sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 خرداد، ۱۳۹۰ سالارم عزیزم دنیای من یکی یه دونم به احترام تو سکوت کردم چون گفتی میترسم.. چون ..... ولی بدون به قولی که بهت دادم پابندم تا آخر عمر پای حرفم وایمیسم. تا آخر عمر همنفس کسی جز تو نمیشم قسم خوردم.. پای عشقت وایمیسم مرد مردونه.. هر موقع ترست ریخت هر موقع حس کردی که هنوزم دوسم داری بدون یکی هست که هنوز دوست داره و منتظرته.. بدون یکی هست که به خاطرت جلوی عالم و آدم وایساد ولی تو به جاش..... خیالی نیست صبرم زیاده.. یه کلمه میگم : دوست دارم دو تا هوارتا...... همیشه منتظرتم انقدر منتظرم که ترست بریزه. 3 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 خرداد، ۱۳۹۰ همیشه منظرتم تا برگردی ولی بدون ترس .... 2 لینک به دیدگاه
ermia_rooz 4760 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 خرداد، ۱۳۹۰ عشق یعنی تو را ساز کردن قصّه ای از تو آغاز کردن فصلی از عشق را با تو خواندن با تو دل دادن و دل ستاندن خانه خار را ترک کردن خاطر غنچه را درک کردن ای شکفته ترین نو بهارم از ته دل تو را دوست می دارم کاشکی در نگاهت بمیـرم در دل چشم تو جا بگیرم عشق، یعنی بهاری که با توست میوه و برگ و باری که با توست عشق،یعنی تو را ساده گفتن خالی از ساغر و باده گفتن تو،توای عشق رویت نهان سوز در فراق تو من هر شب و روز مثل فرهاد در بیستونم مثل مجنون،اسیرجنونم 3 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 خرداد، ۱۳۹۰ زیبا [/url]ترین تولدها آنهائیست که در رویا برای کسی می گیریم و یا کسی برایمان می گیرد و من امشب زیباترین تولدها را خواهم گرفت ... با عاشقانه ترین رنگها خیالت را ترسیم خواهم کرد .. باعاشقانه ترین سازها نوای بودنت راخواهم نواخت.. باعاشقانه ترین بوسه هالبهای خیالت را نوازش خواهم کرد... وباعاشقانه ترین نغمه ها لمس بودنت راتبریک خواهم گفت.............. عشقم روزت مبارک 2 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 خرداد، ۱۳۹۰ خداوندا [/url]اگر روزي بشر گردي ز حال ما خبر گردي پشيمان مي شوي از قصه خلقت از اين بودن از اين بدعت خداوندا نمي داني که انسان بودن و ماندن در اين دنيا چه دشوار است چه زجري مي کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است 2 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 خرداد، ۱۳۹۰ اگر [/url]برای تو شعری عاشقانه بخوانماین شعر تا ابد با تو خواهد زیست حتی وقتی که من دیگر نباشم شعر عاشقانه بیشتر از آدمها می ماند پس بگذار برایت شعری عاشقانه بخوانم! شعری از اعماق جان٫ که مرا به یاد تو آورد...... شعری که همیشه با تو بماند. .......... ای کاش تو هم میخواستی آنچه من میخواستم 2 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 خرداد، ۱۳۹۰ دنیا دم به دم مرا تو آزردی چرا؟ مگه چیکارت کردم؟ 3 لینک به دیدگاه
ermia_rooz 4760 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 خرداد، ۱۳۹۰ بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی خوش باش زان که نبود این هر دو را زوالی در وهم مینگنجد کاندر تصور عقل آید به هیچ معنی زین خوبتر مثالی شد حظ عمر حاصل گر زان که با تو ما را هرگز به عمر روزی روزی شود وصالی آن دم که با تو باشم یک سال هست روزی وان دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی چون من خیال رویت جانا به خواب بینم کز خواب مینبیند چشمم بجز خیالی رحم آر بر دل من کز مهر روی خوبت شد شخص ناتوانم باریک چون هلالی حافظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی زین بیشتر بباید بر هجرت احتمالی 2 لینک به دیدگاه
گیتار 291 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 خرداد، ۱۳۹۰ شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم اینهم از آب و آینه خواهش ماه کردنست نو گل نازنین من تا تو نگاه می کنی لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست ماه عباد تست و من با لب روزه دار ازین قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردنست غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه سجده به کاخ کبریا خواه نخواه کردنست از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند این هم اگر چه شکوه شحنه به شاه کردنست عهد تو سایه و صبا گو بشکن که راه من رو به حریم کعبه لطف آله کردنست گاه به گاه پرسشی کن که زکوه زندگی پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست بوسه تو به کام من کوه نورد تشنه را کوزه آب زندگی توشه راه کردنست خود برسان به شهریار ایکه درین محیط غم بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردنست 2 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 خرداد، ۱۳۹۰ گفتی که دلت با غم هجران چه می کند باد خزان ببین به گلستان چه میکند منعم کنی ز گریه خونین و با دلم آگه نه ای که کاوش مژگان چه می کند از دامن وصال تو دستی که کوتهست ای وای اگر رسد به گریبان چه می کند آن بلبلی که کنج غمی همچو دام یافت این یک دو روزه سیر گلستان چه می کند سیمین تنی که خنده زند بر صفای صبح در حیرتم که گل به گریبان چه می کند تا کی طبیب تهمت نظاره می کشی با حسن یار دیده حیران چه می کند ... . . 1 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 خرداد، ۱۳۹۰ دلتنگم و پرواز گلستان هوسم نیست گلزار به آسایش کنج قفسم نیست می گریم و چون شمع امیدی ز کسم نیست می نالم و مانند جرس دادرسم نیست در هجر تو بایست که یک عمر بنالم افسوس که از ضعف بجز یک نفسم نیست گرمست ز بس صحبت دستم به گریبان مخمورم و بر ساغر می دسترسم نیست بر هم زدم از ذوق اسیری پر و بالی ورنه سر پرواز ز کنج قفسم نیست چیند همه کس دامن گل زین چمن و من چون غنچه بجز چیدن دامان هوسم نیست از قطره شبنم ز گلستان چه درآید از بهر تماشای تو این دیده بسم نیست دل بسکه طبیب از غم عشقش شده روشن برخاطر آیینه غبار از نفسم نیست . . . 2 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 خرداد، ۱۳۹۰ شب شد که شکوه ها ز دل تنگ برکنیم نالیــم آنـقــدر که جهـــان را خبـر کنیم نشنیده ایم بوی وفا چون درین چمن با چشم تر چو قطره شبنم سفر کنیم پرســد اگر کســـی ز دل ناتــوان مــا آهی ز دل کشیم و سخن مختصر کنیم تا می توان ز خون دل داغدار خویش چون لاله در قدح می بی دردسر کنیم تا در بساط دیده نمی هست چون صدف کی چشم خود سفید به آب گهر کنیم غمگین مباش کز جگر آتشین طبیب آهی کشیم و چــاره دامــان تر کنیم . . . 1 لینک به دیدگاه
گیتار 291 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 خرداد، ۱۳۹۰ علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایه هما را دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم به خدا قسم خدا را به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را برو ای گدای مسکین در خانه علی زن که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب که علم کند به عالم شهدای کربلا را چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان چو علی که میتواند که بسر برد وفا را نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت که ز کوی او غباری به من آر توتیا را به امید آن که شاید برسد به خاک پایت چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را «همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنائی بنوازد آشنا را» ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا "روز پدر مبارک" 3 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 خرداد، ۱۳۹۰ شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست متن خبر که یک قلم بیتو سیاه شد جهان حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم اینهم از آب و آینه خواهش ماه کردنست نو گل نازنین من تا تو نگاه میکنی لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست ماه عباد تست و من با لب روزه دار ازین قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردنست غفلت کائنات را جنبش سایهها همه سجده به کاخ کبریا خواه نخواه کردنست از غم خود بپرس کو با دل ما چه میکند این هم اگر چه شکوهی شحنه به شاه کردنست عهد تو سایه و صبا گو بشکن که راه من رو به حریم کعبهی لطف آله کردنست گاه به گاه پرسشی کن که زکوة زندگی پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست بوسهی تو به کام من کوه نورد تشنه را کوزهی آب زندگی توشه راه کردنست خود برسان به شهریار ایکه درین محیط غم بیتو نفس کشیدنم عمر تباه کردنست .. . . 2 لینک به دیدگاه
ermia_rooz 4760 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 خرداد، ۱۳۹۰ خواست شیطان بد کند با من؛ ولی احسان نمود از بهشتم برد بیرون، بسته جانان نمود خواست از فردوس بیرونم کند، خوارم کند عشق پیدا گشت و از مُلک و مَلَک پرّان نمود ساقی آمد تا ز جام باده بیهوشم کند بیهُشی از مُلک، بیرونم نمود و جان نمود پرتو حُسنت به جان افتاد و آن را نیست کرد عشق آمد، دردها را هر چه بُد درمان نمود غمزهات در جان عاشق برفروزد آتشی آنچنان کز جلوهای با موسی عمران نمود ابن سینا را بگو در طور سینا ره نیافت آنکه را برهان حیرانساز تو، حیران نمود 2 لینک به دیدگاه
گیتار 291 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد، ۱۳۹۰ پاشو ای مست که دنیا همه دیوانه تست همه آفاق پر از نعره مستانه تست در دکان همه باده فروشان تخته است آن که باز است همیشه در میخانه تست دست مشاطه طبع تو بنازم که هنوز زیور زلف عروسان سخن شانه تست ای زیارتگه رندان قلندر برخیز توشه من همه در گوشه انبانه تست همت ای پیر که کشکول گدائی در کف رندم و حاجتم آن همت رندانه تست ای کلید در گنجینه اسرار ازل عقل دیوانه گنجی که به ویرانه تست شمع من دور تو گردم به کاخ شب وصل هر که توفیق پری یافته پروانه تست همه غواص ادب بودم و هر جا صدفیست همه بازش دهن از حیرت دردانه تست زهره گو تا دم صبح ابد افسون بدمد چشمک نرگس مخمور به افسانه تست ای گدای سرخوانت همه شاهان جهان شهریار آمده دربان در خانه تست 3 لینک به دیدگاه
ermia_rooz 4760 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد، ۱۳۹۰ شب را نوشیدهام . وبر این شاخههای شكسته میگریم. مرا تنها گذار ای چشم تبدار سرگردان! مرا با رنج بودن تنها گذار. مگذار خواب وجودم را پرپر كنم. مگذار از بالش تاریك تنهایی سربردارم و به دامن بی تار و پود رؤیاها بیاویزم. سپیدیهای فریب روی ستونهای بی سایه رجز میخوانند. طلسم شكسته خوابم را بنگر بیهوده به زنجیر مروارید چشمم آویخته. او را بگو تپش جهنمی مست! او را بگو: نسیم سیاه چشمانت را نوشیدهام. نوشیدهام كه پیوسته بی آرامم. جهنم سرگردان! مرا تنها گذار 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد، ۱۳۹۰ اين زندگي مجال به عاشق نمي دهد جز فرصت زوال به عاشق نمي دهد هنگام سهم بندي خوبي زندگي يک درصد احتمال به عاشق نمي دهد در فکر يک سفر به ديار تو ام ولي انديشه ها که بال به عاشق نمي دهد اين روزها خساست اين شهر لعنتي يک پلک هم خيال به عاشق نمي دهد شايد حضور گرم تو بارآورم کند اين نامه ها که حال به عاشق نمي دهد گفتي چرا اسير غم زندگي شدم چون فرصت سوال به عاشق نمي دهد فرزند شعر حافظم و پير سرنوشت معشوقه را که فال به عاشق نمي دهد 1 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد، ۱۳۹۰ تو را گم می كنم هر روز و پیدا می كنم هر شب بدینسان خوابها را با تو زیبا می كنم هر شب تبی این گاه را چون كوه سنگین می كند آنگاه چه آتشها كه در این كوه برپا می كنم هر شب تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من كه پیچ و تاب آتش را تماشا می كنم هر شب مرا یك شب تحمل كن كه تا باور كنی ای دوست چگونه با جنون خود مدارا می كنم هر شب چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو كه این یخ كرده را از بیكسی ها می كنم هرشب تمام سایه ها را می كشم بر روزن مهتاب حضورم را ز چشم شهر حاشا می كنم هر شب دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می كنم هر شب كجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟ كه من این واژه را تا صبح معنا می كنم هر شب محمدعلی بهمنی 2 لینک به دیدگاه
ermia_rooz 4760 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد، ۱۳۹۰ گــــــله جک یار گله جک دردیمه درمان گله جک بـــــــو اُولو جیسمه ایلاهی تزه دن جان گله جک عیبی یوخ کی بوراجان هیجرانا صبر ائیله میشم وصلیمه عاشیق اُولان اُو مــــــــــه تابان گله جک کونلومون هر یئرینه من سو سَپیپ پاک لامیشام چون کی قلبیمه قوناق سئوگیلی جانان گله جک دؤزموشم چـــوخلی زاماندی یاریمی صید ائلییم شانسا بــاخ اُووچویا مهمان دلی جیران گله جک 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده