YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 17 اردیبهشت، 2011 مرز در عقل و جنون باریك است كفر و ایمان چه به هم نزدیك است عشق هم در دل ما سردرگم مثل حیرانی و بهت مردم گیسویت تعزیتی از رؤیا شب طولانی غم تا فردا خون چرا در رگ من زنجیر است زخم من تشنه تر از شمشیر است مستم از جام تهی حیرانی باده نوشیده شده پنهانی عشق تو پشت جنون محو شده هوشیاریست نگو سهو شده من ورسوایی این بار گناه تو تنهایی و چشم سیاه از من تازه مسلمان بگذر بگذر از سر پیمان بگذر میل دیوانه به دین عشق تو شد جاده شك به یقین عشق تو شد مستم از جام تهی حیرانی باده نوشیده شده پنهانی 5
ermia_rooz 4760 ارسال شده در 17 اردیبهشت، 2011 فیض حـلاوت از دل بـی کـبر و کـین طــلب زنبور را ز خانه بر آر انگبین طلب بــی پــرده است حسن غنـا در لباس فـقر دست رسا ز کوتاهیی آستین طلب دل جمع کن ز بـام و در عـافیت فـسون آسوده گی ز خانه به دوشان زین طلب پـشمــینه پوش رو بـفسردن سرای شیـــخ فصل شتا محافظت از پوستین طلب دست طلب بهرچه رسد مفت عجز گیر دور است آسمان تو مراد از زمین طلب گلهای این چمن همــه در زیر پـای تست ای غــافل از ادب نگه شــرمگــین طلب زین جلوه ها که در نظرت صف کشیده است آیینه داریــی نـفس واپـسـیـن طلب عمــر از تلاش بـاد بکـف چون نفس گذشت چیزی نیافت کس که بیرزد بـاین طلب دل در خور شکست به اقـلیم انس تاخت چینی همان به جاده ای مو رفت چین طلب شبنم وصال گل طلبید آب شد ز شرم از هر که هر چه میطلبی اینچنین طلب این آستـان هـوسکده عـرض ناز نیست شــاید بسجده یی بخرندت جــبین طلب بیدل خراش چهره ای اقبال شهرت است عــبـرت ز کار خانه یی نقش نگین طلب 5
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 17 اردیبهشت، 2011 دل می گیرد و میمیرد و هیچ کس سراغی ز آن نمی گیرد. ادعای خدا پرستیمان دنیا راسیاه کرده ولی یاد نداریم چرا خلق شدیم. غرورمان را بیش از ایمان باور داریم. حتی بیش از عشق برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد و گیسوان بلندش را به باد می داد و دست های سپیدش را به آب می بخشید و شعر های خوشی چون پرنده ها می خواند هوس کوچ به سرم زده. شاید هم هجرت. نمی دانم. ز این بی دلی ها خسته شدم. دستانم رابه دستان هیچ کس می سپارم و درد دل می کنم با درختان. دیوانگی هم عالمی دارد 4
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 17 اردیبهشت، 2011 آرزویم این است آرزويم اين است ؛ نتراود اشك در چشم تو هرگز ؛ مگر از شوق زياد نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز ؛ وبه اندازه ي هر روز تو عاشق باشي عاشق آنكه تو را مي خواهد . . . و به لبخند تو از خويش رها مي گردد و تو را دوست بدارد به همان اندازه ؛ كه دلت مي خواهد 4
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 17 اردیبهشت، 2011 وقتی کسی رو دوست داري. حاضری جون فداش کنی حاضری دنيا رو بدی فقط يک بار نگاهش کنی. به خاطرش داد بزنی.به خاطرش دروغ بگی.............رو همه چيز خط بکشی حتی رو برگ زندگی. وقتی کسی تو قلبته حاضری دنيا بد باشه........فقط اونی که عشقته عاشقی رو بلد باشه. قيد تموم دنيا رو به خاطر اون ميزنی..........خيلی چيزا رو می شکنی تا دل اون رو نشکنی. حاضری که بگزری از دوستای امروز و قديم.........اما صداشو بشنوی شب از ميون دو تا سيم. حاضری قلب تو باشه پيش اون گرو..........فقط خدا نکرده اون يک وقت بهت نگه برو. حاضری هر چی دوست نداشت به خاطرش رها کنی..........حسابتو حسابی از مردم شهر جدا کنی. حاضری هر جا که بری به خاطرش گريه کنی..........بگی که مهتاجشی و به شونه هاش تکيه کنی. وقتی کسی تو قلبته يک چيز قيمتی داری...........ديگه به چشمت نمياد اگر که ثروتی داری . حاضری هر چی بشنوی حتی اگر سرزنشه.........به خاطر اون کسی که خيلی برات با ارزشه. حاضری هر کی جز اونو ساده فراموش کنی..........پشت سرت هر چی ميگن چيزی نگی گوش کنی. حاضری که بگذری از مقررات و دين و درس............وقتی کسی رو دوست داری معنی نميده ديگه ترس بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند قاب عکس توست ولی شیشه عمر من است بوسه بر مویت زنم ترسم که مویت بشکند رشته موی توست ولی ریشه عمر من است 4
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 17 اردیبهشت، 2011 اي كــاش آهنگ محبت بودم و بــرايت آهنگ عشق را مي سـرودم. اي كاش قطره ي اشك بودم و از چشمهايت جاري مي گشتم. ولي افسوس كه نه آهنگ هستم ونه اشك چشمان پر مهرت. ولي هرچه هستم تا آخـرين قطره خـوني كــه در رگ دارم دوستـت دارم 4
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 17 اردیبهشت، 2011 خوابم یا بیدارم توبامنی بامن همراه وهمسایه نزدیک ترازپیرهن باورکنم یانه هرم نفس هاتو ایثارتن سوز نجیب دستاتو خوابم یا بیدارم لمس تنت خواب نیست این روشنی ازتوست بگوازافتاب نیست بگوکه بیدارم بگوکه رویانیست بگوکه بعدازاین جدایی بامانیست اگه این فقط یه خوابه تاابد بذاربخوابم بذارافتاب شم وتوخواب ازتوچشم توبتابم بذاراون پرنده باشم که باتن زخمی اسیره عاشق مرگه که شاید توی دست توبمیره خوابم یابیدارم ای اومده از خواب اغوشتوواکن قلب منودریاب برای خواب من ای بهترین تعبیر بامن مدارا کن ای عشق دامنگیر من بی تو اندوه سرد زمستونم پرنده ای زخمی اسیربارونم ای مثل من عاشق همتای من محبوب بمون بمون با من ای بهترین ای خوب 4
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 17 اردیبهشت، 2011 تو را نگاه می کنم خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند! بیدار شو با قلب و سر رنگین خود بد شگونی شب را بگیر تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود زورق ها در آب های کم عمقند... خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است! جهان این گونه آغاز می شود: موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند (تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی وخواب را فرا می خوانی) بیدار شو تا از پی ات روان شوم تنم بی تاب تعقیب توست! می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم! 4
ermia_rooz 4760 ارسال شده در 17 اردیبهشت، 2011 خامش نفسم شوخی آهنگ من این است سر جوش بهار ادبم رنـگ من اینست عمریست گــرفتار خم پیکر عجزم تا بال و پر و نغمه شوم چنگ من اینست بیتاب هواسنجی عمرم چه توان کرد میزان خیال نــفسم سنگ من اینست خمیازه ام آرایش پیمانه هستی است چون صبح خمارم مشکن رنگ من اینست موج می و آرایش گوهر چه خیال است ناموس جـــهان طپشم ننگ من اینست نه ذوق هنر دارم و نه محو کمالم مجنون تو ام دانش و فرهنگ من اینست با هر که طرف گشته ام آرایش اویم آیینه ام و خــاصیت جـنگ من اینست ظلم است رفیقان زدل خسته گذشتن گر آبله دارد قدم لنگ من اینست نا محرم آن جلوه ام از بیدلی خویش آیینه ندارم چه کنم زنگ من اینست 4
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 19 اردیبهشت، 2011 تو را گم می کنم هر روز پيدا می کنم هر شب بدينسان ، خوابها را با تو زيبا می کنم هر شب تبی اين کاه را - چون کوه سنگين می کند - آنگاه چه آتشها که در اين کوه بر پا می کنم هر شب تماشايی است پيچ و تاب آتش ها خوشا بر من که پيچ و تاب آتش را تماشا می کنم هرشب مرا يک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب چنان دستم تهی گريده از گرمای دست تو که اين يخ کرده را از بيکسی (( ها )) ميکنم هر شب تمام سايه ها را ميکشم بر روزن مهتاب حضورم را ز چشم شهر حاشا ميکنم هرشب دلم فرياد می خواهد- ولی در انزوای خويش چه بی آزار،باديوار- نجوا می کنم هر شب کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی؟ که من اين واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب 3
ermia_rooz 4760 ارسال شده در 19 اردیبهشت، 2011 تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه پر کن قدح باده که معلومم نیست کین دم که فرو برم برارم یا نه 4
ermia_rooz 4760 ارسال شده در 19 اردیبهشت، 2011 پشه ای در استکان آمد فرود تا بنوشد آنچه واپس مانده بود کودکی_از شیطنت_بازی کنان بست با دستش دهان استکان پشه دیگر طعمه اش را لب نزد جست تا از دام کودک وارهد خشک لب می گشت،حیران،راه جو زیر و بالا، بسته هرسو، راه او روزنی می جست در دیوار و در تا به آزادی رسد بار دگر هرچه بر جهد و تکاپو می فزود راه بیرون رفتن از چاهش نبود آنقدر کوبید بر دیوار سر تا فروافتاد خونین بال و پر جان گرامی بود و آن نعمت لذیذ لیک آزادی گرامی تر، عزیز 4
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 19 اردیبهشت، 2011 روی آن شیشه تبدار تو را ها کردم اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم شیشه بدجور دلش ابری و بارانی شد شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم با سر انگشت کشیدم به دلش عکس زیبای تو را عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم 3
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 19 اردیبهشت، 2011 وقتی میای صدای پات از همه جاده ها میاد انگار نه از یه شهر دور . که از همه دنیا میاد تا وقتی که در وا میشه . لحظه دیدن میرسه هر چی که جاده است رو زمین . به سینه من میرسه آه... ای که تویی همه کسم . بی تو میگیره نفسم اگه تورو داشته باشم . به هر چی میخوام میرسم به هر چی میخوام میرسم... وقتی تو نیستی . قلبمو واسه کی تکرار بکنم؟ گلهای خواب آلوده رو . واسه کی بیدار بکنم؟ دست کبوترای عشق . واسه کی دونه بپاشه؟ مگه تن من میتونه بدون تو زنده باشه؟ ای که تویی همه کسم . بی تو میگیره نفسم اگه تورو داشته باشم . به هر چی میخوام میرسم به هر چی میخوام میرسم... عزیزترین سوغاتیه . غبار پیراهن تو عمر دوباره منه . دیدن و بوییدن تو نه من تو رو واسه خودم نه از سر هوس میخوام عمر دوباره منی . تو رو واسه نفس میخوام ای که تویی همه کسم . بی تو میگیره نفسم اگه تورو داشته باشم . به هر چی میخوام میرسم به هر چی میخوام میرسم... 2
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 19 اردیبهشت، 2011 تمــــام شهــر خـوابیــده ، مـن بــه یــاد تــــــــو بیــــدارم سـراپــا چشــم دیــــــدارم کــه شــب تــابــد ز مـژگـانـت خیــال عــاصیـــم امشــب ، امیــد دسـت گـرم تـــوسـت چـه خـوش بخشیـده رویــایــی بـه مـن لبخنـد پنهــانـت بـه هــــــم زد یـک نـگــاه تـــــو شـکــوه شهـــــرک دل را چــه کــاری کـرده ای بـا دل بـگــو جــانــم بــه قــربـانـت؟ چـه بـنــوازی چـه نـنــوازی غــرورم سهــم قـلـــــب تـــــو تــن و دل را بـپـیـچــم در حـــریــر عشـــــــق ســـــوزانـت 4
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 19 اردیبهشت، 2011 دوست دارم سر به روی شانه های مهربانت می گذارم عقده دل می گشایم گریه بی اختیارم از غم نامردمی ها بغض ها در سینه دارم شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم …خالی از خودخواهی من برتر از آلایش تن من تو را والا تر از من برتر از من دوست دارم عشق صدها چهره دارد عشق تو آینه دار عشق عشق را در چهره آینه دیدن دوست دارم در خموشی چشم ما را غصه ها و گفتگو ها ست من تو را در جذب محراب دیدم دوست دارم در هوای دیدنت یک عمر در چله نشستم چله را در مقدم عشقت شکستن دوست دارم بغض سر گردان ابرم قله آرامشم من عشق افسانه نیست... 3
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 19 اردیبهشت، 2011 بارنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد با لعل آب حیوان آبی به جو ندارد از عشق من بهر هر سو در شهر گفتگویست من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد خواند متاع عفت از چارسو خریدار بازار خود فروشان این چارسو ندارد جز وصف پیش رویت در پشت سر نگویم رو کن بهر که خواهی گل پشت و رو ندارد سوزن ز تیر مژگان وز تار زلف نخ کن هر چند رخنه دل تاب رفو ندارد تو صبر خواهی از من بختی که من ندارم من وصل خواهم از تو قصدی که تو نداری 4
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 20 اردیبهشت، 2011 آخه عاشقم میدونی .بگو همیشه میمونی نرو دیوانه من .بی تو میمیرم نزار اشکاتو ببینم .عزیزم .نازنینم دیگه طاقت ندارم .میمیرم نرو یکی یک دونه من سر بزار روی شونه من پیش من دیگه گریه نکن میمیرم با دلم دیگه بازی نکن با چشات منو راضی نکن که بری از خونه من . میمیرم 3
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 20 اردیبهشت، 2011 چه در دل من . چه در سر تو من از تو رسیدم به باور تو تو بودی و من به گریه نشستم برابر تو به خاطر تو به گریه نشستم بگو چه کنم؟؟ با تو شوری در جان بی تو جانی ویران از این زخم پنهان میمیرم با من در من باران یادت در دل طوفان با تو امشب پایان میگیرد نه بی تو سکوت نه بی تو سخن به یاد تو بودم به یاد تو من ببین غم تو رسیده به جان و دمیده به تن ببین غم تو رسیده به جان بگو چه کنم؟؟؟ 3
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 20 اردیبهشت، 2011 شاید بپرسی از خودت؟؟ کجامو در چه حالیم؟؟ برای دلخوشیت میگم؟ خوش باش عزیزم عالیم اما حقیقت اینه که بدون تو شکسته ام رو مرز مرگ و زندگی بدون تو نشسته ام شاید بپرسی از خودت؟ چی شد کجا رفته صدام حق بده که بعد تو نخام با دنیا راه بیام شاید بپرسی از خودت؟ چی شد که بی نشون شدم؟ بدون که بی تو میمیرم......... 3
ارسال های توصیه شده