Astraea 25351 ارسال شده در 5 آذر، 2010 تمام هستی ام را برگی کن! بر درختی بیاویز! خودت باد شو! بر من بوز! به زمینم بیانداز! خدا که شدی و از من گذر کردی ... خیالم راحت می شود جای پای تو، مرا و همه هستی مرا تقدیس می کند! 5
MEMOLI 8954 ارسال شده در 17 آذر، 2010 می رود می آید نمی بیند نمی شنود نمی خندد ... . . . می روم می آیم می بینم می شنوم نمی خندم ! . . . غریب شده ایم ...! 5
خاله 3004 ارسال شده در 1 دی، 2010 ما راوی جهان نیستیم و جهان بی رحم تر از آن است که روایت بی وقفه اش را به خاطر ما . . . لحظه ای قطع کند 4
MEMOLI 8954 ارسال شده در 6 بهمن، 2010 دستان من نمی توانند نه! نمی توانند ... هرگز این سیب را عادلانه قسمت کنند ! تو به سهم خود فکر می کنی من به سهم تو ... 5
MEMOLI 8954 ارسال شده در 6 بهمن، 2010 دنیای عجیبی ست تو نمی فهمی ... نمی دانی ... نیستی ... من می فهمم نبودنت را ... می دانم عشق نیست و ... هستم ... 5
zx1 1752 مالک ارسال شده در 7 بهمن، 2010 و خنده ای تلختر از همیشه! مگر میشود ... چه کنم دست خودم نیست این قصه آسمانی همیشه ابریست! و تو ... بگذریم!!! zx1 3
MEMOLI 8954 ارسال شده در 7 بهمن، 2010 . . . تو فقط کمی آسمان برای کوچیدنِ ابرهایم به من ببخش ... من قول می دهم رعدی شوم بر آغاز باران هایت ! 3
MEMOLI 8954 ارسال شده در 7 بهمن، 2010 می خواهم کسی باشی که وقتی از تو جدا می شوم بایستی و رفتنم را تماشا کنی ... و من نرسیده به در ِخانه سرم را برگردانم ... و با لبخندی بدرقه ات کنم ... . . . 8
کهربا 18089 ارسال شده در 8 بهمن، 2010 و زير بارش باران عشق مي پوسد يكي دو ساعت ديگر ، دل مقوايي ... 6
MEMOLI 8954 ارسال شده در 8 بهمن، 2010 می خواهم با یک ضربدر قرمز خودم و تو را جدا کنم از روزهایی که رنگ دلخوشی از رویشان پریده و از شب هایی که بوی خواب های کپک زده می دهند ...! 7
MEMOLI 8954 ارسال شده در 9 بهمن، 2010 این بار می خواهم آنقدر بروم که خودت سنگ برداری به سرم بزنی ! از بس سر به سرم نگذاشته ای سر به راه که نشدم هیچ ... سر به راه گذاشته ام ...! . . . 6
zx1 1752 مالک ارسال شده در 9 بهمن، 2010 خواب دیدم از تو دور شدم وای که عجب خواب بدی گفتم بیا با هم بریم گفتی که راه رو بلدی ...! 4
MEMOLI 8954 ارسال شده در 10 بهمن، 2010 چه فرق مي كند براي من باشد يا تو مهم انتظار است كه اينگونه تقسيم شده است تو پشت آن ديوارها من پشت اين شيشه ها ! و ... ديوارها دروغ نمي گويند اما شيشه ها آدم را گول ميزنند ...! 5
MEMOLI 8954 ارسال شده در 10 بهمن، 2010 نیستی ... مدتهاست که میان هیچ کدام از این اتفاق های همیشگی نیستی ! و من در نبودنت عادت کرده ام که "یازدهِ" تمام ساعت های دنیا را یک به یک هورت بکشم و تو را میان تمام حادثه های بی ربط به تو جست و جو کنم ...! 5
کهربا 18089 ارسال شده در 10 بهمن، 2010 در دل چگونه یاد تو می میرد یاد تو یاد عشق نخستین است یاد تو آن خزان دل انگیزیست کو را هزار جلوه ی رنگین است بگذار زاهدان سیه دامن رسوای کوی و انجمنم خوانند نام مرا به ننگ بیالایند اینان که آفریده ی شیطانند اما من آن شکوفه ی اندوهم کز شاخه های یاد تو می رویم شبها ترا بگوشه ی تنهایی در یاد آشنای تو می جویم 3
کهربا 18089 ارسال شده در 11 بهمن، 2010 وقتی سپیده از دامن شب زاییده شد، هنوز باد لالایی ماه را با خود زمزمه می کرد. و جهان من در سینه دشت خاموش بود. نمی دانم چرا گنجشک ها به گیاه سرخ چمن درود نگفتند. شاید، به خاطر رویای دیشب ... رویایی که در حقیقت، گیاه سرخ را عاشق خواند و نامش را رز نهاد. تا امروز هیچ ذهنی برای واژه ی عشق تعریفی نداشت. 4
MEMOLI 8954 ارسال شده در 11 بهمن، 2010 من ایمان دارم شبی از شبها می رسد از راه با خودت خواهی گفت: "نکند آن که در چشمم نگریست و گفت دوستت دارم، راست می گفت نکند این منم که عشق را باخت، مفت" ! شبی از شبها می رسد از راه که تو هی تکرارکنان با خودت خواهی گفت: نکند راست می گفت نکند راست می گفت ... . . . 6
ارسال های توصیه شده