خاله 3004 مالک ارسال شده در 2 آذر، 2010 با خیال دیگری میرفت و من ِ ساده چه عاشقانه كاسه ای آب پشت سرش خالی می كردم 12
خاله 3004 مالک ارسال شده در 4 آذر، 2010 من خوشبختم نفس میکشم راه میروم سیب میخورم دوست دارمت من بسیار خوشبختم 8
خاله 3004 مالک ارسال شده در 13 آذر، 2010 خدایا زین شگفتی ها دلم خون شد دلم خون شد سیاووشی در آتش رفت و زان سو خوک بیرون شد.... 6
آرماندیس 4786 ارسال شده در 13 آذر، 2010 میخواهم این راهی که من و تو آمده ایم را از ابتدا ویران کنم تا هیچ کس به اینجایی که ما رسیده ایم نرسد! 8
tiba* 797 ارسال شده در 14 آذر، 2010 در کوچه ها باد میاید این ابتدای ویرانیست آن روز هم که دست های تو ویران شد باد میآمد... 8
خاله 3004 مالک ارسال شده در 18 آذر، 2010 متهم شدم به سیاهی به شرایط بد و سرزنشم کردند به تصویری که در آب افتاد اما آنکه از بیراهه ها میرود هرگز گم نمشود. 7
خاله 3004 مالک ارسال شده در 21 آذر، 2010 من از روزهای مکروه از روزهای مستحب از شبهای حرام می آیم من حاصل هم آغوشی باد و آتشم حاصل یک معاشقه یک وسوسه برای گناه یا شاید خلوتی دلخواه پرم از عصیان عاصی از هرچه غیر تو یاغیم پر از طغیان. من از تبار بیکسان جهانم 5
خاله 3004 مالک ارسال شده در 27 آذر، 2010 یک حرفِ درست... یک دلیل ِ منطقی... یک شاهد ِ بالغ کافیست... تا باور کنم که یک کثــــــــــافت نیستی .... 9
آرماندیس 4786 ارسال شده در 28 آذر، 2010 گاهی صداهایی میشنوم مثل صدای باد، مثل صدای خاک گاهی هم با من حرف میزنند... و یکی با روپوش سفید میگوید : اینجا همه همین را میگویند ! 8
آرماندیس 4786 ارسال شده در 28 آذر، 2010 از قرص های ضد تهوع کاری ساخته نیست وقتی حالت از همه… کمی کنار بایستید می خواهم این شعر را بالا بیاورم..... 6
آرماندیس 4786 ارسال شده در 29 آذر، 2010 ببین ... با من چه کردی آن قدر ... زدم به سیم آخر که پاره شد ! 7
آرماندیس 4786 ارسال شده در 29 آذر، 2010 من اگر دفتر نفرین شده ی اندوهم اگر از نسل گلی هرزه به روی کوهم اگر از کل جهان وارث یک احساسم تو همان آدمک چوبی پیمان شکنی که فقط لایق آتش زدنی 4
آرماندیس 4786 ارسال شده در 29 آذر، 2010 نمی شود دوستت نداشت لجم هم که بگیرد از دستت نهایتش این است که دفتر چه ی خاطراتم پر از فحش های عاشقانه می شود… 7
خاله 3004 مالک ارسال شده در 30 آذر، 2010 نیامدنش را باور نمی کنم غیر ممکن است او نیامده باشد حتما، حالا زیر باران مانده است و نا امید و خسته در خیابان ها قدم می زند من به باز بودن درها... مشکوکم.. 6
آرماندیس 4786 ارسال شده در 3 دی، 2010 ما به کسانی عشق ورزیدیم که هیچ وقت باران خیسشان نکرده بود و شبی زیر ریزش اشکهایمان غرق شدند . 7
*Polaris* 19606 ارسال شده در 6 دی، 2010 آن لبخند... آن نگاه... آن شعر و احساس همه را خاطره کردم... تا در نبودت بی نفس نمانم... 9
ارسال های توصیه شده