*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۳۹۲ قد بلنـــدم… اما نه آنقـــدر که ابـــرهــا را کنار بزنــم و ســر از کار خـــدا در بیاورم !! 8 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۳۹۲ خدا نه در جیبهای من است نه تو !... حتی درون قاب اتاقت هم جا نمی شود؛ از بس بزرگ است ! اما با من ، لابلای درختان بازی میکند وقتی که باد می آید . انگار دستانش روی شانه هایم می ریزد وقتی در باران راه می روم ! ...... چقدر خدا بزرگ است ! صبحها وقت نماز روی ذهنم راه می رود ! 7 لینک به دیدگاه
sahar 91 9480 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۳۹۲ مدام از تو می خواستم رابطه مان را محکم کنی با من هم دوست باشی حیف نیست لبخندت را از من دریغ کنی می گفتم و می گفتم و می دانستم که میشنوی می دانستم که باید روزی دستانم را در دستانت بگذارم من برای آن روز بی طاقت بودم حالا میبینم مخاطب خاص نوشته های من، بلکه حس و حال همه ی نوشته های من، فقط تویی باورم نمی شود که دوباره مرا پذیرفته ای و چه شیرین است آرامش تو 5 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۳۹۲ خدایا زمینت تنگ و تاریک شده بندهایت پیرهن نامهربانی بر تن کرده اند یکی تو رو ار نمیشناسد و خوبی میکند یکی تو را میشناسد اما امان از دست او خدایا آدمای زمینت تنها رنگارنگ نیستند بلکه هر دم رنگ عوض میکنند خدایا چگونه رفتار کنم در مقابل کسی که میگوید تو نیستی میگوند خدای تو واقعیت ندارد حدایا مگر تو خدای من نیستی؟مرگ تو مهربان ترین من نیستی؟ مگر تو نبودی که دست مرا در موقع افتادن گرفتی مگر تو نبودی که گناهم را پوشاندی مگر تو نیستی که آبروی بنده هایت را حفط میکنی خدایا ایناها چه میگویند؟از کدامین دروغ زندگی حرف میزنند ؟مگر ممکن هست تو نباشی ؟ من رحمت و مهرانیتت را در دستان مادرم یافتم و فهمیدم که چه مهربان خالقی دارم خدایا زمین تنگ و تاریک شده اگر تو نباشی من هم نیستم من زمین بدون خدارا نمیخواهم تو تمام وجود منی مگر میشود وجودم نباشید اما زنده بمانم؟ 6 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۲ ﺧــــﺪﺍﻳﺎ ﮔــﻨﺎﻫﻜـﺎﺭﻡ ... ﻭﻟـﻰ ﺑـﮕﺬﺭ ... . . . . ﮔﻨـــــﺎﻩ ﺩﺍﺭﻡ!!! 6 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۲ منم زیبا... که زیبا بنده ام را دوست میدارم تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید ترا در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود تو غیر از من چه میجویی؟ تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟ تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟ هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟ که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟! آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟ بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است قسم بر عاشقان پاک با ایمان قسم بر اسبهای خسته در میدان تو را در بهترین اوقات آوردم قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو تمام گامهای مانده اش با من تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد :sad0: شعر از زنده یاد سهراب سپهری 5 لینک به دیدگاه
mahnaz 7584 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۲ خدا شکر برای تمام نعمت هایی که از در رحمت مقرر فرمودی و برای نعمت هایی که از سر مصلحت مقرر نفرمودی 6 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۹۲ و من هنوز خواب بودم.دنیا می گشت و می رفت,من ایستاده بودم.زمان می گذشت و من فکر می کردم دنیا همیشه همینطور شاد و رنگی هست.دلم به چیزهای کوچک شاد بود.دنیا می رفت و می رفت.من گستاخ بودم.نادان بودم و فراموش کرده بودم که خود را دوست بدارم ,فراموش کردم لحظه ها را ارزانی وجودم کنم,همیشه می گفتم خودم بعدا,خدا بعدا,پدرم بعدا,مادرم بعدا,محبت بعدا,عشق بعدا,سپاسگذاری بعدا,فکر می کردم همیشه فرصت هست,لحظه هست ,عشق هست,توان هست. یک شب خدا داشت از خواب بیدارم می کرد, داشت نوازشم می کرد.ترسیده بودم.یخ کردم.چقدر دیر بیدار شدم.تمام لحظه هایم اشتباه بود.تازه فهمیده بودم شاید لحظه ای دیگر نباشد.تمام روزهای گرم تابستانم در تب و لرز گذشت.خدایا گرچه بیداریم سنگین بود , و من تاب این بیداری را نداشت اما پر از سکوت تو شدم ای خدا , دوباره روئیدم.از جنس گلبرگ شدم از جنس تو,از جنس شعر.چقدر مهربانی لذت بخش بود.چقدر عشق به آدما شادی آور بود. تو همیشه مهربانی.مرا در آغوش گرم محبتت برای همیشه نگهدار.نگذار بوی وسوسه مرا به ناکجاآباد بکشاند.من بی تو هیچم.سرشار از لحظه های نابم کن 4 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۲ خدايا مرا به جاده آسايش راهنمايی نکن بلکه به راهی سخت و دشوار مرا مورد آزمون خود قراربده. تا با ناملايمات دست به مبارزه بزنم و سربلند بيرون آيم. مرا انسانی قرار بده که دلش روشن و صاف و هدف زندگيش عالی باشد. پيش از اين که در انديشه فرمانروايی بر ديگران باشم بر خويشتن حکومت کنم. 3 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 دی، ۱۳۹۲ خداي گناهكاران روزي حضرت موسي عليه السلام در كوه طور، هنگام مناجات عرض كرد: اي پروردگار جهانيان! جواب آمد لبيك! پس عرض كرد : اي خداي اطاعت كنندگان! جواب آمد: لبيك! سپس عرض كرد: اي پروردگار گناهكاران! موسي عليه السلام شنيد: لبيك، لبيك، لبيك! حضرت موسي عليه السام عرض كرد: خدايا! حكمتش چيست كه تو را به بهترين اسامي صدا زدم، بيش از يك بار جواب ندادي، اما تا گفتم: اي خداي گناهكاران، سه مرتبه جواب دادي؟ خداوند فرمود: اي موسي! عارفان، به معرفت خود و نيكوكاران به كار نيك خود و مطيعان به اطاعت خود اعتماد دارند؛ اما گناهكاران جز فضل من پناهي ندارند، اگر من هم آنها را از درگه خود نااميد كنم، به درگاه چه كسي پناهنده شوند. خدایـــا؛ گفتم دست خالی زشت است ، مهمانی رفتن! دست پُر آمدهام، دستی پُر از گنـاه چشمی پُر از امیـد بمانم یا برگردم...؟!؟ 3 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۹۲ اَللّهُمَّ لا اَجِدُ لِذُنُوبى غافِراً وَ لا لِقَبائِحى ساتِراً وَ لا لِشَىْءٍ مِنْ عَمَلِىَ الْقَبيحِ بِالْحَسَنِ مُبَدِّلاً غَيْرَكَ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ وَ بِحَمْدِكَ ظَلَمْتُ نَفْسى وَ تَجَرَّأتُ بِجَهْلى وَ سَكَنْتُ اِلى قَديمِ ذِكْرِكَ لى وَ مَنِّكَ عَلَىَّ اَللّهُمَّ مَوْلاىَ كَمْ مِنْ قَبيحٍ سَتَرْتَهُ وَ كَمْ مِنْ فادِحٍ مِنَ الْبَلاَّءِ اَقَلْتَهُ وَ كَمْ مِنْ عِثارٍ وَقَيْتَهُ وَ كَمْ مِنْ مَكْرُوهٍ دَفَعْتَهُ وَ كَمْ مِنْ ثَناَّءٍ جَميلٍ لَسْتُ اَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ خدايا!آمرزندهاى براى گناهانم و پردهپوشى براى زشتكاريهايم و تبديل كنندهاى براى كار زشتم به زيبايى،جز تو نمىيابم معبودى جز تو نيست،پاك و منزّهى و به ستايشت برخاستهام،به خود ستم كردم و از روى نادانى جرأت نمودم و به ياد ديرينهات از من و بخششت بر من به آرامش نشستم خدايا!اى سرور من چه بسيار زشتى مرا پوشاندى و چه بسيار بالاهاى سنگين و بزرگى كه از من برگرداندى و چه بسيار لغزشى كه مرا از آن نگهداشتى و چه بسيار ناپسند كه از من دور كردى و چه بسيار ستايش نيكويى كه شايسته آن نبودم و تو در ميان مردم پخش كردى، 9 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۹۲ تفاهم داریم من و مهربان آسمان ها بر بارانی که بر من نازل نکرد... در میانه ی این خشکسالی....آن باران به جای برکت..می توانست سیل باشد... زاویه ی نگاه به آسمان را باید تغییر داد... من با مهربان آسمان ها در این مورد تفاهم دارم... 10 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۲ باد در میان ساقه های گندم غوغایی راه انداخت نام تو را برد کوه به خودش لرزید و غرید نام تورا خواند اسمان با تمام بی کرانگی اش دلش تنگ شد یاد تورا کرد نامت را برد و بارید من من در میان این همه یاد تو سکوت کردم و سکوتم فریادی شد برای درونم تا بهم ریزدبشکند نمام بت های خود ساخته را ببخش:5c6ipag2mnshmsf5ju3 7 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 بهمن، ۱۳۹۲ بار خدایا ... از کوی تو بیرون نرود پای خیالم .. نکند فرق به حالم .. چه برانی چه بخوانی چه به اوجم برسانی چه به خاکم بکشانی .. نه من آنم که برنجم ، نه تو آنی که برانی . 7 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 بهمن، ۱۳۹۲ کوچیک تر که بودم فکر می کردم بارون اشک خداست ولی مگه خدا هم گریه می کنه؟!چرا باید دل خدا بگیره!!!! دوست داشتم زیر بارون قدم بزنم تا بوی خدا رو حس کنم اشک خدا را تو یه کاسه جمع کنم تا هر وقت دلم گرفت کمی بنوشم تا پاک و آسمانی شوم! آسمان که خاکستری می شد دل منم ابری می شد حس میکردم که آدما دل خدا رو شکستند و یا از یاد خدا غافل شدند همه می گفتند باران رحمت خداست ولی حس کودکانه من می گفت: خدا دلش از دست آدما گرفته 7 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۲ امروز ظهر شیطان را دیدم!! نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه بر میداشت...... گفتم:ظهر شده.هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذراندهاند....................؟ شیطان گفت:خود رو باز نشسته کردم ام.پیش از موعد!!!! گفتم:به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنک بندگی خدا به سینه می زنی؟ گفت:من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم.دیدم انسانها انچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم. روزانه به صدها دسیسه اشکار انجام میدهند. اینان رابه شیطان چه نیاز است؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد. زیره لب گفت:آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ وخیانت.تا کجا میتواند فردا رود.و در برابر آدم به سجده می رفتم و میگفتم که: همانا تو خود پدر منی....؟ خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا 6 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 بهمن، ۱۳۹۲ بارالها...از كوي تو بيرون نشود پاي خيالم نكند فرق به حالم چه براني،چه بخواني چه به اوجم برساني،چه به خاكم بكشاني نه من آنم كه برنجم،نه تو آني كه براني.. نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم نه تو آني كه گدا را ننوازي به نگاهي در اگر باز نگردد،نروم باز به جايي پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهي كس به غير از تو نخواهم،چه بخواهي چه نخواهي باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهي... 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۹۲ خدایا!من آموخته ام با تو بودن چه قدر آسان است. خدایا!من آموخته ام در کنار تو بودن یعنی همه چیز. خدایا!من آموخته ام با یاد تو بودن یعنی اندیشیدن در عمق. خدایا!من آموخته ام تو را صدا کردن یعنی آرامش خاطر. خدایا! کمکم کن تا بیاموزم این زندگی را که تو به من هدیه کرده ای، شاداب تر و سالم تر بسازم. خدایا! من آموخته ام که در هر لحظه به درگاه تو نیایش کنم و شکر گزار دریای بی کران رحمت تو باشم. من آموخته ام که در درون لحظه ها زندگی کنم، نه برای لحظه ها و حتی به دنبال لحظه ها بروم. منآموخته ام که به خود نگاه کنم و از عقل بی کرانم استفاده نمایم و عشق رادر خود و دیگران ببینم و زندگی را یک راز بدانم زیرا به دنبال راز رفتن،به من زیبایی می دهد. من آموخته ام که زندگی مانند یک پازل است که بهموقع باید قطعه های آن را کنار هم بگذارم و در نهایت از شاهکاری که در حالساختن آن هستم، لذت ببرم. این پازل، مال من است و منحصر به فرد است از تولد تا مرگ. من خودم را با خود، مقایسه می کنم چون پازل من با دیگری فرق دارد حتی با فرزندم، همسرم، اطرافیانم و انسان های دیگر. مسألههای دوران زندگی ام که تا به امروز گذشته و قطعه های پازل آن را چیده ام،در زندگی ام نقش بسته است، پس نمی توانم همان پازل را برای دیگران و حتیبرای فرزندم بخواهم، چون با تولد فرزندم در پازل زندگی ام، او هم دارای یکپازل می شود و هرچه این پازل توسط اطرافیان، کم تر دستکاری شود، او با رشدخود و تصمیم به موقع و برخوردار بودن از خلاقیتش، پازل زیباتری نسبت بهزمان خود می سازد و از شاهکار خود لذت می برد. چون در درون لحظه ها میتواند با فکر خود و انتخاب صحیح قطعه ها حتی با کم ترین اشتباه، شاهکارزندگی زیبایش را بسازد. این شاهکار به طور دقیق مشخصه ی تعهد ریشه دارو پایدار اوست که باعث می شود بر زندگی تسلط یابد. در حقیقت، من با آموختنزندگی زیبا و خود را عامل حرکت دانستن، قطعه های پازل را کنار هم می چینم.در واقع صحیح چیدن قطعه هاست که مرا ساخته و پرداخته می کند. بگذارید داستانی از دو برادر دوقلو برای تان بگویم: دوبرادری که یکی در فقر و اعتیاد و دیگری در تحصیلات، ثروت و زندگی زیبا بهسر می بردند، در یک مصاحبه از آنان سؤال شد که عامل بدبختی و خوشبختی شماچه بوده است؟ اولی گفت پدرم، دومی گفت پدرم. در حقیقت، پدر آنان، یک فرد فقیر و معتاد بود. اولی با مقصر دانستن پدر و سرزنش خود و دیگران، پازل پدر را تکرار کرد. ولی دومی با اراده ی خود و عدم مقصر دانستن فردی، پازل منحصر به فرد خود را نقش بست. آدمی،زندگی پیش ساخته نیست. این تو هستی که با توکل به خدا و چیدن به موقع قطعههای پازل، زندگی هدفمند خود را نقش می بندی و از وقایع و بحران های زندگی،جرأت، شهامت، صبوری و پذیرش را می آموزی. برگرفته از ماهنامه شادکامی وموفقیت /دکتر حمیدرضا ترابی 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۹۲ خدایا! تقدیرم را زیبا بنویس... کمک کن آنچه را که تو زود میخواهی من دیر نخواهم.. و آنچه را که تو دیر میخواهی من زود نخواهم. 4 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اسفند، ۱۳۹۲ به دنبال خدا نگرد خدا در بیابان های خالی از انسان نیست خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست خدا در قلبی است که برای تو می تپد خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد خدا آنجاست در جمع عزیزترینهایت خدا در دستی است که به یاری می گیری در قلبی است که شاد می کنی در لبخندی است که به لب می نشانی... 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده