پیرهاید 10193 ارسال شده در 19 تیر، 2011 نبسته ام به کس دل نبسته کس به من دل چو تخت پار بر موج رها رها رها من زمن هر آنکه او دور چو دل به سینه نزدیک به من هر آنکه نزدیک از او جدا جدا من نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی که تر کنم گلویی به یاد آشنا من نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی که تر کنم گلویی به یاد آشنا من ستاره ها نهفتند در آسمان ابری دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من هوای گریه با من ستاره ها نهفتند در آسمان ابری دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من هوای گریه با من دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من هوای گریه با من نبسته ام به کس دل نبسته کس به من دل چو تخت پار بر موج رها رها رها من زمن هر آنکه او دو چو دل به سینه نزدیک به من هر آنکه نزدیک از او جدا جدا من که نزدیک از او جدا جدا من سیمین بهبهانی عزیز 5
arash86. 4604 ارسال شده در 20 تیر، 2011 سنگ زد عاقل اگر بر دل ديوانه ما سنگ از او عاقل از او اين دل ديوانه از او 4
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 20 تیر، 2011 جان و دلم از عشقت ناشاد و حزین بادا غمناک چه میخواهی ما را تو چنین بادا بر کشور جان شاهی ز اندوه دل آگاهی شادش چو نمیخواهی غمگینتر ازین بادا هر سرو که افرازد قد پیش تو و نازد چون سایهات افتاده بر روی زمین بادا با مدعی از یاری گاهی نظری داری لطف تو به او باری چون هست همین بادا 5
arash86. 4604 ارسال شده در 20 تیر، 2011 دل و دين و عقل و هوشم همه را به آب دادي زكدام باده ساقه به من خراب دادي 4
shaden. 18583 ارسال شده در 20 تیر، 2011 چون طفل که از خوردن داروست پریشان با دوست پریشانم و بی دوست پریشان ... 4
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 20 تیر، 2011 ای مهربان تر از برگ در بوسههای باران بيداری ستاره ، در چشم جويباران آيينه ی نگاهت؛ پيوند صبح و ساحل لبخندِ گاه گاهت ؛ صبح ِ ستاره باران بازآ که در هوايت ، خاموشی جنونم فريادها بر انگيخت از سنگ ِ کوهساران اي جويبار ِ جاري ! زين سايه برگ مگريز کاين گونه فرصت از کف ، دادند بي شماران گفتي : "به روزگاري مهری نشسته بر دل!" "بيرون نمیتوان کرد، حتي به روزگاران" بيگانگي ز حد رفت، اي آشنا مپرهيز زين عاشق ِ پشيمان، سرخيل شرمساران پيش از من و تو بسيار ، بودند و نقش بستند ديوار ِ زندگي را زين گونه يادگاران وين نغمه ی محبت، بعد از من و تو ماند تا در زمانه باقيست آواز ِ باد و باران 4
samaneh66 10265 ارسال شده در 20 تیر، 2011 هر كه در سينه دلي داشت به دلداري داد دل نفرين شده ماست كه تنهاست هنوز 3
samaneh66 10265 ارسال شده در 20 تیر، 2011 همه رفتند از این خانه ولی غصه نرفت ، این یار قدیمی چه وفایــی دارد ... 3
arash86. 4604 ارسال شده در 20 تیر، 2011 دوباره دلم گرفته صدای گریه ی بارون تو خیابون دم گرفته با نگاهت قلبمو برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام م گرفتی اینم بمونه با غرورت منو دست کم گرفتی اینم بمونه گفتی که قلبتو پس میدم دیوونه اینم بمونه گفتم این قلب توه پیشت بمونه اینم بمونه خواستم عاشقت کنم گفتی محاله اینم بمونه گفتی که تو هم دلت چه خوش خیاله اینم بمونه من میگفتم شب عشق با این سیاهی نداره ترسی برام وقتی تو ماهی تو میگفتی آره من ماهم ولی تو اومدی آسمونت رو اشتباهی اینم بمونه اینم بمونه… - 2
samaneh66 10265 ارسال شده در 20 تیر، 2011 با دوست بگویید که دیگر نکند ناز ما را هوس ناز کشیدن به جهان نیست 2
arash86. 4604 ارسال شده در 20 تیر، 2011 به هوش بودم از اول كه دل به كس نسپارم شمايل تو بديدم نه عقل ماندو نه دينم 2
samaneh66 10265 ارسال شده در 20 تیر، 2011 از خدا برگشتگان را کار چندان سخت نیست سخت کار ما بود کز ما خدا برگشته است 2
arash86. 4604 ارسال شده در 20 تیر، 2011 دل و دين وعقل و هوشم همه را به باد دادي ز كدام باده ساقي به من خراب دادي 2
zahra22 19501 ارسال شده در 20 تیر، 2011 اگر شبی فانوس ِ نفسهای من خاموش شد ، اگر به حجله آشنایی ، در حوالی ِ خیابان خاطره برخوردی و عده ای به تو گفتند ، کبوترت در حسرت پر کشیدن پرپر زد ! تو حرفشان را باور نکن ! تمام این سالها کنار ِ من بودی! کنار دلتنگی ِ دفاترم در گلدان چینی ِ اتاقم در دلم... تو با من نبودی و من با تو بودم مگر نه که با هم بودن ، همین علاقه ساده سرودن فاصله است ؟ من هم هر شب ، شعرهای نو سروده باران و بوسه را برای تو خواندم هر شب، شب بخیری به تو گفتم و جواب ِ تو را ، از آنسوی سکوت ِ خوابهایم شنیدم ! تازه همین عکس ِ طاقچه نشین ِ تو ، همصحبت ِ تمام ِ دقایق تنهایی ِ من بود! فرقی نداشت که فاصله دستهامان چند فانوس ِ ستاره باشد ، پس دلواپس ِانزوای این روزهای من نشو ، اگر به حجله ای خیس در حوالی ِ خیابان خاطره برخوردی ... شب ها که در خیابان خلوت خواب پا به پای غرور و قافیه می روی مرگ با لباس چین دار بلندش پای پنجره ی اتاقم می آید سوت می زند و منتظر می ماند قوطی قرص های این قلب بی قرار که سبک تر شد مرگ هم بر می گردد می رود سراغ سرایدار پیر همسایه نه ! عزیز دلم تازگی بوف کور هدایت را نخوانده ام اینها که نوشتم حقیقت محض است باور نمی کنی ، یک شب به کوچه ی دلتنگ ما بکوچ کنار همان درخت که پر از خاطرات خط خورده است بایست و تماشا کن تا ببینی چگونه به دامن دریا و گریه می روم بس کن ای دل ساده صفحه صفحه برای که گریه می کنی ؟ کتاب کبود گریه ها را آهسته ببند گوش کن! درمانده ی درد آلود از پس پرده های پنجره صدای سوت می آید 2
samaneh66 10265 ارسال شده در 20 تیر، 2011 آتش بگیر، تا که بدانی چه میکشم احساسِ سوختن، به تماشا نمیشود 2
samaneh66 10265 ارسال شده در 20 تیر، 2011 بلای عشق را جز عاشق شیدا نمی داند به دریا رفته می داند مصیبت های طوفان را 1
ارسال های توصیه شده