MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۸۹ . . . سر كشيدي دردي را كه من سال هاست بالا مي آورم ...! 9 لینک به دیدگاه
خاله 3004 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 شهریور، ۱۳۸۹ با خیال دیگری میرفت و من ِ ساده چه عاشقانه كاسه ای آب پشت سرش خالی می كردم 12 لینک به دیدگاه
خاله 3004 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۸۹ من خوشبختم نفس میکشم راه میروم سیب میخورم دوست دارمت من بسیار خوشبختم 8 لینک به دیدگاه
خاله 3004 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 شهریور، ۱۳۸۹ خدایا زین شگفتی ها دلم خون شد دلم خون شد سیاووشی در آتش رفت و زان سو خوک بیرون شد.... 6 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 شهریور، ۱۳۸۹ میخواهم این راهی که من و تو آمده ایم را از ابتدا ویران کنم تا هیچ کس به اینجایی که ما رسیده ایم نرسد! 8 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 شهریور، ۱۳۸۹ من زنده ام و دلم ... ت ن گ نيست ! دلم س ن گ شده است ...! 11 لینک به دیدگاه
tiba* 797 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 شهریور، ۱۳۸۹ در کوچه ها باد میاید این ابتدای ویرانیست آن روز هم که دست های تو ویران شد باد میآمد... 8 لینک به دیدگاه
خاله 3004 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۸۹ متهم شدم به سیاهی به شرایط بد و سرزنشم کردند به تصویری که در آب افتاد اما آنکه از بیراهه ها میرود هرگز گم نمشود. 7 لینک به دیدگاه
tiba* 797 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 شهریور، ۱۳۸۹ و من ..... دیوانه وار منتظر فردایم.... 5 لینک به دیدگاه
خاله 3004 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۸۹ من از روزهای مکروه از روزهای مستحب از شبهای حرام می آیم من حاصل هم آغوشی باد و آتشم حاصل یک معاشقه یک وسوسه برای گناه یا شاید خلوتی دلخواه پرم از عصیان عاصی از هرچه غیر تو یاغیم پر از طغیان. من از تبار بیکسان جهانم 5 لینک به دیدگاه
خاله 3004 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۸۹ یک حرفِ درست... یک دلیل ِ منطقی... یک شاهد ِ بالغ کافیست... تا باور کنم که یک کثــــــــــافت نیستی .... 9 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مهر، ۱۳۸۹ گاهی صداهایی میشنوم مثل صدای باد، مثل صدای خاک گاهی هم با من حرف میزنند... و یکی با روپوش سفید میگوید : اینجا همه همین را میگویند ! 8 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مهر، ۱۳۸۹ از قرص های ضد تهوع کاری ساخته نیست وقتی حالت از همه… کمی کنار بایستید می خواهم این شعر را بالا بیاورم..... 6 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۸۹ ببین ... با من چه کردی آن قدر ... زدم به سیم آخر که پاره شد ! 7 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۸۹ من اگر دفتر نفرین شده ی اندوهم اگر از نسل گلی هرزه به روی کوهم اگر از کل جهان وارث یک احساسم تو همان آدمک چوبی پیمان شکنی که فقط لایق آتش زدنی 4 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۸۹ نمی شود دوستت نداشت لجم هم که بگیرد از دستت نهایتش این است که دفتر چه ی خاطراتم پر از فحش های عاشقانه می شود… 7 لینک به دیدگاه
خاله 3004 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۸۹ نیامدنش را باور نمی کنم غیر ممکن است او نیامده باشد حتما، حالا زیر باران مانده است و نا امید و خسته در خیابان ها قدم می زند من به باز بودن درها... مشکوکم.. 6 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مهر، ۱۳۸۹ ما به کسانی عشق ورزیدیم که هیچ وقت باران خیسشان نکرده بود و شبی زیر ریزش اشکهایمان غرق شدند . 7 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۸۹ از آسمان اینجا جای برگ ... مرگ میریزد ! 8 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۸۹ آن لبخند... آن نگاه... آن شعر و احساس همه را خاطره کردم... تا در نبودت بی نفس نمانم... 9 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده