رفتن به مطلب

شعرهای لعنتی ...!


ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

افسرده شده است قابِ ماسیده بر دیوار....

 

ردِ خاطرات گذشته با طعمِ تلخ،دهن کجی می کند در آن...

 

لعنت به زمانی که من برای تو بودم تو برای دیگری!

  • Like 3
  • پاسخ 353
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ارسال شده در

صبرم زیاد است...

 

تا وقتی که ارتفاع صبر به بالای تارهای صوتی گلویم نرسیده...

 

واژه ی لعنت بر تو از دهانم خارج نمی شود...

 

این را به خود و تو قول دادم...:icon_redface:

  • Like 3
ارسال شده در

ما به اندوه هایمان

 

آب و دانه دادیم

 

پرنده شدند

 

پرشان دادیم

 

اهلی تر از آن بودند که تنهایمان بگذارند اما

 

دوباره برگشتند

 

با جفت‌هایشان

 

 

رویا شاه حسین زاده

  • Like 5
ارسال شده در

نمی آیی

و من همیشه گمان می کنم

دلیل تمام دلشوره های غروب های این شهر لعنتی

تو هستی !

 

 

نسرین وثوقی

  • Like 6
ارسال شده در

حتا سلام هم نمی دهی

 

دلم برای صدایت

 

تنگ شده است لعنتی !

 

این روزها

 

بیش از آن که

 

به شالیزار خنده هات مهمانم کنی

 

شبیه صخره ای سنگی

 

روبه رویم می نشینی وُ

 

مرا به یاد کوهی می اندازی

 

که هیچ گاه

 

به کوهی دیگر

 

نمی رسد

 

انگار که دره ای

 

میان مان

 

دهان باز کرده است !

 

 

سینا علیمحمدی

  • Like 8
ارسال شده در

دنیا را فرا راهیست در پیش دیدگان من

عبور خواهم کرد زین راه پر پیچ و خم

لگد میزنم بر کلوخ سخت زندگی

...

و کنار خواهم زد همه صخره های سترگ پیش رو را

و خواهم ایستاد در مقابل طوفان سهمگین روزگار

و بزرگ خواهم شد ،

 

و بزرگ خواهم شد و بزرگ ...

  • Like 2
ارسال شده در

ظاهر و باطن یکی بودن در این روزگار تُفِ سر بالاست...:ws37:

 

باید پوستین گوسفند پوشید و گرگ بود....

 

لعنت به این جبرِ روزگارِ لعنتی!

  • Like 4
ارسال شده در

دلواپسی‌هایم را خلاصه کرده‌ام

 

در لورازپام‌های بی‌خاصیت که

 

خواب را شرطی کرده‌اند

 

اما تو را نه .

فاطمه سلیمانی

  • Like 4
ارسال شده در

نه از قبیله ابرم، نه از تبار کویرم که بی بهانه بگریم، و بی ترانه بمیرم

 

ستاره ای به درخشندگی ماه که دیری است به دست توده ای از ابرهای تیره اسیرم

 

فرو نمی کشد این آب ، آتش عطشم را خوشا که باز بیفتد به چشمه سار مسیرم

 

دلم گرفته برایت ولی اجازه ندارم که از نسیم و پرنده، سراغی از تو بگیرم

  • Like 1
ارسال شده در

تو ندانی که چه تنها بودم!

 

کاش

 

ميدانستی

 

شب ميلاد عزيزت ای يار!

 

من به اندازه چشم همه مردم شهر

 

گريه کردم در خويش

 

گريه ام بدرقه راهت باد

 

شب ميلاد تو من بودم و اشک

 

من که از اشک غريبانه چو دريا بودم

  • Like 2
ارسال شده در

اوقانم گه مرغی که می‌شود

 

ناگهان غیبم می‌زند

 

مثل کسی که برود سر کوچه

 

سیگار بخرد و

باز نگردد

 

 

عباس صفاری

  • Like 4
ارسال شده در

در ساحل کنار جاده نشسته ای ...

 

هوای سرد،

 

صدای باد،

 

انتــــــظار انتــــــظار انتــــــظار … … …

دستت می سوزد با سیگار !

 

به خودت می آیی،

 

یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند،

 

نه دستی که شانه هایت را بگیرد،

 

نه صدایی که قشنگ تر از باد باشد ...

 

تنهایـــ ــ ـی یعنی این ….

fg5k2zkb1apxqv7g7nze.jpg

  • Like 3
ارسال شده در

حرفِ بد نزده ام...

 

فقط به خود... بد و بیراه گفتم...

 

ولی مشمولِ لعنت تو شدم!:ws37:

  • Like 3
ارسال شده در

مادرم قرص‌های رنگی مصرف می‌کند

 

من، شعرهای سپید

 

مادرم داروخانه‌ای است

 

که یک تیمارستان به دنیا آورده!!...

 

زینب صابر

  • Like 2
ارسال شده در

صحبت لعن و نفرین شد...

 

یادم آمد جایی که خدا لب به لعن دیگری باز کرد...

 

من چه حقی دارم؟!

 

من حرف های لعنتیم را در دل نگه می دارم و شبان گاهان در چاهی در گوشه ای در بیقوله ای فریاد می زنم...

 

  • Like 3
  • 2 ماه بعد...
ارسال شده در

من از اينجا خواهم رفت

 

 

و فرقي هم نمي كند كه

 

 

فانوس داشته باشم،يا نه

 

 

كسي كه مي گريزد

 

 

از گم شدن،نمي ترسد...!

  • Like 4
ارسال شده در

کاش دنيا مي مُرد

دلم نيامد بگويم آدم ها

آنوقت

هيچکس

سراغي از ما نمي گرفت

من لَم مي دادم به خيالي که خيال نبود

و تو

تکيه مي دادي به من

و مُدام شعر مي خواندي

شعر شعر شعر

عمري بيهوده نمي گذشت

 

kowoqyqiaoqwvy0hmka4.jpg?w=430&h=301

  • Like 2
  • 4 هفته بعد...
ارسال شده در

گــذشته ام را به رُخم نکــش

 

می ترسـم

 

نتوانی از عهـده آینده ات بر بیایـی ...!

 

 

 

  • Like 4
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در

گاهی ناامیدی ریشه می کند در جانت

 

آنوقت است که شعار های

فلانی کریم است ، فلانی رحیم

می شود طبل ِ تو خالی و تو می مانی

و وجود ِ تهی شده ات . . .

تو می مانی و دنیایی پر از غریبه

 

اینجاست که ترس ِ تنهایی گاز گاز می کند روحت را

و سیگار های شبانه ات شروع می شود . . .

 

پک می زنی تا رها شوی

رسوب می کنی در خودت

می مانی و می مانی و می مانی

و عاقبت هم می گندی . . .

گندیدنی که پشت ِ نقاب

پشت ِ ژست های معطر به سیگار پنهانش می کنی . . .

اما من

قبول دارم گندیدنم را

"روزی چند بار این حوالی" . . . /

ژست روشنفکرانه می گیرم

و باران را بی چتر می گذرانم

قهوه را تلخ می خورم و تهران را با ط می نویسم .

کمدی پر از نقاب در گوشه اتاقم چپانده ام

شاملو را محض ِ نفهمیدن می خوانم و

و فلسفه هایم بوی سگ می دهند . . .

کاش کسی ...

 

بزار ناتمام بماند/

  • Like 2
  • 1 ماه بعد...
ارسال شده در

لعنت به آن زبان که نمی جنبد...که نمی جنبد...و در بدترین زمان می جنبد...

 

جنبیدنی که خانمان برانداز است...

 

اون نمی خواست بداند...

 

چرا نخود آش شدی ،زبان!:icon_redface:

  • Like 1

×
×
  • اضافه کردن...