spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اردیبهشت، ۱۳۹۰ خاطرتت يه خاطره معمولي بود چيزي كه واسه منم پيش اومده ولي ادبيات حرف زدنت فوق العاده بود:wubpink: 4 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اردیبهشت، ۱۳۹۰ خاطره ابولفضل خیلی باحال بود با cinderella هم موافقم spow خیلی قلم زیبایی داره --------------------- من یه بار از ارومیه به تبریز با سواری (تاکسی) میرفتم ، صندلی جلو یک پیر مردی بود ، عقب من بودم ، کنار من هم یک (GF-BF) (خوب تابلو بود زنو شوهر نیستن)، یه عصر پاییزی بود و هوا تاریک. چشمتون روز بد نبینه تو مملکت اسلامی انگار داشتم فیلم نیمه (+14) میدیدم :icon_pf (34): دختر خانم یک چنگی به موهای پسره میزد و صورتش رو میکشید طرف خودش که نگو یاد فیلم "ملیسا" میوفتادم خلاصه خیلی کارای زشتی کردن شانس آوردیم زنده رسیدیم چون راننده که چشماش رو آینه عقب بود فقط با گوشاش داشت رانندگی میکرد ! ولی در نهایت خوش گذشت این بود خاطره من:icon_pf (44): 9 لینک به دیدگاه
Cinderella 9897 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اردیبهشت، ۱۳۹۰ :w589::aghosh: خاطره ابولفضل خیلی باحال بودبا cinderella هم موافقم spow خیلی قلم زیبایی داره --------------------- من یه بار از ارومیه به تبریز با سواری (تاکسی) میرفتم ، صندلی جلو یک پیر مردی بود ، عقب من بودم ، کنار من هم یک (GF-BF) (خوب تابلو بود زنو شوهر نیستن)، یه عصر پاییزی بود و هوا تاریک. چشمتون روز بد نبینه تو مملکت اسلامی انگار داشتم فیلم نیمه (+14) میدیدم :icon_pf (34): دختر خانم یک چنگی به موهای پسره میزد و صورتش رو میکشید طرف خودش که نگو یاد فیلم "ملیسا" میوفتادم خلاصه خیلی کارای زشتی کردن شانس آوردیم زنده رسیدیم چون راننده که چشماش رو آینه عقب بود فقط با گوشاش داشت رانندگی میکرد ! ولی در نهایت خوش گذشت این بود خاطره من:icon_pf (44): واوو چه خاطره اي 3 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اردیبهشت، ۱۳۹۰ پلان 1:ساک در دست به همراه مادر گرامی اماده عزیمت به ترمینال بودیم که انجا تنهایی عازم پایتخت شویم پلان 2: من: اقا حرکت کی هست؟ اقا: الان من : (تو دلم ارواح عمت) پلان 3: نشستیم در صندلی ردیف سه بعد مدتی خانومی با همسرش اومد هی جیک جیک کردن من: (تو دلم فکر کردی حالا خودت شوبر داری من خواستگارام صف کشیدن در خونه حیف که قصد ادامه تحصیل دارم ) پلان 4: من و همون خانومی که شوبرش جیک جیک میکرد کنار هم نشستیم و خانومه گفت اینو اینجوری نبین این اینقد منو میزنه که(:jawdrop::w74:)تو مجردی ؟ کسی رو زیر سر نداری؟ به کسی فکر نمیکنی؟ من: چرا میخوام سیما رو راضی کنم داداشو بده ما پلان 5: به هر حال کرج دختره پیاده شد من با دختره ی اونوری مشغول صحبت شدم تا زد هم دانشگاهی داداشم در اومد همین که اسم داداشمو شنید گفت من رفیق فابش بودم من::jawdrop: اره اخرش با دوست داداشت ازدواج کردم بعد جلو من زنگید داداشمو گفت ابجیت اینجاست و .... من:چرا با داداشم ازدواج نکردی اون: بابا ما رابطمون برادر خواهری بود و ..... من: حالا چرا مخشو نزدی؟؟ اینو زن بدید دیگه:w00: و ......... پلان 6: بالاخره در همین حال دیدم صدای دعوا از اتوبوس میاد چی شده بود؟ یه پسره رفته بود کنار یه دختره نشسته بود دل و قلوه داده بودن شوفر صداش در اومده بود و این جمله رو گفت: تو میدونی ناموس چیه و همچنان در دل به تشویق شوفر پرداختیم و دوست داداشمون به اینکه چیکارشون داری پلان 7: رسیدیم و به دوست داداشمان تعارف زدیم و شماره رد بدل کردیم و..... پ ن: در طول راه انبه هایی که مادرمان گذاشته بودو و خوردیم به کسی هم تعارف نکردیم تیتراژ پایانی: ایشالا دداداشه ما هم زن بگیره 11 لینک به دیدگاه
حانی 3371 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اردیبهشت، ۱۳۹۰ داغه داغه مال امروز از اون جایی که دیشب 4 ساعت خوابیدم بسی تو اتوبوس خواب داشتم صبح که نتونستم خوب بخوابم چون یه اقایی فوق العاده درشت هیکل بغل دست من نشست منم هی میرفتم اونورتر که جا داشته باشه نشد بخوابم عصری در راه برگشتم چشمامو بستم بخوابم که اهنگ ابی خوش صدا رو گذاشتن اونم با ولوم بالا منم هیستریک شدم که خوابم می یاد حالا چرا ابی ؟ خلاصه یه خرده گشتم فهمیدم از گوشیه مسافر جلویی که اونم ماجرا داره ولی نمی گم با احترام فراوان صداشون کردم و ازش خواهش کردم صدا رو کم کنه من کپه مرگم رو بذارم خانمه هم یه نیگا کرد و نمایشی صدا رو پایین اوورد یه چند دقیقه گذشت نه ابی رضایت میداد نه خانمه خلاصه منم عصبانی شروع کردم با دوستم راجع به احترام متقابل حقوق شهروندی حریم شخصی و قانون مندی صحبت کردم یه 5 دقیقه بعد خانمه یه نیم نیگا کرد اهنگ رو کامل قطع کردولی من خوابم نبرد دیگه 9 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اردیبهشت، ۱۳۹۰ وای اتوبوس..............اوف چه وسیله ای عجیب و غریب و مفیدی هست........... من که دوسال 27 ساعته راهم بود همشم با اتوبوس عجب جونی داشتم خدائیش:jawdrop: خاطره که ازشون زیاد دارم..کلا اتوبوس یعنی خاطره از بوی اگزوزش بگیر تا سرماش تا بخاری نداشتش تا صندلیهای راحت و داغونش............. "آدم نمی دونه بگه یادش بخیر یا به شر خوب پدر آدم توی این اتوبوسها در میاد خدائیش...... یک بار اومدیم با دوتا از بچه های هم استانی برگردیم شیراز از گنبد جاتون سبز معمولا چند راه دارید تا بتونید از شمالی شرقی ترین نقطه کشور برسید به جنوب غرب کشور ماشین مستقیم که نداره خدارو شکر یعنی داشت ولی تا ما دانشجو شدیم غیب شد این خط ویژهشون یا باید می اومدیم اصفهان بعد از اونجا شیراز(25 ساعت ) یا باید میرفتیم تهران پارس و بعد از اونجا ترمینال جنوب و بعدشم شیراز(23ساعت جاده 1.5تا2 ساعت تهران) یا باید میرفتیم ساری ( با ترمینالی اونطرف جاده و پائین تراز سطح جاده ) و ازاونجا هم شیراز(25 ساعت) یا مشهد و بعد شیراز(30ساعت راه) ............ اینهمه گزینه برای رفتن و آمدن همشم حداقل یکبار برگشتیم ازش ولی بهترین و امن ترین و کم علافترینش از مسیر اصفهان بود.. .............. باقیشم میگم من گردش خورشید به دور زمین و بارها و بارها دیدیم از شرق به غرب انواع آب و هواها سرسبزی و خشکی جادهها وووو 10 لینک به دیدگاه
RezaMTJAME 9278 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اردیبهشت، ۱۳۹۰ عههه سلام قضیه اتوبوسه؟ خب من یکی از خاطره هام رو میگم....... یه سری برای یه موردی میخواستم بیام تهران از ترمینال رشت که سوار اتوبوس شدم یکی از دوستهای قدیمی خودم کنارم نشست. یکمی احوالپرسی کردیم و یاد ایام قدیم و چی و چی بعدش گفتش فلانی چه خبرا منم گفتم هیچ چی؟ شکر گذشت روزگار میخوام یکمی استراحت کنم..... گفتش آره منم خسته ام. فکر کنم یه نیم ساعتی بخوابیم خوب باشه... اون زودی خوابش برد..... تقریباً یک ساعت بودش حرکت کرده بودیم که من خوابیدم و دقیقاً زمانی بیدار شدم که ورودی ترمینال تهران بودیمممممممممم........... اینقدر حال داد خواب.... دوستم بعد اینکه رسیدیم گفتش رضا مرگ بگیره تو رو چه خبرته پسر از همون اول خوابیدی تا الان..... من کلاً تو ماشین میشینم میخوابم..... حتی اگه مسیر رسیدنم بیست دقیقه طول بکشه.... 10 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اردیبهشت، ۱۳۹۰ خاطره ابولفضل خیلی باحال بودبا cinderella هم موافقم spow خیلی قلم زیبایی داره --------------------- من یه بار از ارومیه به تبریز با سواری (تاکسی) میرفتم ، صندلی جلو یک پیر مردی بود ، عقب من بودم ، کنار من هم یک (GF-BF) (خوب تابلو بود زنو شوهر نیستن)، یه عصر پاییزی بود و هوا تاریک. چشمتون روز بد نبینه تو مملکت اسلامی انگار داشتم فیلم نیمه (+14) میدیدم :icon_pf (34): دختر خانم یک چنگی به موهای پسره میزد و صورتش رو میکشید طرف خودش که نگو یاد فیلم "ملیسا" میوفتادم خلاصه خیلی کارای زشتی کردن شانس آوردیم زنده رسیدیم چون راننده که چشماش رو آینه عقب بود فقط با گوشاش داشت رانندگی میکرد ! ولی در نهایت خوش گذشت این بود خاطره من:icon_pf (44): :ws28: 5 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اردیبهشت، ۱۳۹۰ آقا ما کلا ترمی یه بار وسطش می اومدیم شهرمون .........خب راه خیلی زیاد بود سرویس میشدیم دیگه یه بار وسط ترم پائیز بود یا قبل از عید بود یادم نمیاد ولی هرچی بود مناطق سردسیر برف می اومد ما کلا چهارنفر بودیم از فارس که معمولا باهم می اومدیم و می رفتیم... این دفعه هم سه نفر بودیم تا اصفهان که اومدیم 17 ساعت راه بخیر گذشت و خوب بود(خدارو شکری توی هیچ کدوم از سفرهام ماشینمون تصادف نمیکرد) آقا ما وقتی میرسیدیم اصفهان دیگه انگار رسیدیدم خونمون خلاصه رفتیم بلیط بگیریم برای 7صبح حرکت کنیم..از شانس خوبمون فقط تعاونی 8 بلیط داشت:icon_pf (34): (یک توصیه ایمنی ترجیحا با تعاونی 1 سفرکنید چون سرویس دهیشون بهتره ) ما هم اومدیم سوار شدیم حالا اتوبوس چی ؟ اسمش یادم نمیاد 125 بود ازاین قرمزها (آخه 10 سال پیش ولوو خیلی کم بود) اتوبوس نابود و داغون به هزار بدبختی سوار شدیم راه افتاد بارون گرفت حالا از بس این اتوبوس سرحال بود برف پاک کن هم نداشت هی میزد کنار شیشه هاشو پاک میگرد اصلا من موندم چرا گذاشتند از درب ترمینال خارج بشه......... خلاصه اومد تا رسید پلیس راه آباده باز خدا عمرشون بده نذاشتن جلوتر بره وگرنه به ملکوت اعلی پیوسته بودیم (آخه یه گردنه کولی کوش هست توی راه اصفهان - آباده خیلی گردنه بدی هستو برف گیر) خلاصه رانندهه عین خیالشم نبود با لبخند گفت هرکسی میخواهد برگرده اصفهان هرکسی هم نمیخواهد پیاده بشه........مارو میگی بعد از 20 ساعت توی ماشین بودند میکشتنمونم برنمیگشتیم اصفهان :w74: خلاصه پیاده شدیم راننده محترمه هم سر ماشین و کج کرد و برگشت ماهم عین چغندر.... کلا پنج نفر موندیم جلوی یک آژانس تاکسی 3 تا دختر و یک زن و یک آقا پسر:shame: خلاصه رفتیم و بالاخره یک ماشین پیدا کردیم که ما رو بیاره شیراز فکر کنم کرایهش شد 100تومن انموقع چون نفری 20 تومن شد.......دانشجو و موجودی کیف دیگه به مرز صفر رسید:icon_pf (34): حال چطور قرار شد سوار بشیم بخاطر هیکل مانکنی با یکی از دوستام جلو نشستیم ( مردم تا شیراز) دوستمو و زنه و پسره هم عقب........... آقاراه افتاد یک چرخی زد توی شهر بعدش جلوی یک خونه ای نگه داشت مارو سپرد به یک پیکان داغون با راننده معتاد هی چه زجری کشیدم تا رسیدم فقط خودم و خدام میدونه......برفم شروع کرد به ریزش .......... خلاصه خانمه که همراهمون بود یک کیف همراهش بود پر از نوار توی راه هی نوار میداد راننده که بذاره منم توی دسته در له شدم خانمه هم سرش روی شونه پسره خوابید برای خودش راحت بالاخره رسیدیدم شهرمون بعدشم بازم تاکسی و دیدن قیافه زیبای خیابونمون که روحمو تازه میکرد همیشه بعدشم جای ساعت3 ساعت 6 رسیدم خونه... از 9 شبش خوابیدم تا 9 صبحه فرداش ........... این سفر سه تکه ای من بود خدا نصیبتون نکنه 10 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 اردیبهشت، ۱۳۹۰ اتوبوس اتوبوس وجاده هایی که انتها ندارند مثل زندگی ! خسته کنندست رفتارهای مردمی که خودشونو میخوان خوب نشون بدن اما تو اتوبوس هم به دختر مردم رحم نمیکنن وبا چشمهای دریده وزبانی ناپاک دارن تیکه تیکش میکنن منزجرکنندست اقای خوش ظاهری که پاهاشو میزاره بالای صندلی تو تا بتونه با دوست دخترش بهتروراحتتر لاس بزنه قابل ستایشه تلاش مردی که بیخوابی واوارگی رو تو جاده ها به دوش میکشه وجون بیست سی نفررو تو دستاش داره اما پلکاش خسته نمیشه و.... این داستان خیلی طولانیه خیلی! 7 لینک به دیدگاه
zahra-d 4993 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 اردیبهشت، ۱۳۹۰ من همین چند روز پیش به مدت 13 ساعت شایدم بیشتر با اتوبوس رفتیم اصفهان و بر گشتیم راه خیلی زیاد بود اما چون با دوستان بودیم هر از چندگاهی بلند میشدیم تو اتوبوس راه میرفتیم و اهنگ میزاشتیم واسه همین خیلی خوش گذشت بهم و اصلا هم اذیت نشدم البته به خاطر این بود که دسته جمعی بودیم 3 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 اردیبهشت، ۱۳۹۰ یادش بخیر یک بار تنهایی اومدم تا شیراز و برگشتن که میخواستم برم یونی اومدم اصفهان و با بچه های اصفهانی برگشتیم............البته من از 6صبح اصفهان بودم تا 3که حرکت داشتیم رفتم خونه یکی از بچه ها...... تعداد بچه های اصفهانی تقریبا زیاد بود و وقتی سوار شدیم غیر از یک ردیف اول و دو ردیف آخر اتوبوس همش بچه های یونی خودمون بودند و با یکی از استادهامون که اونم خانم بود........... خلا صه ما تمام طول راه سه نفری روی صندلی های اتوبوس نشسته بودیم شاگرد راننده از دستمون دق آورد هی می اومد میگفت بشین سرجای خودتون:w00: خلاصه خیلی فاز داد بعدشم که رسیدیم چندتا مسافرها رو پیاده کرد و مارو برد تا دم درب خوابگاه اونجا پیاده شدیم.. این ازاون سفرهای خوب بود که مسیر راه و نفهمیدیم تقریبا........ 6 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۰ به به چه تاپیک خوبی من هر هفته 4 بار سوار اتوبوس میشم دیگه یه جورایی اتوبوس رو دوست دارم، مخصوصا اگه به جای پیرمردای کج و کوله بانوان محترم نشسته باشن لذت مضاعف داره والا خاطره بسیار است ولی یکی از بهتریناش روزی بود که صندلی 1 و 2 ماشین بنز مال ما بود چند دقیقه ای میشد حرکت کرده بودیم از پشت یه صدای سازی اومد، راننده صداش کرد جلو بغل دست نشوندش، یه عاشق بود کل مسیر رو زد و خوند، خیلی زیبا میخوند یکمی که غم زده خوند و حال همه گرفته شد شروع کرد به خوندن آهنگای شاد یه پسری هم اون ته بلند شد تو اون راهرو باریک شروع کرد به رقص آذربایجانی، خلاصه حال داد 6 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مرداد، ۱۳۹۱ ی بار با تاکسی تو مسیر بین شهری بودم، منیه اقاهه جلو نشسته بود، ی bf،gf هم کنار من بودن... نصف مسیر اینا در حال بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوق() بودن که وسط راه ، پسره گوشی دختره رو برداشت....