مسافر 72 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آبان، ۱۳۸۹ من نه نمیشم خیلی خوبه. امیدوارم واقعا به این درجه از کمال رسیده باشی لینک به دیدگاه
Waffen 15118 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آبان، ۱۳۸۹ به نظر من کاملا روشش اشتباه بوده... باید مشکل رو از ریشه حل میکرد... به جای اینکه ده بار , ده تا از انگشتاش رو میسوزوند باید یک بار یه جای دیگه رو میسوزوند که کل مشکلات حل بشه... بعدشم مجبور نبود دیگه تا صبح کله ی صحر بیدار بشینه به شاهزاده زل بزنه اینجا اونجاشو بسوزونه... :icon_razz: باید انگشتای پاشم چک میکردند... شاید اونارم سوزونده بوده... آخه بره یه آخوند ده بار خیلی کمه ها... من همیشه از این داستان های من درآوردی آبکی لذت میبرم... 7 لینک به دیدگاه
SH E I KH 18713 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آبان، ۱۳۸۹ شب هنگام محمد باقر -طلبه جوان-در اتاق خود مشغول مطالعه بود كه به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سكوت كند و هیچ نگوید.دختر پرسید: شام چه داری ؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر كه شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشهای از اتاق خوابید. صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران،شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی! محمد باقر گفت : شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد... شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه ؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و ... علت را پرسید. طلبه گفت : چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع میگذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا ، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند. شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. نفس اماره یکی از عواملی است که انسان را به ارتکاب گناه وسوسه می کند . قران کریم می فرماید: نفس اماره به سوی بدیها امر می کند مگر در مواردی که پروردگار رحم کند (سوره یوسف آیه 53) انسانهایی که در چنین مواردی به خدا پناه میبرند خداوند متعال آنها را از گزند نفس اماره حفط می کند و به جایگاه ارزشمندی می رساند. عالي بود. اين داستان را بارها شنيده بودم اما بازم با دقت خوندم. خيلي خوب بود. مرسي عزيز لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آبان، ۱۳۸۹ به نظر من کاملا روشش اشتباه بوده... باید مشکل رو از ریشه حل میکرد... به جای اینکه ده بار , ده تا از انگشتاش رو میسوزوند باید یک بار یه جای دیگه رو میسوزوند که کل مشکلات حل بشه... بعدشم مجبور نبود دیگه تا صبح کله ی صحر بیدار بشینه به شاهزاده زل بزنه اینجا اونجاشو بسوزونه... :icon_razz:باید انگشتای پاشم چک میکردند... شاید اونارم سوزونده بوده... آخه بره یه آخوند ده بار خیلی کمه ها... من همیشه از این داستان های من درآوردی آبکی لذت میبرم... :jawdrop::jawdrop::jawdrop: 1 لینک به دیدگاه
setare.blue 23086 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آبان، ۱۳۸۹ والا تا اونحایی که می دونم اخوندا به کمتر از ده تا صیغه ای و غیر صیغه ای راضی نمیشن خیلیم بد چشنخوار مادر ملت ....!!!!!!اصلا اونی که گفتی قصه اس...شاه نخواسته ابروش بره لطفا از توهین به افراد واشخاص در هر سمتی بپرهیزید به نظر من کاملا روشش اشتباه بوده... باید مشکل رو از ریشه حل میکرد... به جای اینکه ده بار , ده تا از انگشتاش رو میسوزوند باید یک بار یه جای دیگه رو میسوزوند که کل مشکلات حل بشه.!!!!!!.. بعدشم مجبور نبود دیگه تا صبح کله ی صحر بیدار بشینه به شاهزاده زل بزنه اینجا اونجاشو بسوزونه... باید انگشتای پاشم چک میکردند... شاید اونارم سوزونده بوده... آخه بره یه آخوند ده بار خیلی کمه ها... من همیشه از این داستان های من درآوردی آبکی لذت میبرم... جای این صحبتا در اینجا نیست . خواشمندم ازبیان برخی مسائل خوداری کنید........... از استارتر مطلب هم بابت متن زیباشون تشکر میکنم 2 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آبان، ۱۳۸۹ به نظر من کاملا روشش اشتباه بوده... باید مشکل رو از ریشه حل میکرد... به جای اینکه ده بار , ده تا از انگشتاش رو میسوزوند باید یک بار یه جای دیگه رو میسوزوند که کل مشکلات حل بشه... بعدشم مجبور نبود دیگه تا صبح کله ی صحر بیدار بشینه به شاهزاده زل بزنه اینجا اونجاشو بسوزونه... :icon_razz:باید انگشتای پاشم چک میکردند... شاید اونارم سوزونده بوده... آخه بره یه آخوند ده بار خیلی کمه ها... من همیشه از این داستان های من درآوردی آبکی لذت میبرم... كاش همه پسرارو وقتي به دنيا ميومدن ميسوزوندن(.......):3384s::w00: لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده