skalaskala 1624 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ شمعی که به سویش من جانسوخته از شوق پروانه صفت باز کنم بال و پر اینجاست تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم یک دسته چو من عاشق بیپا و سر اینجاست هر ناله که داری بکن ای عاشق شیدا جائی که کند نالهی عاشق اثر اینجاست مهمان عزیزی که پی دیدن رویش همسایه همه سرکشد از بام و در اینجاست (استاد شهریار) 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ تو به آرام دل خویش رسیدی سعدی می خور و غم مخور از شنعت بیگانه و خویش لینک به دیدگاه
skalaskala 1624 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید، تو به من گفتی: از این عشق حذر كن! لحظهای چند بر این آب نظر كن، آب، آیینۀ عشق گذران است! (فریدون مشیری) 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ تو سر به صحبت سعدی درآوری هیهات زهی خیال که من کردهام مصور خویش لینک به دیدگاه
minoz 359 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ شیر در بادیه عشق تو روباه شود........................... آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ تو گفتی جهان ابر دارد همی وزان ابر الماس بارد همی لینک به دیدگاه
skalaskala 1624 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ یا رب تو چنان کن که پریشان نشوم محتاج به بیگانه و خویشان نشوم (خواجه عبدالله انصاری؛پیر هرات) 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ من از خاک درش صبح قیامت دم نخواهم زد که ترسم رخنهها در قصر حورالعین شود پیدا لینک به دیدگاه
minoz 359 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت کاتش ز عکس عارض ساقی دران گرفت 2 لینک به دیدگاه
skalaskala 1624 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ تا زهره و مه در آسمان گشت پدید بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید من در عجبم ز می فروشان کایشان به زان که فروشند چه خواهند خرید (حکیم عمر خیّام) 1 لینک به دیدگاه
skalaskala 1624 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ پوزش::icon_pf (34): گفتم دوستان نمی یان! مجبور شدم ادامه بدم دوش دور از رويت اي جان جانم از غم تاب داشت ابر چشمم بر رخ از سوداي دل سيلاب داشت در تفکر عقل مسکين پايمال عشق شد با پريشاني دل شوريده چشمم خواب داشت (سعدی؛شیخ اجل) 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ توان شناختن از چشم مست کافر تو که خون ناحق مردم به گردن است تو را 1 لینک به دیدگاه
skalaskala 1624 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ ای پادشه خوبان! داد از غم تنهایی دل بی تو به جان آمد وقتست که بازآیی (حافظ؛لسان الغیب) 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ یا مرو در پیش رویش یا چو رفتی سجده کن کان خم ابروی واجب کرده این تعظیم را 2 لینک به دیدگاه
skalaskala 1624 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ دوش آن ترک سپاهی به فروغی میگفت که مسخر نتوان ساخت دل سلطان را 2 لینک به دیدگاه
skalaskala 1624 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ از آن روزی که ما را آفریدی بغیر از معصیت از ما چه دیدی؟ خداوندا به حق هشت و چارت ز ما بگذر شتر دیدی ندیدی (بابا طاهر) 3 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ یکی نبود ازین میان که تیر بر هدف زند دریغ اگر کمان کشی دلاوری در آمدی اگر به قصد خون من نبود دست غم چرا از آستین عشق او چون خنجری در آمدی... 3 لینک به دیدگاه
skalaskala 1624 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود وز لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب رجعتی میخواستم،لیکن طلاق افتاده بود (حافظ) 2 لینک به دیدگاه
skalaskala 1624 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ دلا خو کُن به تنهایی که از تنها بلا خیزد سعادت آن دلی یابد که از تنها بپرهیزد ( شاعرو حضور ذهن ندارم ولی خداییش من شوخی کردم!!!!!!!!!!!!!!!) 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده