درس حسابی نداشت دور پایگاه ما خودمون سیم کشی کرده بودیم که همش لامپ 100 وات بود بدون عایق به آب تو یه شب بارانی که آماده باش هم بودیم یه دوست داشتیم که سر پست بود باران که شروع به باریدن کرد و لامپها هم که داغ شده بودن همشون شروع به ترکیدن کردن این دوست ما هم با ترکیدن لامپها دادو بی داد را انداخت که به پایگاه حمله شده هممون ریختیم بیرون و چن ت تیر هم زده بود که کل پادگان اومدن دیدیم لامپ ها بر اثر باران ترکیدن

  • Like 8
لینک به دیدگاه
  • 4 ماه بعد...

من هم یک دست گل از خودم بگم که تا اخر عمرم یادم نمیره

اقا ما برای اولین بار میخواستیم یک مهتابی وصل کنیم توی اشپز خانه منم خوشحال و مغرور که بلدم خوب :hapydancsmil:این شکلی اماده شده بودم که کارمو شروع کنم برای همین رفتم روی چهار پایه علامت ها رو زدم

برای اطمینان از اینکه منو برق نگیره و مته که میزنم روی سیمها نره و وجلو گیری کنم از برق گرفتگی :icon_redface:اینشکلی رفتم برق رو قطع کردم وبا اطمینان کامل دلری روکه نو خریده بودم :w16:زدم توی برق و رفتم بالای چهار پایه که دیوارو سوراخ کنم اقا چشمتون روز بد نبینه تا امدم دلر رو گذاشتم روی دیوار دیدم برق رفته :sigh:این جوری شدم به صاحب خانه گفتم ببین همسایه هاتون برق دارن :ws52:اونم این شکلی رفت و :w58:این شکلی برگشت گفت همه همسایه ها برق دارن اقا ما یک هو دوزاریمون افتاد دلرم الان سوخته :sad0:اول این شکلی شدم بعدش:4564::4564::4564:به مدت 5 دقیقه کامل گریه کردم

صاحب خانه هم این شکلی :ws38:داشت منو نگاه میکرد یک ان این حرکت :whistles:رو انجام داد و رفت سروقت جعبه فیوز و فیوز رو وصل کرد و این شکلی :w000:امد گفت اقا فیوز رو قطع کردی من این شکلی شدم:icon_pf (34)::icon_pf (34): بعدشم چون دلرم سالم بود اینجوری شدم:hapydancsmil:صحب خونه هم منو اینجوری:vahidrk::vahidrk:منو از خونه انداخت بیرون

  • Like 6
لینک به دیدگاه

:ws3:

برا امتحان عملی آز فیزیک الکتریسیته!!

بچه ها داشتن خودشونو می کشتن و جر دادن که سخته و ... داشتن مراحل کار رو حفظ(ازبر) می کردن

منم مث اینکه اصلا با اونا نیستم و مهم نیس داشتم شوخی می کردم و مسخرشون می کردم

این استاده همزمان از پن شیش نفر امتحان می گرفت برا همی برا هر بچ از بچه ها، باید با قرعه معلوم می شد کدوم آزمایش رو انجام می دن؟

برا من قانون اهم دراومد! همشون داشتن جزوه هاشونو می جویدن!:ws28:

3 سوته خازن ها رو وصل کردم چن تا فرمول و عدد رو نوشتم؛ بقیه زمان رو هم داشتم بازی می کردم تا بتونم برم بیرون! استاد هم داشت ازم تعریف می کرد که کسی که بلده از اولش معلومه!خوبه نگفته بود اتم رو با برق شکافت هسته ای بدم! خب اینو ک همه بلدن!:ws28:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

جاتون خالی!

آزمایشگاه رو فرستادیم هوا!

اونم سرکلاس سختگیر ترین استاد!

آی خندیدیم!

نیفتادیم خیلیه!

  • Like 5
لینک به دیدگاه
جاتون خالی!

آزمایشگاه رو فرستادیم هوا!

اونم سرکلاس سختگیر ترین استاد!

آی خندیدیم!

نیفتادیم خیلیه!

 

بابا خاطره رو بنویس ... زیادی خلاصه گفتی :ws3:

 

-----------------------------------------------------------------------

 

من یه بار با رفیقم سر آزمایشگاه تکنیک پالس بودیم. البته داشتیم واسه خودمون دانشمند بازی درمیاوردیم و مدارای متنوع میبستیم.

 

خلاصه گفتیم بزار تست کنیم ببینیم سلف واقعا تو مدار تاخیر ایجاد میکنه یا نه ...

 

آقا جاتون خالی 10 تا سلف گنده رو سری بستیم به هم ... یه سرشون رو وصل کردیم منبع تغذیه ...

 

سر دیگه شون رو با یه مقاومت وصل کردیم به لامپ ...

 

هی وایسادیم ... هی وایسادیم .... آقا مگه روشن میشد :ws28:

 

خلاصه یه پنج دیقه ای گذشت دیدیم نه روشن نمیشه ...

 

دیگه داشتیم به نتیجه میرسیدیم که سلف واقعا تاخیر بسیار خوبی ایجاد میکنه تو مدار :ws28::ws28:

 

روم به دیوار یه دفعه چشمم افتاد به سر زمین منبع تغذیه که همینجوری ول مونده بود :ws28:

 

زمینو به اون سر لامپ وصل نکرده بودیم .... همچین دانشمندایی بودیم ما .. البته هستیم هنوزم :ws3:

 

ولی بعدش که زمینو وصل کردیم لامصب درجا روشن شد .. اصلا تاخیر نداشت TAEL_SmileyCenter_Misc%20(305).gif

  • Like 7
لینک به دیدگاه
بابا خاطره رو بنویس ... زیادی خلاصه گفتی :ws3:

 

-----------------------------------------------------------------------

 

من یه بار با رفیقم سر آزمایشگاه تکنیک پالس بودیم. البته داشتیم واسه خودمون دانشمند بازی درمیاوردیم و مدارای متنوع میبستیم.

 

خلاصه گفتیم بزار تست کنیم ببینیم سلف واقعا تو مدار تاخیر ایجاد میکنه یا نه ...

 

آقا جاتون خالی 10 تا سلف گنده رو سری بستیم به هم ... یه سرشون رو وصل کردیم منبع تغذیه ...

 

سر دیگه شون رو با یه مقاومت وصل کردیم به لامپ ...

 

هی وایسادیم ... هی وایسادیم .... آقا مگه روشن میشد :ws28:

 

خلاصه یه پنج دیقه ای گذشت دیدیم نه روشن نمیشه ...

 

دیگه داشتیم به نتیجه میرسیدیم که سلف واقعا تاخیر بسیار خوبی ایجاد میکنه تو مدار :ws28::ws28:

 

روم به دیوار یه دفعه چشمم افتاد به سر زمین منبع تغذیه که همینجوری ول مونده بود :ws28:

 

زمینو به اون سر لامپ وصل نکرده بودیم .... همچین دانشمندایی بودیم ما .. البته هستیم هنوزم :ws3:

 

ولی بعدش که زمینو وصل کردیم لامصب درجا روشن شد .. اصلا تاخیر نداشت TAEL_SmileyCenter_Misc%20(305).gif

:ws28::ws28::ws28::ws28::ws28::ws28:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

سلام:ws3:

 

همیشه سر کار که میرفتم و میخواستم تابلو جمع کنم معمولا اگه تابلو برق میداشت،همینجوری به کارم ادامه میدادم و برقو قطع نمیکردم.....خلاصه یجورایی دیگه از برق نمیترسیدیم و پیش خودم حال میکردم....حتی چند باری هم برق گرفت ولی اونجوری نبود که بترسونه...

 

خلاصه یه سری سیم فاز دستم بود و میخواستم به ترمینال ببندم...سیم فازی که دستم بود بر R بود و حواسم نبود و اشتباهی کردم تو ترمینالی که فاز s بهش وصل بود...خلاصه من که صورتم داخل تابلو بود یهو یه انفجاری رخ داد.... بعدش دیگه هیچی ندیدم....آروم بلند شدم و رفتم به یه سممتی و هرکاری میکردم چیزی نمیدیدم.... خیلی ترسیده بودم و پیش خودم میگفت دیگه نابینا شدم و یا فک میکردم صورتم سوخته....:sad0: اما خدارو شکر بعد از یه ربع چشمام کم کم دید و خیال راحت شد.....

 

خدا خیلی بهم رحم کرد....این بود که بعد از اون قضیه دیگه یه ترسی از برق تو وجودمه

  • Like 5
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...