spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مرداد، ۱۳۸۹ سلام دوستان عزیز:icon_gol: نامه ای برای تو.....میسپارمش به باد... سلام مهربانم، چوب خط روز هاي بي تو بودن که پر شد، نامه اي برايت نوشتم، نامه اي براي تو و براي اين عکس ميان قاب و براي اين تپش کهنه در سينه. نامه ام را ميسپارم به دست باد .ببرد آنسوي تمام اين ديوار ها ،اين جاده ها ،اين روز ها ...اصلاً ببرد ،آن سوي تمام نمي دانم هايي که دستانم را و دستانت را از هم جدا کرده اند... باد مي داند،خوب مي داند،يادت نيست مگر؟ خودش بود که آن روز لحظه اي قبل از غروب, باد بادکم را از بندش رها کرد و به دست آشفته موهايت سپرد. حالا که گفتم يادم آمد،بايد روي پاکت بنويسم : ''برسد به دست دختري که باد موهايش را شانه ميزند.'' آخر خانه ات را که نميدانم،روزي در پي بادبادکي دوان بودم که تلاقي نگاهت راه بر پاهاي برهنه ام بست. اصلا مينويسم: ''برسد به دست همان نگاه''...همان نگاهي که آيينه اميدم بود و نويد فردا هايي روشن، فردا يي که تلاقي آرزو هايمان بود،و کور سوي فانوسي در مسير اين راه تاريک . فردا ... فردا... فردايي که هنوز در راه است! امّا نه،اين دو خط نامه که جاي اين حرف ها نيست، همين لبخند پشت قاب عکس هم با من قهر ميکند،اگر دوباره قصه دلتنگي از نو تازه کنم.بگذار اصلاً از ميهمانيم بگويم: جاي تو خالي ،چند وقت پيش بود که تکرار اين روز هاي بي خاطره را جشن گرفتم؛ مهماني که نبود, من بودم و قاب عکس تو... سفره اي چيدم در خور مهمان.شمع بود و گل سرخ بود و دو خط دست نوشته. شرمنده مهمانم،که شادي سر سفره ام کم آمد. برکت خدا به سفره تو! اين گناه عاشقيت ما بود که قهر خدا در پي داشت و قحطي نعمت. چه بگويم؟ شاد باد روزگار تو که همين خشکيده لبخند گوشه لبانت, سهم سفره خالي ماست از اين سال هاي بي برکت... جده ام ميگفت:در پس سال هاي خشکسالي،روزي عاقبت, چنان باراني باريدن گيرد، که ديگر حتي نقشي از نشانه ها بر ديوار آجري کوچه باقي نماند . خدايش بيامرزد.ديوار کوچه خاطره ها را که نمي دانم ،اما حياط خلوت خانه ام همان شب خواب باران ديد. باران که چکه چکه بر سقف سفالي خانه مي باريد.دلم به حال کبوتر هاي زير شيرواني سوخت،کز کرده بودند کنار هم...سردشان بود. اما مهربان من فانوس تنهاييم ديگر کورسوي اميدي ندارد نامه ام را به باد ميسپارم ودرگوشش نجوا ميکنم:... بده به اشناي نديده ام برسان به غايبي که هميشه وجودش را با عشق حس کرده ام اما ... دستانم درتنهايي پيچيد ناتوانتر از هميشه فرداي آن شب بود که چوب خط روز هاي بي تو بودن به سر آمد،نامه اي برايت نوشتم. ''ميسپارمش به دست باد'' به نقل از یک جای خوب 18 لینک به دیدگاه
tiba* 797 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مرداد، ۱۳۸۹ نامه ایی برای تو... مهربانم ای خوب... ياد قلبت باشد يک نفر هست که اينجا بين آدمهايي که همه سرد و غريبند با تو تک و تنها، به تو مي انديشد و دلش از دوري تو دلگير است... مهربانم اي خوب اين بار ياد قلبت باشد يک نفر هست که با تو به خداوند جهان نزديک است و به يادت هر صبح گونه سبز اقاقي ها را از ته قلب و دلش مي بوسد و دعا مي کند اين بار که تو با دلي سبز و پر از آرامش، راهي خانه خورشيد شوي و پر از عاطفه و عشق و اميد به شب معجزه و آبی فردا برسی... 12 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مرداد، ۱۳۸۹ - خواهد آمد ؟! سکه ی مشتم را پرتاب کردم به آسمان تا پای خدا ... ره گذری لبخند زد و زیر لب گفت نگران نباش هر دو روی این سکه شیر است ! واهه آرمن 7 لینک به دیدگاه
tiba* 797 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مرداد، ۱۳۸۹ به خوابم آمدی پر کردی از اندوه خوابم را به دست ابرهای تیره دادی آفتابم را و حالا مثل نیلوفر به دنبال رد پایت به هر سو می کشانم شاخه های پیچ و تابم را یقین دارم که چشمانت ز هرم واژه ها می سوخت اگر روزی برایت می نوشتم التهابم را و گر نه با همین نامه برایت می فرستادم دو برگ از دفتر اندوه بیرون از حسابم را و یا بی پرده و روشن برایت شرح می دادم فقط یک خط ز سر فصل کتاب اضطرابم را که تا دیگر دل بی اعتقادت باورش می شد که من هم چون تو پنهان می کنم از خود عذابم را 7 لینک به دیدگاه
hilari 2413 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مرداد، ۱۳۸۹ این ترانه بوی نان نمی دهد بوی حرف دیگران نمی دهد سفره ی دلم دوباره باز شد سفره ای که بوی نان نمی دهد نامه ای که ساده وصمیمی است بوی شعر و داستان نمی دهد : ... با سلام و آرزوی طول عمر کاین زمانه این زمان نمی دهد کاش این زمانه زیر و رو شود روی خوش به ما نشان نمی دهد یک وجب زمین برای باغچه یک دریچه آسمان نمی دهد وسعتی به قدر جای ما دو تن گر زمین دهد ، زمان نمی دهد فرصتی برای دوست داشتن نوبتی به عاشقان نمی دهد هیچ کس برایت از صمیم دل دست دوستی تکان نمی دهد هیچ کس به غیر ناسزا تو را هدیه ای به رایگان نمی دهد کس زفرط های وهوی گرگ ومیش دل به هی هی شبان نمی دهد جز دلت که قطره ای است بی کران کس نشان ز بیکران نمی دهد عشق نام بی نشانه است و کس نام دیگری بدان نمی دهد جز تو هیچ میزبان مهربان نان و گل به میهمان نمی دهد نا امیدم از زمین و از زمان پاسخم نه این ، نه آن نمی دهد پاره های این دل شکسته را گریه هم دوباره جان نمی دهد خواستم که با تو درد دل کنم گریه ام ولی امان نمی دهد ... 6 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مرداد، ۱۳۸۹ تکرار تاریک جدایی تکلیف روشن کلمات است ... اینهمه عطر و علاقه یعنی برای راه نقشه ی نرسیدن کشیده اند ! 6 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۸۹ تقصير ما نبود که غرق شديم در٬ درياي خيالت ... ما يک نوح مي خواستيم تا باکشتي اش ما را نجات دهد ! نمي دانستي دوره ي پيامبرها گذشته است ؟!... 4 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۸۹ تو سیلی می زنی....من می بوسمت تو سیلی می زنی.....من می بوسمت تو سیلی میزنی من ، می بوسمت هر وقت دستت درد گرفت، بگو دیگر نبوسمت!!!! 5 لینک به دیدگاه
Mr.Dexigner 742 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۹۲ Spow اینا رو واسه کی نوشته بودی؟ :D 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۲ Spow اینا رو واسه کی نوشته بودی؟ :D دهنت ... شیرین باد چیارو برام زنده کردی اونم تو این روز بی و سر وته ! دارم Love Story گوش میدم اصلا قرابتی باهم ندارن سعی کن تا یه سال من نبینمت 4 لینک به دیدگاه
Mr.Dexigner 742 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اسفند، ۱۳۹۲ دهنت ... شیرین بادچیارو برام زنده کردی اونم تو این روز بی و سر وته ! دارم Love Story گوش میدم اصلا قرابتی باهم ندارن سعی کن تا یه سال من نبینمت هی هی هی لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده