آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اسفند، ۱۳۸۸ تا کي غم آن خورم که دارم يا نه وين عمر به خوشدلي گذارم يا نه پرکن قدح باده که معلومم نيست کاين دم که فرو برم برآرم يا نه 2 لینک به دیدگاه
rahele_s 6472 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اسفند، ۱۳۸۸ هر گاه دلت یاد کسی کرد و فرو ریخت یاد ار که من نیز به یاد تو چنینم 2 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اسفند، ۱۳۸۸ مرا دردی سـت بی درمان، علاجش هیـچ درمــانــی چه سان گویم؟ چه سان گریم؟ حدیث قلب رنجورم؟ 2 لینک به دیدگاه
rahele_s 6472 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اسفند، ۱۳۸۸ من هنوز از می چشمان سیاهت مستم گفتم بنویسم که به یادت هستم 3 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اسفند، ۱۳۸۸ مـا را گـلـي از روي تو چيـــدن نـگذارند چيدن که خيال است که ديدن نگذارند 3 لینک به دیدگاه
surush 1359 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اسفند، ۱۳۸۸ دستي به هوا رفت و دو پيمانه به هم خورد در لحظه «مي» نظم دوتا شانه به هم خورد دستور رسيد از تَهِ مجلس به تسلسل پيمانه «مي» تا سرِ ميخانه به هم خورد 3 لینک به دیدگاه
sara 20 1717 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اسفند، ۱۳۸۸ در اين فكرم كه خواهي ماند با من مهربان يا نه؟ به من كم مي كني لطفي كه داري اين زمان يا نه؟ 3 لینک به دیدگاه
surush 1359 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اسفند، ۱۳۸۸ هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد هر پاکروي که بود تردامن شد گويند شب آبستن و اين است عجب کاو مرد نديد از چه آبستن شد 3 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اسفند، ۱۳۸۸ در حضور خارها هم ميشود يک ياس بود در هياهوي مترسک ها پر از احساس بود 4 لینک به دیدگاه
sara 20 1717 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اسفند، ۱۳۸۸ درين دنيا كه مردانش عصا از كور ميدزدند من خوش باور نادان محبت جستجو كردم 2 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۸۸ ما بدين در نه ،پي حشمت و جاه آمده ايم از بد حادثه اينجا به پناه آمده ايم رهر و منزل عشقيم و ز سر حد عدم تا به اقليم وجود اين همه راه آمده ايم 1 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۸۸ مرغ خوش خوان را بشارت باد کاندر راه عشق دوست را با ناله ی شبهای بیداران خوشست 3 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۸۸ تو مپندار که مجنون، سرِ خود مجنون گشت از سمک تا به سمایش کشش لیلا برد... 4 لینک به دیدگاه
sara 20 1717 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۸۸ در جهان بال و پر خويش گشودن آموز كه پريدن نتوان با پر و بال دگران 4 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۸۸ در اندرن من خسته دل ندانم کیست که من خمشوم و او در فغان و در غوغاست 2 لینک به دیدگاه
surush 1359 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۸۸ تا به دامان وصالت نرسد دست اميد دست کوته نکند اشک ز دامان ما را 4 لینک به دیدگاه
sara 20 1717 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۸۸ این سبزه که امروز تمشاگه ماست تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست... 4 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۸۸ ترسـم که سر کوی تو را سیــل بگــیــرد ای بی خبر از گریه ی مستانه ام امشب 3 لینک به دیدگاه
sara 20 1717 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۸۸ به اب روشن می عارفی طهارت کرد علی الصباح که میخانه را زیارت کرد 4 لینک به دیدگاه
EN-EZEL 13039 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۸۸ دلی دارم که درمانش تو باشی سری دارم که سامانش تو باشی.......... 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده