*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 6 فروردین، 2011 پرواز را بخاطر بسپار دلم گرفته است دلم گرفته است به ايوان مي روم و انگشتانم را بر پوست كشيده شب مي كشم چراغهاي رابطه تاريكند چراغهاي رابطه تاريكند كسي مرا به آفتاب معرفي نخواهد كرد كسي مرا به ميهماني گنجشكها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردني است 1
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 6 فروردین، 2011 نه راحت از فلک جویم ، نه دولت از خدا خواهم وگر پرسی چه می خواهی ، تورا خواهم تو را خواهم نمی خواهم که با سردی ، چو گل خندم ز بی دردی ولی چون لاله ، با داغ محبت آشنا خواهم ز شادی ها گریزم در پناه نا مرادی ها به جای راحت از گردون ، بلا خواهم بلا خواهم چنان با جان من ای غم ، در آمیزی که پنداری تو از عالم مرا خواهی ، من از عالم تو را خواهم به سودای محالم ، ساغر می ، خنده خواهد زد اگر پیمانه ی عیشی ، درین ماتم سرا خواهم نیابد تا نشان از خاک من ، آئینه رخساری ولی خاکستر خود را هم آغوش صبا خواهم آب بقا کجا و لب نوش او کجا ؟ آتش کجا و گرمی آغوش او کجا ؟ سیمین و تابناک بود روی مه ، ولی سیمینه مه کجا و بنا گوش او کجا ؟ دارد لبی ، که مستی جاوید می دهد مینای می کجا و لب نوش او کجا ؟ خفتم به یاد یار در آغوش گل ، ولی آغوش گل کجا و بر و دوش او کجا ؟ بی سوز عشق ، ساز سخن چون کند ، ولی بانگ طرب کجا ، لب خاموش او کجا ؟ 1
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 6 فروردین، 2011 آن که سودا زده ی چشم تو بوده است ، منم و آن که از صد مژه صد چشمه گشوده است ، منم آن ز ره مانده سر گشته ، که نا سازی بخت ره به سرمنزل وصلش ننموده است ، منم آن که پیش لب شیرین تو ، ای چشمه نوش آفرین گفته و دشنام شنیده است ، منم آن که خواب خوشم از دیده ربوده است ، تویی و آن که یک بوسه از آن لب نربوده است ، منم ای که از چشم منم پای کشیدی چون اشک آن که چون آه به دنبال تو بوده است ، منم 1
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 6 فروردین، 2011 از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب ! شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب ؟ پشت ستون سایه ها روی درختِ شب می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب می دانم اری نیستی ! اما نمی دانم بیهوده می گردم به دنبالت چرا امشب ؟ هر شب تو را بی جست و جو می یافتم اما نگذاشت بی خوابی به دست آرم تو را امشب ها!... سایه ای دیدم ، شبیه ات نیست ، اما حیف ! ای کاش می دیدم به چشمانم خطا امشب هر شب صدای پای تو می آید از هر چیز حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب امشب ز پشت ابر ها بیرون نیامد ماه بشکن قرق را ماه من ! بیرون بیا امشب گشتم تمام کوچه ها را یک نفس هم نیست شید که بخشیدند دنیا را به ما امشب طاقت نمی آرم ، تو که می دانی از دیشب باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب ای ماجرای شعر و شب های جنون من آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب 2
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 6 فروردین، 2011 زندگی با آدماش برای من یه قصه بود توی این قصه کسی با کسی آشنا نبود همه خنجر توی دست و خنده روی لبشون توی شب صدایی جز گریه ی بی صدا نبود نمی خوام مثل همه گریه کنم دیگه گریه دلو وا نمی کنه قصه های پشت این پنجره ها غمو از دلم جدا نمی کنه 3
Eng HVAC 4139 ارسال شده در 6 فروردین، 2011 چگونه ترا از یاد ببرم ؟ هرجا بروم آسمان به رنگ چشمان توست 2
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 8 فروردین، 2011 کاش ! قلبم درد تنهايي نداشت سينه ام هرگز پريشاني نداشت کاش! برگهاي آخر تقويم عشق حرفي از يک روز باراني نداشت کاش! مي شد راه سخت عشق را بي خط پيمود و قرباني نداشت.. 1
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 10 فروردین، 2011 به گمانم نفسی فرصت دیدن داریم تا ته کوچه فقط حق دویدن داریم نشکند پشت دل از بار غم حادثه ها مثل یک بید فقط حق خمیدن داریم
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 10 فروردین، 2011 باز در کلبه تنهایی خویش عکس لبخندت مرا ابری کرد عکس تو خنده به لب داشت ولی اشک چشمان مرا جاری کرد
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 10 فروردین، 2011 یک زمان غافل شدم صد سال ازم دور شد انقدر بی راهه رفتم تا که چشمم کور شد دوستی با هر که کردم خصم مادرزاد شد اشیان هرجا گزیدم خانه صیاد شد ان رفیقی که بر درم افتاده بود... عاقبت روز شهادت بر سرم جلاد شد
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 10 فروردین، 2011 دیرگاهیست که تنها شده ام قصه غربت صحرا شده ام وسعت درد فقط سهم من است باز هم قسمت غم ها شده ام من که بی تاب شقایق بودم همدم سردی یخ ها شده ام 2
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 10 فروردین، 2011 در این شب ها چه خاموشم به یاد توست همه هوشم به من گفتی وفادارم چه شد کردی فراموشم؟ 2
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 10 فروردین، 2011 در وطن مثل غریبانم،نمی دانم چرا روز و شب سر در گریبانم، نمی دانم چرا هر که از روی دل جانم فدایش می کنم مثل عقرب می زند نیشم، نمی دانم چرا 2
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 10 فروردین، 2011 دلبرم اندر خیالم خود نمایی میکند در فراقش ای دل من بینوایی میکند او برفت و پشت پا زد بر دل و دنیای من کار دل را بین که بهرش بیقراری میکند 3
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 10 فروردین، 2011 ببین چگونه دستهای خویش را به گرد پیله تنم چو تار می تنم!من برای زیستن همتی که داشتم فروختم این بها به نرخ روز بهره ورترین ضریب بود این بها بهای عشق بود که عاشقانه عشق را به مفت مفت حراج دل خرید...!حال این منم پاک باخته به گرد پیله تنم چو تار می تنم! 3
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 11 فروردین، 2011 دوست دارم همچو موجی در دل دریا بمیرم بشکفم چون لالهای خونین و در صحرا بمیرم اشک غلطان گردم و از دیدهی محنت بریزم خندهی شمعی شوم در دامن شبها بمیرم... عود باشم در میان مجمرحسرت بسوزم دانهی اسپند گردم تا که بی پروا بمیرم چشمه مهتاب باشم پیکر شب را بشویم آذرخشی گردم و در گنبد مینا بمیرم یا بسایم بر ستیغ کوهها شهپر چو عنقا یا چو زیبا مرغکی در گوشهای تنها بمیرم 3
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 11 فروردین، 2011 ای کـــاش دلـــم اســیـــر و بــیـمار نبود در بـــنـــد نــــگاه او گــــرفــتــار نــبـود من عاشق واو زعشق من بی خـبر است ای کــاش دل و دلــبــــر و دلـــدارنـبود 1
Eng HVAC 4139 ارسال شده در 11 فروردین، 2011 من بودنم را در همان نگاه اول و همان سلام اول متوقف كرده ام ، آخر تمام بودنت میان یك سلام و خداحافظ جای گرفته است پس من به همان سلام بسنده می كنم تا هیچ پایانی در كار نباشد 2
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 13 فروردین، 2011 هي فلاني زندگي شايد همين باشد؟! يك فريب ساده و كوچك، آن هم از دست عزيزي كه تو دنيا را جز براي او و جز با او نميخواهي، من گمانم زندگي بايد همين باشد!!! 1
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 13 فروردین، 2011 شاهزاده رویای من شاید تویی اونکس که شب در خواب من آمد تویی ...... تو از خواب شیرین ناگه پریدم تو را ندیدم دیگرم کنارم به خدا جانم رسیده از غصه بر لب هر روز و هر شب در انتظارم به خدا 2
ارسال های توصیه شده