zzahra 4750 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ دوباره شروع ترم جدید و دغدغه های انتخاب وا حد و پر بودن ظرفیت ها و ..... اینا رو بیخیال....شب امتحان...! بعضی وقتا لابه لای برگای دفتر خاطراتم یه چیزایی پیدا میکنم که به عاقل بودن خودم شک میکنم...! شب امتحان هایی دارم من...! این یادداشت مربوط به چهارشنبه 7 بهمن 88 ِه...!شب امتحان برنامه نویسی پیشرفته! : -ساعت 3:37 شب :ماشین آشغالی اومده و من به این فکر میکنم که اگر یه شب ماشین ماشین آشغالی نمیومد چی میشد؟!! -ساعت 3:52 شب: به این رسیدم که هر وقت از خودم دور میشم و به خودم فکر نمیکنم،به خداهم فکر نمیکنم وبر عکس،هروقت دارم به خودم فکر میکنم،خداهم میاد تو ذهنم!! در نتیجه میتونیم به این برسیم که من همون خدامم و خدام همون منه!! اوفففف....بیخیال....میرم سراغ همون برنامه نویسی... -ساعت 4 :موبایل مامان اشتباهی رو این ساعت زنگ میزنه،میبندتش،میره دستشویی و دوباره میخوابه ومن دوباره میخوام برم سراغ درس ولی فکر فکر فکر........ -ساعت 4:48 : دارم برشتوک میخورم و همین الان اینو فهمیدم که از دیروز صبح تا خود الان،هر وقت گشنم شده برشتوک خوردم ونه هیچ چیز دیگه ای!!! -ساعت دقیقا 5 صبح:همین الان سارا تو خواب داد زد ((اه)) صداش از اون سر خونه اومد تا اینجا کلی ترسیدمممم!وای شد 5 جدی جدی،تازه دلم خوشه که 6 باید بگیرم بخوابم،چه درس خوندنی شد... -ساعت 5:21 : یاد اون روز افتادم که اون پسربشه هه فک کرده بود من مامان اشکانم!!هه هه هه! -5:45: میرم بخوابم خوشحال....! این شکلکه رم بعدش کشیدم ! میخواستم ببینم شماهام اینجوریین گاهی،یا من امیدوار نباشم به خودم کلا....؟ واقعا روزای باحالی داریم گاهی...قدرشونو بدونیم...! 27 لینک به دیدگاه
DCBA 8191 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ :jawdrop: دقیقا داشتم دیشب به همین موضوع فک میکردم..... یه کتابی هست باید بخونم..... نتیجه ش برای خودم خیلی مهمه و اگه نخونم کسی بازخواستم نمیکنه...... ولی باورت میشه دیشب تاصب به چیزایی فک کردم و دریغ از یه خط از اون کتاب که متوجه ش بشم....... تازه خوبه کتاب مورد علاقه مه و زوری نیست خوندنش.......:icon_pf (34): منم دلیل این همه عدم تمرکزمو نمیدونم..... 11 لینک به دیدگاه
zzahra 4750 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ هه!یادمه روز قبل امتحان Elementary principles of chemical process دیگه هیچی حالیم نبود از درس و کلا بیخیال شده بودم . . .رفتم رو مبل تو اتاق دراز کشیدم و هندزفری کردم تو گوشم و آهنگ . . .! ساعت 9 شب رفتم تو این پوزیشن و با اینکه میدونستم تمام دوستام تو خوابگاه , گرد مدرس حل تمرین نشستن و دارن ازش سوال میپرسن , داشتم آهنگمو گوش میدادم و فکر میکردم ترم دیگه چجوری این درسو بخونم که بتونم پاس کنم!!! تو همون حالت خوابم برد تا ساعت 6 . . . رفتم امتحانمو دادم!!! نصف کلاس افتادن و من با 12.5 پاس کردم درسو!!! خلاصه اینکه : خریت ها متفاوتن اما معمولا نتایج خوبی دارن!!! منم این امتحانمو 14/5 شدممم! واقعا بد شبی بودا....!هرکاری میکردم و به هرچیزی فک میکردم که اون شب کذایی به صبح برسه فقط...! 10 لینک به دیدگاه
mIn 2294 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ من برعکس خیلی هام :دی دو هفته قبل امتحان : یادم باشه از بچه ها بپرسم امتحان چی داریم . یه هفته قبل امتحان : یادم باشه از بچه ها بپرسم امتحان چی داریم . ( اون دفعه یادم رفت ) سه روز قبل امتحان : یادم باشه از بچه ها بپرسم امتحان چی داریم . ( بازم یادم رفت ) روز قبل امتحان دوستان زنگ می زنن سوال می پرسن منم از فرصت استفاده می کنم که امتحان چی داریم ؟ چه ساعتی ؟ دراز کشیده یه ورق دستم ( جزوه هیچ وقت نداشتم :shame:) چای و انواع خوردنی ها . یه ساعت بعد هم پی سی و نت و تلویزیون . ساعت 12 شب امتحان : خوابمه میرم بخوابم ( صبح زود یکی منو صدا کنه ) 5 صبح : برو بابا کی بیدار میشه درس بخونه چشمم کور می خواستم بخونم زودتر الان عمرا از خوابم بزنم. نیم ساعت قبل امتحان بدو بدو میرم تا از بچه ها جزوه بگیرم اون جاهایی رو که نداشتم بخونم . سر امتحان : حالا چی میشدی یه زره بیشتر می خوندی ؟ هان ؟ حالا چی میشد جزوه می نوشتی ؟ حالا چی میشد یکمی دود و دم استاد میدیدی ؟ بعد امتحان : چی کار کنم همینه که هس من آدم نمیشم . :دی من به این روز و حال میفتم ولی از اونا نمی نویسم دیگه تو دفتر خاطرات و اینا :دی 12 لینک به دیدگاه
yasi * m 5032 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ واای............آخه اول ترم چرا آدمو یاد آخر ترم میندازی دختر!!؟؟:w00: خونه دانشجویی ولی چیز دیگست.... ما البته دو نفریم....از ترم اولم همیشه شبای امتحانایی که تا صبح بیداریم و فیلم گرفتیم... کل فیلم فحش و بد و بیراهه به استاد و درس و مخترعین و مکتشفین و زندگی و ..... آخر همه شونم دعا میکنیم امام زمان تا فردا ظهور کنه که ما امتحان ندیم.... خوش به حالت 6 خوابیدی....ما همونجوری نخوابیده میریم گند میزنیم برمیگردیم!!! یادمه یه بار تو راه یونی با کله رفتم تو تیر چراغ برق....کل کوچه از خنده رفت رو هوا...!!:imoksmiley: 15 لینک به دیدگاه
afshin18 11175 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ من یه بار شب امتحان ساعت 12 نصف کتاب مونده بود (معادلات دیفرانسیل)رو یه جزوه ای می خوندم فکر می کردم تا یه ساعت تمومش می کنم بعد من عادت دارم شب امتحان نخوابم برا همین تا 6 صیح اومدم اینترنت بعد 6تا 7 دیگه مغزم از کار افتاد7 مغزم برگشت 7تا 8 کتاب رو خوندم خوشبختانه حوزه ی امتحان جفت خوابگاه بود ساعت 8.5 امتحان شروع شد از 5 تا سوال 1.5 تا رو نوشتم امتحان میان ترم رو از 40 15 آورده بودم بعد خودم افتاده حساب کردم بعد نمره ها اومد تا شدم 6.6 بعد از چند هفته رفتم سایت دانشگاه دیدم استاد 10 برام رد کرده تا چند دقیقه منگ بودم 11 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ شب امتحان ادم مخترع میشه مدیر میشه مکتشف میشه فعال اجتماعی میشه میل شدید به حرف زدن با دوستان داره احساس میکنه ستاره ها تو اسمون خیلی قشنگن و ای کاش فرصت داشت تا به اونها نگاه کنه بهترین راههای پول در اوردن به ذهن خطور میکنه به این فکر میکنه که بعدا که ازدواج کرد بعد چند سال بچه دارشن به حاطره بچگی ش فکر میکنه . میگه ایکاش اونروز به مامانم این حرفو میزدم بجای اون حرف و هزاران فکر دیگه.......... مرسی خیلی جالب مینویسی زهرا جون یکی این پست اول این تاپیک رو بذاره تو تاپیک بهترین پستها زشته فقط من پست بزنم اونجا...........:w00: 13 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ من خاطره هام خیلی زیااااااااااااااااااادن ولی الان حال ندارم بگم همینقدر بگم که ثانیه ثانیش خاطرس.تازه زهرا من از این کارای تو هم میکنم از نوع خفن ترش 8 لینک به دیدگاه
archi&tini 251 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ من تو ترم گذشته دقیقا موقع امتحان ها یه کتاب رو شروع می کردم می خوندم.... البته این خوندن به معنی 24 کامل خوندنه......حالا 24 ساعت نه ولی بیشتر وقتم رو می ذاشتم برای کتاب خوندن و برای امتحان ........... شب امتحان به هزار زحمت جزوه هام رو باز می کردم و....اما اگه تحویل پروژه می بود که دیگه هیچی از صبح تا شب هندزفری تو گوشم و بی توجه به پروژه ( کمی ) کار رو آماده کردن:icon_pf (34): 7 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ من بيشتر كتابامو تازه شب امتحان باز ميكردم ببينم توش چه خبره تا صبح ميخوندم ميرفتم امتحان ميدادم يه وقتايي هم بدشانسي مي آوردم پسرم شب امتحان تب ميكرد 8 لینک به دیدگاه
maryam_alien 9904 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ من شب امتحان ریاضی 1 تازه ساعت 12 فهمیدم به اندازه 30 صفحه از کتابو نخوندم. تا ساعت 3 بیدار موندم که بخونم.بقیه بچه ها رفتن بخوابن. تو دلم گفتم منم از ترم دیگه درست درس میخونم که شب امتحان راحت بخوابم ولی نشد که نشد. 10 لینک به دیدگاه
shokolate talkh 90 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ با اجازه ی بچه ها میتونم منم از خاطره های دانشگاهم و شیطونی هام تعریف کنم؟ من آدم خیلی شلوغی هستم از همون بچگي چهره من و رفتارم همه رو به اشتباه وا ميداشت كه من دختر خيلي آروم و بي دردسري هستم اما بيخبر از اينكه از همه ي اطرافيانم شر تر هستم همين چند وقت پیش تو خرداد ماه از يكي از دوستان خيلي ناراحت بودم و حسابي دچار افسردگي شده بودم و ميخواستم به خودم تقويت روحيه بدم به همين خاطر با يكي از دوستانم رفتيم دنبال خريد ترقه و ......... به همين خاطر خيلي دير شد ولي از اونجايي كه دانشگاه ما از لحاظ وسعتي از تمام دانشگاه هاي آزاد منطقه بزرگتره حدود پنج در داره كه دو در آن براي خوابگاهي هاي سطح دانشگاه فعاله اما چون ما بعد از ساعت 9 شب رسيديم تقريبا 11 شب مجبور شديم از روي يكي از درهاي دانشگاه كه 6 به بعد بعدازظهر بسته ميشه بالا بريم و بياييم تو دانشگاه البته مخفيانه بعدم خودمون رو رسونديم به پشت خوابگاه و با بالا رفتن از كولر هاي طبقه هم كف و بعدم به سختي به درون تراس اتاق خودمون بريم و با اين همه دردسري كه درست كرديم بيخياله اينهمه ريسكي كه كرديم و اگه ميديدنمون صد در صد اخراج ميشديم شب رفتيم امضاء شبانه هم زديم و براي اولين بار در دوران دو ساله دانشجويمون مثل بچه مثبت ها ساعت 12 شب چراغ ها رو خاموش كرده و مثلا خوابيديم اما ما كه بيدار بوديم و ساعت 4 صبح با كشيك دادن هاي مكرر فهميديم همه خواب هستن پس به هشت قسمت مختلف خوابگاه رفتيم و ترقه ها رو روشن و پرتاب كرديم و تا بچه ها از اتاق ها بيان بيرون ما به اتاقمون برگشتيم و خودمون رو بخواب زديم............ نميدونين چه سر و صدايي بپا شد كل حراست دانشگاه ريخت تو محوطه خوابگاه و........... رئيس دانشگاه رو هم خبر كردن همه فكر ميكردن زلزله شده يا بمب گذاري......... خلاصه اينكه هنوز كه هنوزه تيم برسي اين شيطنت ما فعاله و قراره مسئول اين آشفتگي از دانشگاه اخراج بشه......... ما كه خودمون هم نميدونيم اين آشفتگي كار كي بوده شما ميدونين؟؟؟؟؟!!!!!!! 10 لینک به دیدگاه
★napadid★ 2337 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ من صبح ساعت 8 امتحان داشتم ساعت 10 بیدار شدم دیدم گذشته باز خوابیدم تا 1:30 خیلی حال داد تازه اصلا هم نخونده بودم هفته قبل هم نصف کتابو خوندم رفتم همه شو نوشتم البته نوشتم نمیدونم درست بود یا غلط:icon_pf (17): 10 لینک به دیدگاه
*REZA 1056 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۸۹ یادش بخیر شبای امتحان خیلی مفید میخوندم چون درطول ترم لای کتابو بازنمیکردم هیچ موجود زنده ای نمیتونست فکرمو منحرف کنه یبار برنامه امتحانیمون عوض شده بود و منم عصرروز قبل امتحان فهمیدم فردا امتحان داریم رفتم خوابگاه با بچه ها رفع اشکال کردیم .. ساعت شده بود2 بعدش با ماشین رفتم خونه راه نیم ساعته رو 10 دقیقه ای رفتم 160کیلومتربر ساعت هه وقتی از رو سرعت گیرا میرفتم سرم میخورد به سقف ماشین تا 5.5صبح خوندم دوباره 6.5 پاشدم خوندم 1ساعت خوابیدم خلاصه امتحانو قبول شدیم پاس شد . . :ws2: 3 لینک به دیدگاه
shinersun 40 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۸۹ یادش بخیر.....دانشگاه قبلیم که بودم..... امتحان ریاضی 2 داشتیم....شب امتحان هیچی نخونده بودم.....گرفته بودم تخت خوابیدم..... فردا صبح رفتم دانشگاه دیدم بچه ها ( دخترا و پسرا) چه درسی خوندند.....دیدم دارن جزوه رو می جوند.... بگذریم کلی خندیدم بهشون.... رفتیم سر جلسه....وای وای وای....ریاضی 1 من خیلی قوی بودم.....استاده مسئله میداد به من می گفت حل میکردم.... یکی از دخترا که ریاضی 1 باهاش همکلاس بودم کنار من بود.....بنده خدا فکر میکرد من همون خرخون قبلم....نمی دونست هیچی بلد نیستم...چند تا سوال از من پرسید....در کمال تعجب جواب دادم :jawdrop: امید وار شدم.....گفتم قبول میشم......سوالا رو که دیدم.....از این که نمی تونستم حل کنم خندم گرفته بود....کلی فحش دادم به خودم...گفتم مثه آدم درس نمی خونم...از ترم بعد بکوب میخونم.....می دونستم که نمیشه.....همین طوری گفتم وجدانم راحت باشه.... سر جلسه : من الکی ورقم رو پر میکردم.....این دختره فکر می کرد من چه قدر فولمممم..... هی می گفت سوال 2.....سوال 4........منم میگفتم.....بذار کامل کنم میگم..... همه رو چرت و پرت گفتم بهش.....بیچاره افتاد ریاضی 2 رو ......منم افتادم......من شدم 3 ...... شانس آوردم که دیگه ندیدمش....وگرنه خدا میدونست چی میشه..... 4 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۸۹ به خودم اميدوار شدم من اصلا شب امتحان درس نميخونم دو هفته فرجه ميخونم روزي 4 ساعت درسي(غير درسي كه روزي 1 ساعت معمولا رمان و مجله و رزونامه ميخونم )و خلاصه نويسي ميكنم تو 10 يا 20 صفحه(بستگي به كتاب داره درساي مثل رياضي و فيزكم كه نميتوتم خلاصه كنم مثالايي كه اشتباه حل كردمو ضربدر ميزنم قبل امتحان اونا رو حل ميكنم فقطبعدم ميرم سر امتحانوقتي از امتحانم ميام بيرون چه خوب داده باشم چه گند ميخندم در كل من تو كلاسا هم ميخام بشينم اماده ميشينم بلد نباشم نميرم سر كلاس دوستام واسم حاضر ميزنن در اين صورت 3 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۸۹ مارو باش که خواستیم بیاییم تو تاپیک جوجه ترم ها نظر بدیم !!!!!!! 3 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۸۹ مارو باش که خواستیم بیاییم تو تاپیک جوجه ترم ها نظر بدیم !!!!!!! مگه شما ترم چندی؟ 2 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۸۹ والا هرموقع من امتحان دارم دلم میخواد یه درس دیگه بخونم مثلا امتحان ایستایی دارم دلم میخواد معارف بخونم و شبا تا صبح بیدارم تا مثلا درس بخونم و یه مداد یا خودکار دستم میگیرم تا نکات مهمو خط کشی کنم ولی بیشتر کنارهای کتاب تبدیل به دفتر نقاشی و کاریکاتور میشه حتی جای ست برای تمرین کردن امضامه تا فردا موقع امتحان دادن امضای خوشجل بزنم و یا تصاویر کتابو رنگ میکنم و اون موقع خلاقیتم یهویی فوران میکنه و هی دلم میخواد پلان بکشم و موقع امتحانات هی دلم میخواد فقط بخورمو بخوابم و مامانم فک میکنه من دارم درس میخونم و هی میره خوراکی های خوشمزه میاره تا فسفر کم نیارم اخه خیلییییییییییییی من درس میخونم 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده