*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 9 اسفند، 2010 در کیش ما ملال ز جاهل حلال نیست از عشق من مپرس به چشمم نگاه کن در عالم مشاهده جای سوال نیست در کار قال عمر گرامی به سر رسید دردا در این زمانه یکی اهل حال نیست در چشم ما که روی چو خورشید دیده ایم هر چهره ماه و هر خم ابرو هلال نیست ما رهسپار بقاییم غم مدار در دستگاه هستی مطلق زوال نیست غافل مشو که مهلت توفیق اندکست گر مرگ در رسد نفسی هم مجال نیست با شعر تازه گوی ز پیشینیان ببر ای خسته جان بکوش که قحط کمال نیست مست حلاوت غزلم بی خبر ز خصم ما را ز تلخگویی دشمن ملال نیست 2
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 9 اسفند، 2010 ای مسافر ای جداناشدنی گامت را آرامتر بردار از برم آرامتر بگذر تا به کام دل ببینمت بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم آه که نمی دانی سفرت روح مرا به دو نیم می کند و شگفتا که زیستن با نیمی از روح تن را می فرساید . بگذار بدرقه کنم واپسین لبخندت را و آخرین نگاه فریبنده ات را مسافر من آنگاه که می روی کمی هم واپس نگر باش با من سخنی بگو مگذار یکباره از پا درافتم فرق صاعقه وار را بر نمی تابم جدایی را لحظه لحظه به من بیاموز آرام تر بگذر تو هرگز مشایعت کننده نبودی تا بدانی وداع چه صعب است وداع توفان می آفریند اگر فریاد رعد را در توفان نمی شنوی باران هنگام طوفان را که میبینی آری باران اشک بی طاقتم را که می نگری من چه کنم تو پرواز میکنی و من پایم به زمین بسته است ای پرنده دست خدا به همراهت اما نمی دانی که بی تو به جای خون اشک در رگهایم جاریست از خود تهی شده ام نمی دانم تا بازگردی مرا خواهی دید 1
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 9 اسفند، 2010 وعده ما، هر شب، نیم نگاهی به ماه... که هر جا باشی، هر قدر دور ماه هست، تو هستی، من هستم، نگاه هست. خاک عاشقی می داند گریه می کند رنج می کشد و صبر می کند سر به آستان مرگ می گذارد بر شانه هایش می گرید اما نمی میرد خاک عاشقی صبور است بر برگهای پائیزی بوسه می زند تقدیر جهان را عوض می کند جوانه ها را بیدار و درخت ها را خواب می کند ،اما خود هرگز نمی خوابد ! خاک عاشقی صبور است که سالها و سالها برای آسمان صبر می کند ... و من همانم که از خاک آمده ام چون خاک ... عاشقم و چون خاک ... روزی صبوری را هم خواهم آموخت ... 2
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 9 اسفند، 2010 من از زمانه که دسـت تـو داد تقدیرم هـنوز هم که هـنوز اسـت سخت دلگیرم تو رفته ای ومن اندر در هجوم خاطره ها چو قـاب عـکس قدیمی اســیر تصویرم چه ســاده ام که پـس از رفــتن تو هرباره نشــانت از ته فنــجان قــهوه میگیرم چـقــدر ســرزنش خــلق وطعنه ی مردم؟ به غیـر دل به تو بسـتن چه بوده تقصیرم؟ هزاروسـیصد و … بــگـذر … تولدم بوده به چـهره گــرچه جـوانم ولی به دل پیـرم مـن ورهایی ازیـن غم؟ زهی خــیال عبـث که مثل آهوی در دسـت و پنجه ی شـیرم بیـا به راه گـلویم خوش آمدی ای بغض نفس! نیا که من از دسـت زنـدگی سـیرم چرا به آخر خطش نمی رسـد عمرم؟ اجل! تو مـرحمتی کن - چرا نمی میرم؟ 2
رعد آسا 587 ارسال شده در 9 اسفند، 2010 من ندانم كه كیم من فقط می دانم كه تویی شاه بیت غزل زندگی ام نيازمند لبت،جان بوسه خواه من است نگاه كن به نيازي كه در نگاه من است با خيال تو به سر بردن اگر هست گناه با خبر باش كه من غرق گناهم همه عمر من به دو چیز عشق می ورزم یکی تو و دیگری وجود تو به دو چیزاعتقاد دارم یکی خدا ودیگری تو من در این دنیا دو چیز میخواهم یکی تو ودیگری خوشبختی تو من این دنیا را برای دو چیز میخواهم یکی تو ودیگری برای با تو موندن تا همیشه دوستت دارم. 2
Eng HVAC 4139 ارسال شده در 9 اسفند، 2010 پشت سرت باران کلمه کلمه شد تا حرف های نزده مان کنج دنج سینه مان تر و تازه بماند 1
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 10 اسفند، 2010 با همه بي سر و ساماني ام باز به دنبال پريشاني ام ! طاقت فرسودگي ام هيچ نيست در پي ويران شدني آني ام آمده ام بلکه نگاهم کني عاشق آن لحظه طوفاني ام دلخوش گرماي کسي نيستم آمده ام تا تو بسوزاني ام آمده ام با عطش سالها تا تو کمي عشق بنوشاني ام ماهي برگشته ز دريا شدم تا تو بگيري و بميراني ام ... خوب ترين حادثه مي دانمت خوب ترين حادثه مي داني ام؟ حرف بزن ، حرف بزن سالهاست تشنه يک صحبت طولاني ام هان به کجا مي کشي ام خوب من ؟ هان نکشاني به پشيماني ام ؟
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 10 اسفند، 2010 سودای دلم قسمت هر بی سرو پا نیست خوش باش که یک لحظه دلم از تو جدا نیست
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 10 اسفند، 2010 روزگاریست که در خاطر من می مانی با همان بغض سکوت و هوایی که درون نفست می ماند و صدایی که دگر می شکند من همان دیروزم که تو را مست در آغوش گرفت لیک اکنون تو برایم ماندی خاطراتی که دگر باز به ذهنم باقی است چون نوایی که به گوش می نوازد فریاد و سکوت این همیشه زیبا شاعرانه به تو می گوید باز همنفس با شــب تنهــایی من پس توبخوان
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 10 اسفند، 2010 یــــــادمــــــان باشد از امروزخــــــطايي نکنــــــيم گــــــر که درخويــــــش شــــــکستيم صــــــدايي نکنيــــــم پــــــر پروانــــــه شکســــــتن هنــــــر انســــــان نيــــــست گــــــر شکستـيــــــم زغفــــــلت مــــــــــــن و مــــــايي نکنيــــــم يــــــادمــــــان باشــــــد اگــــــر شــــــا خــــــه گلــــــي را چيــــــديم وقت پــــــرپــــــر شدنش ســــــازو نوايــــــي نکنيــــــم يــــــادمــــــان باشد اگــــــر خــــــاطــــــرمــــــان تنهــــــا مــــــانــــــد طلــــــب عشــــــق، زهــــــر بــــــي ســــــرو پــــــايي نکنيــــــم
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 10 اسفند، 2010 خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام صبح بلند شی ببینی که دیگه دوستش نداری خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی بی وفا شه اونی که جونتو واسش گذاشتی برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه هوساش وقتی تموم شد بره و پیشت نمونه خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه تازه فردای همون روز از دوست عاشقش با خبر شه خیلی سخته توی پاییزبا کسی آشنا شی اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه بعد به اون بگی که چشمات نمی خواد اونو ببینه خیلی سخته که ببینیش توی یک فصل طلایی کاش مجازات بدی داشت توی قانون بی وفایی خیلی سخته واسه اون بشکنه یه روز غرورت ولی اون نخواد بمونه همیشه سنگ صبورت خیلی سخته اون که دیروز تو واسش یه رویا بودی از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی 1
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 10 اسفند، 2010 نرسد گوش کسي ناله و فرياد مرا مي رود در همه عالم همه شب داد مرا هرگز از ياد من اي يار نرفتي ، هرگز اي دريغ از تو که هرگز نکني ياد مرا در جهان خوب وبد و شادي و غم در گذر است از غمت گشت فنا پايه و بنياد مرا بي کس و خسته و تنها و پريشان حالم مي برد نيمه شبي سوي خدا،باد مرا برو اي ياد کهن يار و مرا تنها کن ياد ياران قديمي نکند شاد مرا روزگاري است که در بند غمت در بندم مرگ مي آيد و روزي کند آزاد مرا من و پايان جدايي ز غمت نيست اميد عشق کوهي دگر از درد فرستاد مرا 1
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 10 اسفند، 2010 من شريکم با دلم در قتل شب دستم آلوده به خون شد بي سبب نيمه شب کشتيم شب را از هوس رفت از جان ، دانش و علم و ادب طفل شب گريان شد از مرگ پدر فحش دادم طفل شب را زير لب کس نفهميد اين جنايت جز عسس داد لو ما را به حاکم ، بي نسب شاکي از دستم شده خورشيد و ماه آسمان هم جان ز من خواهد طلب سوختم در بند و زندان ، اي دريغ حاصل قتلم شده کابوس و تب حکم ما اعدام شد در زير نور ظهر روز اول از ماه رجب خسته از تکرار تاريکي شديم از براي روشني کشتيم شب 1
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 10 اسفند، 2010 باده ی تو نوشم و باز خمار توام دانه و دام منی سخت شکار توام می نگریزم ز درد - درد تو درمان من فاصله هرچند دور - من به کنار توام ! 1
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 10 اسفند، 2010 کاش ميشد عشق را تفسير کرد خوابه چشمان تو را تعبير کرد کاش ميشد همچون گلها ساده بود سادگی را با تو عالمگير کرد کاش ميشد در خراب آباد دل خانه احساس را تعمير کرد کاش ميشد در حريم سينه ها عشق را با وسعتش تکثير کرد 1
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 10 اسفند، 2010 آسمان هست من هستم مثل يک پرستوی مهاجر با حسی غريب اما نه برای تو و نه برای هيچکس در کنار اين مردم شايد حضور صدايی نتواند نگاههايی چنين سنگين را جا به جا کند 1
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 10 اسفند، 2010 شايد برای باور وجودم اثباتی لازم باشد اما من وجود دارم برای تنهايی ديوارهای اتاق برای انتظار قلبهای بدون عکس برای ترک خوردگی روح باغچه من هستم با قلبی شکسته اما در حال تپيدن جدا ازهمه بودنها همانطور که آسمان هست 1
Eng HVAC 4139 ارسال شده در 10 اسفند، 2010 صدا صدای پای کیست؟ صدای یاد و خاطره صدای لحظه هایی که محاله از یادم بره... 1
Eng HVAC 4139 ارسال شده در 11 اسفند، 2010 مرا شبیه خودم مثل یک ستاره بکش! شبیه من که نشد خط بزن دوباره بکش 2
ارسال های توصیه شده