دختره ام نه گذاشت نه برداشت ، زارت یدونه خوابوند تو گوش پسره! و ادامه ی مسیر ی آهنگ دل انگیز قهر نکن....ناز نکن رو شنیدیم 4 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مرداد، ۱۳۹۱ ترم 1 که بودم (دقیقا پارسال توو تیر ماه) امتحاناتم تموم شدو پروژه ها رو تحویل دادم و به حول قوه الهی بعد از 3 ماه دوری از خونه ، از اهواز عازم تهران بودم کلی ذوق و شوق و اینا که دارم بر میگردم خونه.. عموم برام بلیط قطار گرفته بود اما متاسفانه کوپه ویژه گیرش نیومده بود:icon_pf (34): این دختر فامیلمونم که استاد اذیت کردن....میگفت مینا حالا خوبه توو کوپت همه مرد باشن حالت بگیره روز موعود فرا رسیدو منم با شادی و شعف رفتم سوار قطار کوپه 6 نفره بود..همه هم عرب زبان 2تا کوپه ای که کنار هم بودن خانواده بودن و فقط من توشون غریبه بودم....دیدم توو کوپه من 1 خانومست با 4 تا آقا که با من میشدیم 6 نفر..تا حدودی خیالم راحت شد که تنها نیستم.. چشمتون روزِ بد نبینه:icon_pf (34): همین که قطار راه افتاد دیدم خانومه رفت کوپه بغلی...من موندم و آقایونِ محترم جالب اینجا بود که در رو هم بستن از ترس زهرم ترکیده بود...یه 5 10 دقیقه (که معادله 1 ســـــــــال برای من بود) گذشت، مسئولِ قطار اومد..تا درو باز کردو منو دید همینجور موند منم که از ترس به حالِ سکته ناقص افتاده بودم اینو که دیدم کم مونده بود بپرم بغلش:hapydancsmil: گفتم آقا میشه کوپه منو عوض کنی؟ اون بنده خدا هم تا حالِ منو دید گفت بله خانوم نگران نباشین الان به رئیس قطار میگم منم که طاقت نیاوردم چمدونمو گذاشتم توو کوپه و کیفو کولمو برداشتمو اومدم بیرون حدود 1 ساعت توو راهروی قطار ویلون بودم:icon_pf (34): - خانوم شما توو راهرو چیکار میکنین؟ + آقا کوپم همشون مردَن - الان درستش میکنم و باز هم کلی گذشت و من داشتم از خستگی میمردم...کولم خیــــــــلی سنگین بود و دو برابر اوون کیف دستی که داشتم:icon_pf (34): خلاصه بعد از یه مدت بسیار طولانی یه آقای خدا خیر داده گفت "خواهر چی شده؟"جریانو براش گفتم...اونم در کمال انسانیت گفت شما برو پیش مادرو خانومِ من بشین من میرم توو کوپه شما تا جاتون درست شه دیگه من رفتم اونجا و یکم توو کوپه سین جیم شدمو اینا....تا مسئول قطار اومدو بلیطا رو میخواست پانچ کنه گفت کی بود میخواست کوپشو عوض کنه؟ منم که از اون همه بلاتکلیفی خسته شده بودم، پریدم گفتم من من :mrsbeasley: گفت برو کوپه آخر...یه خانوادن جاتو با یکیشون عوض کردم دیگه سر از پا نمیشناختم :shad: اوون عمو مهموندارِ که همون اول میخواست جامو عوض کنه هم کمک کرد چمدونمو آوردم...رفتم توو کوپه ...یه خونواده بودن..و چقدر مهربون..کلی کمک کردن تا تونستم وسیله هامو جا بدم .... دیگه هم هیچوقت با قطار به اهواز برنگشتم...:biggrin: اخرین باری بود که اصن با قطار از اهواز برگشتم هم تجربه خوبی بود هم بد 2 لینک به دیدگاه
Farnoosh Khademi 20023 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مرداد، ۱۳۹۱ من فقط یه بار با دوستام برای المپیاد ورزشی ، تابستون با اتوبوس اومدیم تهران. من بی تجربه پتو مسافرتی مو تو ساکم جا گذاشتم.از سرما داشتم یخ میزدم اتوبوس که پلیس راه وایساد رفتم پتو مو بیارم که پیدا کردن ساکم از بین 10 تاساکی که همش مثل هم بود کار نشدنی بود خلاصه دیگه بی خیال شدیم و تا خود تهران لرزیدیم بدتر از اینکه به باد مستقیم کولر هم چشمام حساس بود.چشمام دیگه تا مدتها میسوخت لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده