Number_One 488 اشتراک گذاری ارسال شده در ۱۲ خرداد، ۱۳۸۹ ممنون بابت شعر ها چرا اینقدر غمگینن ؟ خب چندتا شعر شاد بذارین مهندسا جیگرشون حال بیاد :دی 2 لینک به دیدگاه
EN-EZEL 13039 اشتراک گذاری ارسال شده در ۱۲ خرداد، ۱۳۸۹ در کارگه کوزه گری رفتم دوش دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش ناگه یکی کوزه بر آورد خروش کو کوزه گر کوزه خر کوزه فروش از کوزه گری کوزه خریدم باری آن کوزه سخن گفت ز هر اسراری شاهی بودم که جام زرینم بود اکنون شده ام کوزه هر خماری در کارگه کوزه گری کردم رای در پایه چرخ دیدم استا د به پای می کرد سبو کزه را دسته و سر از کله پادشا و از دست گدا این کوزه چو من عاشق زاری بودست در بند سر زلف نگاری بودست این دسته که بر گردن او میبینی دستیست که بر گردن یاری بودست تا چند اسیر عقل هر روزه شویم در دهر چه یک روزه چه صد ساله شویم در ده قدح باده که از پیش که ما در کارگه کوزه گران کوزه شویم 1 لینک به دیدگاه
Doctor_Shovan مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در ۱۲ خرداد، ۱۳۸۹ شب که میشه به عشق تو غزل غزل صدا میشم اوازه خون قصه ی تموم عاشقا میشم لینک به دیدگاه
lovestory 995 اشتراک گذاری ارسال شده در ۱۳ خرداد، ۱۳۸۹ گریه کنم یا نکنم حرف بزنم یا نزنم من از هوای عشق تو ، دل بکنم یا نکنم با این سوال بی جواب ، پناه به آینه می برم خیره به تصویر خودم ، می پرسم از کی بگذرم یه سوی این قصه تویی.....یه سوی این قصه منم....بسته به هم وجود ما ...تو بشکنی ، من می شکنم نه از تو می شه دل بـــُرید ....نه با تو می شه دل سپرد نه عاشق تو می شه موند.....نه فارغ از تو می شه موند هجوم بن بست رو ببین ، هم پشت سر ، هم رو به رو راه سفر با تو کجاست ....من از تو می پرسم بگو (( تو بال بسته ی منی......من ، ترس پرواز تو ام )) برای آزادی عشق از این قفس .......من چه کنم گریه کنم یا نکنم حرف بزنم یا نزنم من از هوای عشق تو ، دل بکنم یا نکنم 3 لینک به دیدگاه
lovestory 995 اشتراک گذاری ارسال شده در ۱۳ خرداد، ۱۳۸۹ دلم گرفته از این روزگار دلتنگی گرفته اند دلم را به کـار دلتنگی دلم دوباره در انبوه خستگی ها ماند گــــرفت آینــــــه ام را غـبار دلتنگی شکست پشت من از داغ بی تو بودنها به روی شـــــانه دل مانـــد بار دلتنگی درون هاله ای از اشک مانده سرگردان نگاه خســـــــته مـــن در مدار دلتنگی از آن زمان که تو از پیش ما سفر کردی نشسته ایم من و دل کـــــنار دلتنگی دگر پرنده احساس مــن نمی خواند مگر سرود غم از شاخسار دلتنگی بیا که ثانیه ها بی تو کند می گذرد بیا که بگذرد این روزگـــــار دلتنگی 3 لینک به دیدگاه
Anooshe 11040 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در ۱۶ خرداد، ۱۳۸۹ مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد اگر تحولی در زندگی خویش ایجاد نکنیم هنگامی که از حرفه یا عشق خود ناراضی هستیم اگر حاشیه ی امنیت خود را برای آرزویی نامطمئن به خطر نیاندازیم اگر به دنبال آرزوهایمان نباشیم اگر به خودمان اجازه ندهیم برای یک بار هم که شده از نصیحتی عاقلانه بگریزیم 1 لینک به دیدگاه
lovestory 995 اشتراک گذاری ارسال شده در ۱۷ خرداد، ۱۳۸۹ خداحافظ خداحافظ پرده نشین محفوظ گریه ها خداحافظ عزیز بوسه های معصوم هفت سالگی خداحافظ گلم، خوبم خلاصهء هر چه همین هوای همیشه اسمت خداحافظ ای عزيز بی دلیل رفتن ها، خداحافظ حالا دیدار ما به نمی دانم آن كجایِ فراموشی دیدار ما اصلاً به همان حوالی هرچه باداباد دیدار ما و دیدار دیگرانی كه ما را ندیده اند پس با هر كسی از كسان من از این ترانهء محرمانه سخن مگوی نمی خواهم آزردگان سادهء بی شام و بی چراغ از اندوه اوقات ما با خبر شوند قرار ما از همان ابتدای علاقه پیدا بود قرار ما به سینه سپردن دریا و ترانهء تشنگی نبود پس بی جهت بهانه میاور كه راه دور و خانهء ما یكی مانده به آخر دنیاست. نه دیگر فراقی نیست حالا بگذار باد بیاید بگذار از قرائت محرمانهء نامه ها و رویاهامان شاعر شویم. دیدار ما و دیدار دیگرانی كه ما را ندیده اند دیدار ما به همان ساعت معلوم دلنشین تا دیگر آدمی از یك وداع ساده نگرید تا چراغ و شب و اشاره بدانند كه دیگر ملالی نيست حالا میدانم سلام مرا به اهل و هوای همیشهء اسمت خواهی رساند یادت نرود گُلم بجای من از صمیم همین زندگی سراروی چشم براه ماندگان مرا ببوس دیگر سفارشی نیست تنها جان تو و جان پرندگان پر بسته ای كه دی ماه به ایوان خانه می آیند 2 لینک به دیدگاه
هزاردستان 48 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۰ خرداد، ۱۳۸۹ ديشبم درد فراق تو هم آغوشم بود بهر درمان من امروز در آغوشم كش 2 لینک به دیدگاه
vahidbox 11 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۶ خرداد، ۱۳۸۹ زندگی بافتن یک قالیست نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی نقشه را اوست که تعیین کرده تو در این بین فقط میبافی نقشه را خوب ببین نکند اخر کار قالی زندگیت را نخرند 1 لینک به دیدگاه
نگين...NeGiN 1499 اشتراک گذاری ارسال شده در ۳ تیر، ۱۳۸۹ كاش مختصات كردارمان روی ربع اول همان طور می ماند و به سمت ربع های دیگر نمی رفتیم . كاش تابع تمامی اعمال خوبمان اكیدا صعودی باشد تا به مقصد برسیم . كاش تابع گناهانمان نزولی باشد تا در یك جایی بالاخره پایان پذیرد . كاش لااقل تابع گناهانمان این قدر پیوسته نباشد و حد اشتباهاتمان به بی نهایت میل نكند. كاش از سخن های بیهوده و اعمال مكروهه كه فراوان هم هستند جذر می گرفتیم. كاش دنیا با تمام دلخوشی هایش در نظرمان نقطه ای تو خالی باشد و بس. كاش انتگرال های بی حرمتی هایمان در محضر درست، توبه باشد. كاش بتوانیم اعمال نیك و بسیار اندكمان را به توان برسانیم تا به حساب آیند. كاش آهنگ رو به افزایش حجم روز مرگی ها، به ما فرصت فكر كردن به خود را بدهد . كاش راه راست را انتخاب كنیم ، كه اگر نكنیم یا به هدف نمی رسیم و یا دیرتر میرسیم. كاش لگاریتم كلیه اعمالمان در مبنای رضای خدا برود تا مقبول درگاهش واقع شود. كاش لحظه های خوب مناجات را یك جا می شد جمع كرد تا از دستشان ندهیم و فراموششان نكنیم. كاش ... 3 لینک به دیدگاه
نگين...NeGiN 1499 اشتراک گذاری ارسال شده در ۳ تیر، ۱۳۸۹ کسانی که منتظرند دیگران مشکلات آنهارا حل کنند مثل افرادی هستند که برای عبور از رودخانه منتظر خشک شدن آن هستند 6 لینک به دیدگاه
نگين...NeGiN 1499 اشتراک گذاری ارسال شده در ۳ تیر، ۱۳۸۹ تا توانستم دانستن نبود و چون دانستم توانستن نبود 6 لینک به دیدگاه
lovestory 995 اشتراک گذاری ارسال شده در ۱۲ تیر، ۱۳۸۹ اگر عشق نبود گل ها را چه دستی نوازش می کرد دل ها را کدام نگاه می ربود و احساس چه بهایی داشت اگر عشق نبود لبخند برای کدام نگاه ناز می کرد و نگاه به کدام گوشه تاریخ می نگریست اگر عشق نبود زندگی را چه می شد آیا زندگی جاری بود ؟ اگر عشق نبود دنیا چون دشت خشک و بی روح و زمین یخ زده ای که هوهوی باد وبوران بر سینه او نهیب می زد و زندگی دیگر زنده گی نبود نه . . . نه . . . حتی نمی توان یک لحظه هم به دنیای بدون عشق اندیشید مگر می شود عشق نباشد و زندگی در وجود جاری مگر می شود در این نابودی ، بودن را به بودن خویش پیوند داد مگر می شود خندید زندگی ، یعنی عشق و دیگر هیچ و اگر تو نبودی ،،، من هرگز عشق را نمیشناختم ،،، هرگز :rose: 6 لینک به دیدگاه
نغمه 411 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۷ تیر، ۱۳۸۹ خدایا: به من توفیق تلاش،در شکست صبر در نومیدی رفتن ،بی همراه جهاد ، بی سلاح کار،بی پاداش فداکاری،درسکوت دین،بی دنیا مذهب،بی عوام عظمت،بی نام خدمت،بی نان ایمان،بی ریا خوبی،بی نمود گستاخی،بی خامی قناعت،بی غرور عشق،بی هوس تنهایی،در انبوه جمعیت دوست داشتن، بی آنکه دوست بداند روزی کن 6 لینک به دیدگاه
tiba* 797 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۷ تیر، ۱۳۸۹ خدایا حکمت قدم هایی را که برایم بر می داری بر من آشکار کن تا درهایی را که به سویم می گشایی ندانسته نبندم و درهایی که به رویم می بندی به اصرار نگشایم 4 لینک به دیدگاه
baraan 1186 اشتراک گذاری ارسال شده در ۱۲ مرداد، ۱۳۸۹ پرسیدم... ، چطور ، بهتر زندگی کنم ؟ با كمی مكث جواب داد : گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ، با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ، و بدون ترس برای آینده آماده شو . ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز . شک هایت را باور نکن ، وهیچگاه به باورهایت شک نکن . زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیكه بدانی چطور زندگی کنی . پرسیدم ، آخر .... ، و او بدون اینكه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد : مهم این نیست که قشنگ باشی ... ، قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر . كوچك باش و عاشق ... كه عشق ، خود میداند آئین بزرگ كردنت را .. بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی . موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن .. داشتم به سخنانش فكر میكردم كه نفسی تازه كرد وادامه داد ... هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی كردن و امرار معاش در صحرا میچراید ، آهو میداند كه باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد ، شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، كه میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند .. مهم این نیست كه تو شیر باشی یا آهو ... ، مهم اینست كه با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن كنی .. به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ... ، كه چین از چروك پیشانیش باز كرد و با نگاهی به من اضافه كرد : زلال باش .... ، زلال باش .... ، فرقی نمی كند كه گودال كوچك آبی باشی ، یا دریای بیكران ، زلال كه باشی ، آسمان درتوست 5 لینک به دیدگاه
baraan 1186 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۷ مرداد، ۱۳۸۹ هیچ راهی که به تو می رسد بن بست نیست آن هنگام که همگام با تو و با ذکر نام مقدس تو در کوچه باغ یادت قدم می زنم آن چنان مسحور عطر دلاویز عشقبه تو می شوم که همه چیز را از یاد می برم خود را شناورحس میکنم در دریایی بی کرانه، آرام آبی و سرشار از آرامش با تو بودن... 3 لینک به دیدگاه
baraan 1186 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۷ مرداد، ۱۳۸۹ در ورای گوشت و پوست و استخوان که همه زمینی ست و فانی دلی ست و دستی که می شود آسمانی باشد و جاودانی... دستان تهی از خویش را همراه دلم کرده ام و روانه درگاهت نموده ام بالهای پروازم را که هر روز به ضریح پاک نامهای خوبانت متبرک می کنم باز جانی می گیرم و امیدی! مگر با وجود تو و گستره ی لطف بی نهایت تو نا امیدی را به دل راهی هست؟! دلم آسمان می خواهد و آبی عشق تو دلم پرواز می خواهد و آرامش نگاه تو دلم بال بال زدن می خواهد و گم شدن در فراخنای محبت تو دلم تو را می خواهد ... خود را از من مگیر حتی به چشم بر هم زدنی! 3 لینک به دیدگاه
baraan 1186 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۷ مرداد، ۱۳۸۹ زیبایی اش در همان لحظه اول تمام وجودم را تسخیر کرد... آنقدر زیبا بود که دلم نمی خواست حتی لحظه ای چشم از چشم هایش بردارم... چشم هایش آیینه زندگی بود... سرشار از صداقت و یکرنگی... احساس می کردم که او لیاقت به دست آوردن همه چیز را دارد... احساس می کردم تمام دنیا و کائنات فقط به خاطر او در حال گردش و تکاپو هستند.... روح بزرگ و خدایی اش آنقدر زیبا و خواستنی بود که نه تنها من بلکه همه اطرافیان را به سوی خویش جذب می کرد... فقط کافی بود لبخند بزند... . . . . . . . . . . . . شما همان او هستید پس لبخند یادتون نره 3 لینک به دیدگاه
lovestory 995 اشتراک گذاری ارسال شده در ۱۰ شهریور، ۱۳۸۹ خداوند گفت : دیگر پیامبری مبعوث نخواهم فرستاد ، ان گونه که شما انتظار دارید اما جهان هرگز بی پیامبر نخواهد ماند. وآنگاه پرنده ای را به رسالت مبعوث کرد. پرنده آوازی خواند که در هر نغمه اش خدا بود عده ای به او گرویدند و ایمان آوردند. وخدا گفت اگر بدانید حتی با آواز پرنده ای می توان رستگار شد. خدا رسولی از آسمان فرستاد . باران نام او بود همین که باران ، باریدن گرفت آنان که اشک را می شناختند رسالت او را دریافتند پس بی درنگ توبه کردند و روح شان را زیر بارش بی دریغ خدا شستند . خدا گفت : اگر بدانید با رسول باران هم می توان به پاکی رسید. خداوند پیغامبر باد را فرستاد تا روزی بیم دهد و روزی بشارت . پس باد روزی توفان شد و روزی نسیم و آنان که پیام او را فهمیدند روزی در خوف و روزی در رجا زیستند . خداوند گفت : آن که خبر باد را می فهمد قلبش در بیم و امید می لرزد . قلب مومن این چنین است . خدا گلی را از خاک برانگیخت تا معاد را معنا کند . و گل چنان از رستخیز گفت که هر از آن پس هر مومنی گلی که دید رستاخیز را به یاد آورد . خدا گفت : اگر بفهمید تنها با گلی قیامت خواهد شد . خداوند یکی از هزاران نامش را به دریا گفت . دریا بی درنگ قیام کرد و چنان به سجده افتاد که هیچ از هزارموج او باقی نماند . مردم تماشا می کردند عده ای پیام را دانستند پس قیام کردند و چنان به سجده افتادند که هیچ از آنها باقی نماند . خدا گفت : ان که به پیغمبر آبها اقتدا کند به بهشت خواهد رفت . و یاد دارم که فرشته ای به من گفت : جهان آکنده از فرستاده و پیغمبر مرسل است ، اما همیشه کافری هست تا بارش باران را انکار کند و با گل بجنگد ، تا پرنده را دروغگو بخواند و باد را مجنون و دریا را ساحر . اما هم امروز ایمان بیاور که پیغمبر آب و رسول باران و فرستاده باد برای ایمان آوردن تو کافی است . عرفان نظرآهاری 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده