*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۸۹ هرشبي گويم كه فردا يارم آيد از سفر چون كه فردا مي رسد گويم كه فردايي دگر آنقدر امروز و فردا انتظارش مي كشم تا بيايد عاقبت يادگارم از سفر گر بيايد بوسه بر خاك دم پايش زنم تا نمايد يك دمي بر حال زار من نظر من كه مي دانم بيايد عاقبت دلدار من ليك مي ترسم نباشد آن زمان از من اثر لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۸۹ کاش آن سفر شبانه تکرار شود. آن تاب و تب و ترانه تکرار شود. در بارش بی دریغ لبخندت کاش. آن بوسه ی عاشقانه تکرار شود لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۸۹ لب را با لب در اين سکوت در اين خاموشىى گويا گوياتر از هر آنچه شگفتانگيزتر کرامتِ آدمى به شمار است در رشتهى بىانتهاى معجزتى که اوست... در اين اعترافِ خاموش، در اين «همان» که تواند در ميان نهاد با لبى لبى بىوساطتِ آنچه شنودن را بايد... آن احساسِ عميقِ امان، در اين پيرانهسر که هنوز پرواز در تداوم است هم از آنگونه کز آغاز: رابطهيى معجزآيت از يقينى که در آن آشيان گذشت در پايانِ اين بهاران تا گمانى که به خاطرى گذرد در آغازِ يکى خزان. لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۸۹ امشب موريانه ها ورق ورق همه را خوردند كتابي كه فصلي از آن – قانون منع بوسه بود فردا سخت خواهمت بوسيد لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۸۹ لبانت بوسه زار عطر مستي ست نگاهت هرم ناز مي پرستي ست كلامت سوره سوره آيه آيه حضور حاضر باران هستي ست لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۸۹ لب تو گرمتر از جهنم سوزان منم آن گنهکار آتش افروزان گر خواهي که رند افتم به پايت صدا زن همچو يک دوست خدايان لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۸۹ با ساعت دلم وقت دقیق آمدن توست من ایستاده ام : مانند تک درخت سر کوچه با شاخه هایی از آغوش با برگ هایی از بوسه با ساعت غرورم اما ! من ایستاده ام : با شاخه هایی از تابستان با برگ هایی از پاییز هنگام شعله ور شدن من هنگام شعله ور شدن توست ها .... چشم ها را می بندم ها....گوش ها را می گیرم با ساعت مشامم اینک: وقت عبور عطر تن توست!!!!! لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۸۹ آه اگر يك شب پريشانم كني بر بساط بوسه مهمانم كني آنقدر بوسه زنم بر چهره ات تا شوم بيمار و درمانم كني غنچه غنچه باز مي گردم چوگل گر تو خار عشق به دامانم كني گفته بودي عشق ويرانت كند سر فدايت عشق , ويرانم كني؟ من به روي سبز تو خو كرده ام آه اگر يك شب پريشانم كني لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۸۹ سحر حریر خیالت چو در برم گیرد فرشته مستی، از بوی بسترم گیرد بصد بهشت فراق تو را نخواهم داد که نقش خوب تو هردم برابرم گیرد مهی کجاست که امشب مرا ز خود ببرد پیاله گیرد و مستانه در برم گیرد متاع عمر ز کف رایگان نخواهم داد تو گو که شیخ ریاکار کافرم گیرد نیاز نیست بدین جان برلب آمده ام صفای شعلهء دیگر که پیکرم گیرد هزار کوثر جاوید را توانم داد بدان شراب که یک لحظه در سرم گیرد چه داده اند بما تا که باز بستانند فلک دگر چه کند، تخت و افسرم گیرد؟ مرا بکوی خرابات خانه ای باشد مگر حشر کشد این کاخ مرمرم گیرد بهیچ چیز دگر بستگیم نیست، مباد بهشت صحبت رضوان و کوثرم گیرم گهر شناس بتی لعل لب کجاست محبوب که بوسه بخشد و این گنج گوهرم گیرد لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۸۹ عشق ، در حلقه شب خندیدن * لذت ماه در آنجا دیدن عشق ، شبهای شب از جنگیدن * چون گل قاصدکی شوریدن عشق ، در سایه شب رقصیدن * یک بغل خاطره را بوسیدن عشق ، از موی پریشان گقتن * در کنارت زیر باران خفتن عشق ، با یک نفس آرام شدن * عشق ، در خواب تو بیدار شدن لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۸۹ یک روز مي بوسمت ! فوقش خدا مرا مي برد جهنم ! فوقش مي شوم ابليس ! آنوقت تو هم به خاطر اين كه يك « ابليس » تو را بوسيده ، جهنمي مي شوي ! جهنم كه آمدي ، من آن جا پيدايت مي كنم و هر روز مي بوسمت ! واي خدا ! چه صفايي پيدا مي كند جهنم ... ! يك روز مي بوسمت ! پنهان كردن هم ندارد . مثل خنده هاي تو نيست كه مخفي شان مي كني ، يا مثل خواب ديشب من كه نبايد تعبير شود ، مثل نجابت چشمهاي تو است ، وقتي كه توي سياهي چشمهاي من عريان مي شوند . عرياني اش پوشاندني نيست ، پنهان نمي شود ... . يك روز مي بوسمت ! يكي از همين روزهايي كه مي خندانمت ، يكي از همين خنده هاي تو را ناتمام مي كنم : مي بوسمت ! و بعد ، تو احتمالا سرخ مي شوي ، و من هم كه پيش تو هميشه سرخم ... . يك روز مي بوسمت ! يك روز كه باران مي بارد ، يك روز كه چترمان دو نفره شده ، يك روز كه همه جا حسابي خيس است ، يك روز كه گونه هايت از سرما سرخ سرخ ، آرام تر از هر چه تصورش را كني ، آهسته ، مي بوسمت ... . يك روز مي بوسمت ! هر چه پيش آيد خوش آيد ! حوصله ي حساب و كتاب كردن هم ندارم ! دلم ترسيده ، كه مبادا از فردا ديگر « عشق من » نباشي . آخر ، عشق چهار حرفي كلاس اول من ، حالا آن قدر دوست داشتني شده كه براي خيلي ها چهار حرف كه سهل است ، هزار هزار حرف باشد . به قول شاعر : عشق كلاس اول ، تنها چهار حرف است ، اما كلاس آخر ، عشق هزار حرف است ... . يك روز مي بوسمت ! فوقش خدا مرا مي برد جهنم ! فوقش مي شوم ابليس ! آنوقت تو هم به خاطر اين كه يك « ابليس » تو را بوسيده ، جهنمي مي شوي ! جهنم كه آمدي ، من آن جا پيدايت مي كنم و هر روز مي بوسمت ! واي خدا ! چه صفايي پيدا مي كند جهنم ... ! يك روز مي بوسمت ! مي خندم و مي بوسمت ! گريه مي كنم و مي بوسمت ! يك روز مي آيد كه از آن روز به بعد ، من هر روز مي بوسمت ! لبهايم را مي گذارم روي گونه هايت ، و بعد هر چه بادا باد : مي بوسمت ! تو احتمالا سرخ مي شوي ، و من هم كه پيش تو هميشه سرخم لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۸۹ برای دیدنت ، گشتم همه گل فروشی های شهر را ، گل ها همه رنگ باخته ... یک دسته بوسه آورده ام عشق من پذيرا باش لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۸۹ تهی کن جام را ای ساقی مست که امشب میل جام دیگرم نیست مرا از سوز ساز و خنده ی می چه حاصل ؟ زانکه شوری در سرم نیست خوش آن شب ها ، خوش آن شب های مستی که با او داشتم خوش داستان ها شرابم شعله می زد در دل جام در آن می سوخت عکس آسمان ها خوش آن شب ها که مست از دیدن او هوایی در دلم بیدار می شد لبش چون جام سرخ از بوسه ای چند لبالب می شد و سرشار می شد لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۸۹ می آیی و ... نقش می بندد بوسه های من بر گونه ی تو ! زمستان تب مي كند از بوسه هاي تو لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۸۹ تتق... که در زدی و دست های من وا شد زمان به صفر رسید و چه زود فردا شد سماور از هیجان قل گرفت بشکن زد برای رقص سر میز استکان پا شد همین که شانه به دستت رسید آینه جَست همین که شانه زدی در اتاق غوغا شد تو شانه می زدی و آبشار می شورید شرابخانه ی چادر نمازت افشا شد تمام پنجره ها مات روی آینه اند که روبروی تو هر کس نشست رسوا شد دلت گرفت که دیدی دو ماهی قرمز.. دلت بزرگ شد و تنگ نیز دریا شد قدم زدی لب قالی گرفت پایت را تکاند سینه ی خود را و غنچه پیدا شد بهار داخل این خانه قدعلم می کرد کلاغ پر زد و گنجشک گفت: "حالا شد" حضور گرم تو محسوس بود در خانه که قد خانم یخچال از کمر تا شد تو خواستی که ببوسی مرا معاذالله میان چشم و لب و گونه هام دعوا شد غزل به خط لبت آمد و سوالی شد غزل به روی لبت تا رسید امضا شد تمام قدرت مشکی ِ کردگار چطور درون دایره ی خال صورتت جا شد ؟؟ لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۸۹ برای دوست داشتن بوسه کم نداشتیم روح شب را کم داشتیم و درختان گردو را شب را که پوست می کندیم دستهایمان سیاه می شد لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۸۹ یکشب لبان تشنه من با شوق در آتش لبان تو می سوزد چشمان من امید نگاهش را بر گردش نگاه تو می دوزد لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مهر، ۱۳۸۹ آنقدر ناز شدی ناز ِنيازت عشق است پرازاسرار شدی محرم ِرازت عشق است عشق در پیچک ِگلدان ِ لب ِ پنجره بود در بدر بازی ِپر سوزو گدازت عشق است اينهمه کوزه گر وکوزه خرو کوزه فروش طعم ِگیلاس ِبلورین ِلبانت عشق است حرفی از رازقی و اطلسی و سوسن نيست باغبانا ، دم ِآن هرزه گياهت عشق است مدعی ، ذوق ِ خط ِ عشق ِ مرا پاک نمود ! عشق ِبی پاک کن و ذوق ِمدادت عشق است وای ازآن دل که نشد مست زمیخانه ًتو من و می خوارگی از نوش ِلبانت عشق است من تو را می طلبم یا تو مرا می طلبی ؟ طلب ِ جام ِجم از جام ِلبانت عشق است هر چه تعبير قشنگ است نثار ِلب ِتو خنده ً غنچه ًتصویر ِ لبانت عشق است چشم بد دور از آن حلقه گيسوی طلا حلقه ای از من ِانگشت نمایت عشق است وای بر من ، سر ِبازار ِغزل می خوانم.! دم ِرسوائی ِبازار ِخجالت عشق است لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مهر، ۱۳۸۹ کاش لبهای تو را بوسه زنم چون گل میخک کاش بازوی تو پیچیده به تنم چون تن پیچک کاش موی تو را پنجه زنم شانه به شانه کاش در کوی تو پرواز کنم خانه به خانه لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مهر، ۱۳۸۹ چشمت؟٫دلت؟٫بهار تنت؟٫جان ِ جان! به چند؟ دريا به چند؟ کوه به چند؟آسمان به چند؟ چندی با تو روز و شبم فرق می کند خورشيد من تلألو ی ان بيکران به چند؟ آن بيکرانه خنده که معنای زندگی است دنبال مستی ِ ته ِ آنم!! همان به چند؟! چشم پياله ريز تو که جان من بهاش ! پس طعم بوسه «شيرـ شراب»ِ دهان به چند؟ جام شراب جاری در چشمهات کی؟ می ـ می مدام ِ در دل اين استکان به چند؟ «گويی خراج مصر طلب می کند لبت» رخصت اگر به بوسه دهی ....اين جهان به چند!!!؟ لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده