shirin.agro 6340 ارسال شده در 28 تیر، 2011 خـوب ِ مـن! سیـب را چیــدم تـا ببـینـی تــو را می خواهـم نـه بـهشـت را 6
shirin.agro 6340 ارسال شده در 28 تیر، 2011 در قید غمم، خاطر آزاد کجایی؟ تنگ است دلم، قوت فریاد کجایی؟ با آنکه ز ما یاد نکردی.. ای آنکه نرفتی دمی از یاد کجایی؟ 4
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 28 تیر، 2011 ناآگاهی... طرح میزنی روی بوم چشم هام... نگاهت می کنم... و تو میروی! آهای شازده کوچولو، این جا بوی خون داد و بیداد می کند نمی خواهی بروی و خیال مرا هم راحت کنی؟! 5
shirin.agro 6340 ارسال شده در 28 تیر، 2011 سودای دلم قسمت هر بی سر و پا نیست… خوش باش که یک لحظه دلم از تو جدا نیست 3
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 28 تیر، 2011 دلتنگ تو امروز شدم تا فردا فردا شد و باز هم تو گفتی فردا امروز دلم ماند و یک دنیا حرف یک هیچ به نفع دل تو تا فردا ! 4
shirin.agro 6340 ارسال شده در 28 تیر، 2011 دلم به بهانه همیشگی گریست…بگذار بگرید وبداند هر آنچه خواست همیشه نیست 5
shirin.agro 6340 ارسال شده در 28 تیر، 2011 سایه روشن های تو بر بوم قلبم جا گرفت… شاهکار من شدی نقاشیم پایان گرفت 5
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 28 تیر، 2011 چشم من ، چشمه زاینده اشک ، گونه ام بستر رود کاشکی همچو حبابی بر آب درنگاه تو رها می شدم از بود و نبود 4
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 30 تیر، 2011 در آغوشت اندك جائی برای زیستن من بگذار بگذار تا آرام گیرم و زیر چتر مهربانی و گرمی تنت صدای باران را عاشقانه بشنوم و این است عشق مرا آرام كن .....گاهی حس میكنم چون دریا متلاطم شده ام 3
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 30 تیر، 2011 هر چه شکفتم تو ندیدی مرا رفتی و افسوس نچیدی مرا ماندم و پژمرده شدم ریختم تا که به دامان تو آویختم دامن خود را متکان ای عزیز این منم ای دوست به خاکم مریز وای مرا ساده سپردی به باد حیف که نشناخته بردی ز یاد همسفر بادم از آن پس مدام می گذرم بی خبر از بام وشام می رسم اما به تو روزی دگر پنجره را باز گذاری اگر 5
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 30 تیر، 2011 خواب می دیدم شبی بال و پرم را باد برد خواب بودم، خواب، اما بسترم را باد برد گیج و مبهوت و پریشان پلک هایم باز شد چشم های خیره و ناباورم را باد برد شعرهایم دود شد باران گرفت و بعد از آن ناگهان دیدم که با خود دفترم را باد برد 8
samaneh66 10265 ارسال شده در 30 تیر، 2011 به یادت ارزو کردم که چشمانت اگر تر شد به شوق ارزو باشد نه تکرار غم دیروز 6
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 30 تیر، 2011 چه میشد گر دل آشفته من به شهر چشم تو عادت نمیكرد و ای كاش از نخست آن چشم هایت مرا آواره غربت نمیكرد چه زیبا بود اگر مرغ نگاهت میان راز چشمان تو میماند تو میماندی و او هم مثل یك كوچ ز باغ دیده ات هجرت نمیكرد تمام سایه روشنهای احساس پر از آرامش مهتابیت بود ولیكن شاعر آیینه ها هم به خوبی درك این وسعت نمیكرد زمانی كه تو رفتی پاكی یاس خلوص سبز گلدان را رها كرد چه زیبا بود اگر از اولین گام نگاهم با دلت صحبت نمیكرد تو پیش از آنكه دل دل پا گذاری تمام فالهایم رنگ غم داشت ولی تو آمدی و بعد از آن دل بدون چشم تو نیت نمیكرد هجوم لحظه های بی قراری مرا تا عمق یك پرواز میبرد و جز با آسمان دیدگانت دلم با هیچكس خلوت نمیكرد 6
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 30 تیر، 2011 نگاهم مثل یك مرغ مهاجر به دنبال حضورت كوچ میكرد به غیر از انتظارت قلب من را كسی اینگونه بی طاقت نمیكرد تو میماندی كنار لحظه هایم ولی این شادمانی زود میرفت و تا میخواست دل چیزی بگوید تو میرفتی و او فرصت نمیكرد دلم از پشت یك تنهایی زرد نگاهش را به چشمان تو میدوخت ولی قلب تو قدر یك گل سرخ مرا به كلبه اش دعوت نمیكرد 8
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 2 مرداد، 2011 غریبه بمان نرو .... نذار در آرزوی غوطه ور شدن در حسرت نگاهت بسوزم... حرفی بزن سکوت برایم سنگین است... 7
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 2 مرداد، 2011 عکس روی تو چو در آینه جام افتاد عارف از خنده می در طمع خام افتاد حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد این همه نقش در آیینه اوهام افتاد این همه عکس می و نقش نگارین که نمود یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار هر که در دایره گردش ایام افتاد در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد 6
zahra22 19501 ارسال شده در 2 مرداد، 2011 دلم مي خواهد دشت رویاهايم را با شبنم هاي بلورين آذين بندي كنم ورنگين كمان را سايباني بر فرازش. دلم مي خواهد اتاقي بسازم با سنگفرشي از ياس و نرگس وپنجره اي رو به آسمان تا بتوانم ابرها را نوازش كنم. و براي ستاره ها لالايي بخوانم. دلم مي خواهد با قطرات باران آيينه اي بسازم و در كنج اتاق بگذارم تا تصويرت در آن نقش ببندد و هرگز از آن چشم بر ندارم 5
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 3 مرداد، 2011 این واژگان هر آنچه که دارند می دهند تا شعر ها مرا به تو پیوند می دهند حتی برای کشتنم این دشمنان هنوز تنها مرا به جان تو سو گند می دهند با این گدازه ها چه کنم ؟دردهای من بوی گدازه های دماوند می دهند از مادرت بپرس که در وادی شما یک قلب واژگون شده را چند می دهند؟ دیوانگی مجال غریبی است عشق من! زنجیرها مدام مرا پند می دهند ... 5
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 3 مرداد، 2011 می خواهم با کسی رهسپار شوم که دوستش می دارم نمی خواهم بهای این همراهی را با حساب و کتاب بسنجَم یا در اندیشه خوب و بَدَش باشم. نمی خواهم بدانم دوستم می دارد یا نه. می خواهم بروم با آنکه دوستش می دارم. 4
ارسال های توصیه شده