moein.s 18984 ارسال شده در 28 اسفند، 2012 افسرده شده است قابِ ماسیده بر دیوار.... ردِ خاطرات گذشته با طعمِ تلخ،دهن کجی می کند در آن... لعنت به زمانی که من برای تو بودم تو برای دیگری! 3
sam arch 55879 ارسال شده در 28 اسفند، 2012 صبرم زیاد است... تا وقتی که ارتفاع صبر به بالای تارهای صوتی گلویم نرسیده... واژه ی لعنت بر تو از دهانم خارج نمی شود... این را به خود و تو قول دادم... 3
- Nahal - 47858 ارسال شده در 1 فروردین، 2013 ما به اندوه هایمان آب و دانه دادیم پرنده شدند پرشان دادیم اهلی تر از آن بودند که تنهایمان بگذارند اما دوباره برگشتند با جفتهایشان رویا شاه حسین زاده 5
- Nahal - 47858 ارسال شده در 1 فروردین، 2013 نمی آیی و من همیشه گمان می کنم دلیل تمام دلشوره های غروب های این شهر لعنتی تو هستی ! نسرین وثوقی 6
- Nahal - 47858 ارسال شده در 1 فروردین، 2013 حتا سلام هم نمی دهی دلم برای صدایت تنگ شده است لعنتی ! این روزها بیش از آن که به شالیزار خنده هات مهمانم کنی شبیه صخره ای سنگی روبه رویم می نشینی وُ مرا به یاد کوهی می اندازی که هیچ گاه به کوهی دیگر نمی رسد انگار که دره ای میان مان دهان باز کرده است ! سینا علیمحمدی 8
mani24 29665 ارسال شده در 1 فروردین، 2013 دنیا را فرا راهیست در پیش دیدگان من عبور خواهم کرد زین راه پر پیچ و خم لگد میزنم بر کلوخ سخت زندگی ... و کنار خواهم زد همه صخره های سترگ پیش رو را و خواهم ایستاد در مقابل طوفان سهمگین روزگار و بزرگ خواهم شد ، و بزرگ خواهم شد و بزرگ ... 2
moein.s 18984 ارسال شده در 1 فروردین، 2013 ظاهر و باطن یکی بودن در این روزگار تُفِ سر بالاست... باید پوستین گوسفند پوشید و گرگ بود.... لعنت به این جبرِ روزگارِ لعنتی! 4
- Nahal - 47858 ارسال شده در 4 فروردین، 2013 دلواپسیهایم را خلاصه کردهام در لورازپامهای بیخاصیت که خواب را شرطی کردهاند اما تو را نه . فاطمه سلیمانی 4
mani24 29665 ارسال شده در 12 فروردین، 2013 نه از قبیله ابرم، نه از تبار کویرم که بی بهانه بگریم، و بی ترانه بمیرم ستاره ای به درخشندگی ماه که دیری است به دست توده ای از ابرهای تیره اسیرم فرو نمی کشد این آب ، آتش عطشم را خوشا که باز بیفتد به چشمه سار مسیرم دلم گرفته برایت ولی اجازه ندارم که از نسیم و پرنده، سراغی از تو بگیرم 1
mani24 29665 ارسال شده در 12 فروردین، 2013 تو ندانی که چه تنها بودم! کاش ميدانستی شب ميلاد عزيزت ای يار! من به اندازه چشم همه مردم شهر گريه کردم در خويش گريه ام بدرقه راهت باد شب ميلاد تو من بودم و اشک من که از اشک غريبانه چو دريا بودم 2
- Nahal - 47858 ارسال شده در 13 فروردین، 2013 اوقانم گه مرغی که میشود ناگهان غیبم میزند مثل کسی که برود سر کوچه سیگار بخرد و باز نگردد عباس صفاری 4
mani24 29665 ارسال شده در 13 فروردین، 2013 در ساحل کنار جاده نشسته ای ... هوای سرد، صدای باد، انتــــــظار انتــــــظار انتــــــظار … … … دستت می سوزد با سیگار ! به خودت می آیی، یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند، نه دستی که شانه هایت را بگیرد، نه صدایی که قشنگ تر از باد باشد ... تنهایـــ ــ ـی یعنی این …. 3
moein.s 18984 ارسال شده در 19 فروردین، 2013 حرفِ بد نزده ام... فقط به خود... بد و بیراه گفتم... ولی مشمولِ لعنت تو شدم! 3
- Nahal - 47858 ارسال شده در 23 فروردین، 2013 مادرم قرصهای رنگی مصرف میکند من، شعرهای سپید مادرم داروخانهای است که یک تیمارستان به دنیا آورده!!... زینب صابر 2
sam arch 55879 ارسال شده در 23 فروردین، 2013 صحبت لعن و نفرین شد... یادم آمد جایی که خدا لب به لعن دیگری باز کرد... من چه حقی دارم؟! من حرف های لعنتیم را در دل نگه می دارم و شبان گاهان در چاهی در گوشه ای در بیقوله ای فریاد می زنم... 3
*Polaris* 19606 ارسال شده در 27 خرداد، 2013 من از اينجا خواهم رفت و فرقي هم نمي كند كه فانوس داشته باشم،يا نه كسي كه مي گريزد از گم شدن،نمي ترسد...! 4
mani24 29665 ارسال شده در 27 خرداد، 2013 کاش دنيا مي مُرد دلم نيامد بگويم آدم ها آنوقت هيچکس سراغي از ما نمي گرفت من لَم مي دادم به خيالي که خيال نبود و تو تکيه مي دادي به من و مُدام شعر مي خواندي شعر شعر شعر عمري بيهوده نمي گذشت 2
*Polaris* 19606 ارسال شده در 22 تیر، 2013 گــذشته ام را به رُخم نکــش می ترسـم نتوانی از عهـده آینده ات بر بیایـی ...! 4
vergil 11695 ارسال شده در 3 مرداد، 2013 گاهی ناامیدی ریشه می کند در جانت آنوقت است که شعار های فلانی کریم است ، فلانی رحیم می شود طبل ِ تو خالی و تو می مانی و وجود ِ تهی شده ات . . . تو می مانی و دنیایی پر از غریبه اینجاست که ترس ِ تنهایی گاز گاز می کند روحت را و سیگار های شبانه ات شروع می شود . . . پک می زنی تا رها شوی رسوب می کنی در خودت می مانی و می مانی و می مانی و عاقبت هم می گندی . . . گندیدنی که پشت ِ نقاب پشت ِ ژست های معطر به سیگار پنهانش می کنی . . . اما من قبول دارم گندیدنم را "روزی چند بار این حوالی" . . . / ژست روشنفکرانه می گیرم و باران را بی چتر می گذرانم قهوه را تلخ می خورم و تهران را با ط می نویسم . کمدی پر از نقاب در گوشه اتاقم چپانده ام شاملو را محض ِ نفهمیدن می خوانم و و فلسفه هایم بوی سگ می دهند . . . کاش کسی ... بزار ناتمام بماند/ 2
sam arch 55879 ارسال شده در 8 شهریور، 2013 لعنت به آن زبان که نمی جنبد...که نمی جنبد...و در بدترین زمان می جنبد... جنبیدنی که خانمان برانداز است... اون نمی خواست بداند... چرا نخود آش شدی ،زبان! 1
ارسال های توصیه شده