رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

گفتم : بــــدوم تا تو همه فاصــــله هـــا را

تا زود تر از واقعــــه گویم ، گله هــــــــــا را

چون آینــــه پیش تو نشستم که ببینــــی

در من اثــــر سخت ترین زلزله هـــــــــــا را

پر نقش تــــر از فرش دلم بافته ای نیست

از بس که گــــره زد به گره حوصله هــــا را

ما تلخی نه گفتنمــــان را که شنیدیـــــــم

وقت است بنوشیــــم از این پس بله ها را

بگــــذار ببینیم بر این جغد نشستــــــــــــه

یک بــــار دگـــــــــــــــر پر زدن چلچله ها را

  • Like 4
لینک به دیدگاه

خسته ام

خسته از آمدن و رفتن و آوار شدن

 

خسته از منحنی بودن و عشق

 

خسته از حس غریبانه این تنهایی

 

بخدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت

 

بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ

 

بخدا خسته ام از حادثه ساعقه بودن در باد

 

همه عمر دروغ،

 

گفته ام من به همه

 

گفته ام:

 

عاشق پروانه شدم!

 

واله و مست شدم از ضربان دل گل!

 

شمع را میفهمم!

 

کذب محض است،

 

دروغ است،

 

دروغ!!

 

من چه میدانم از،

 

حس پروانه شدن؟!

 

من چه میدانم گل،

 

عشق را میفهمد؟

 

یا فقط دلبریش را بلد است؟!

 

من چه میدانم شمع،

 

واپسین لحظه مرگ،

 

حسرت زندگیش پروانه است؟

 

یا هراسان شده از فاجعه نیست شدن؟!

 

به خدا من همه را لاف زدم!!

 

بخدا من همه عمر به عشاق حسادت کردم!!

 

باختم من همه عمر دلم را،

 

به سراب !!

 

باختم من همه عمر دلم را،

 

به شب مبهم و کابوس پریدن از بام!!

 

باختم من همه عمر دلم را،

 

به حراس تر یک بوسه به لبهای خزان!!

 

بخدا لاف زدم،

 

من نمیدانم عشق،

 

رنگ سرخ است؟!

 

آبیست؟!

 

یا که مهتاب هر شب، واقعاً مهتابیست؟!

 

عشق را در طرف کودکیم،

 

خواب دیدم یکبار!

 

خواستم صادق و عاشق باشم!

 

خواستم مست شقایق باشم!

 

خواستم غرق شوم،

 

در شط مهر و وفا

 

اما حیف،

 

حس من کوچک بود.

 

یا که شاید مغلوب،

 

پیش زیبایی ها!!

 

بخدا خسته شدم،

 

میشود قلب مرا عفو کنید؟

 

و رهایم بکنید،

 

تا تراویدن از پنجره را درک کنم!؟

 

تا دلم باز شود؟!

 

خسته ام درک کنید

 

میروم زندگیم را بکنم،

 

میروم مثل شما،

 

پی احساس غریبم تا باز،

 

شاید عاشق بشوم!!

  • Like 3
لینک به دیدگاه

امشب از آسمان دیده ی تو

روی شعرم ستاره می بارد

در زمستان دشت کاغذها

پنجه هایم جرقه می کارد

 

شعر دیوانه ی تب آلودم

شرمگین از شیار خواهش ها

پیکرش را دو باره می سوزد

عطش جاودان آتش ها

 

آری آغاز دوست داشتن است

 

گرچه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست

 

 

از سیاهی چرا هراسیدن

شب پر از قطره های الماس است

آنچه از شب به جای می ماند

عطر سکر آور گل یاس است

 

 

آه بگذار گم شوم در تو

کس نیابد دگر نشانه ی من

روح سوزان و آه مرطوبت

بوزد بر تن ترانه من

 

 

آه بگذار زین دریچه باز

خفته بر بال گرم رؤیاها

همره روزها سفر گیرم

بگریزم ز مرز دنیاها

 

 

دانی از زندگی چه می خواهم

من تو باشم … تو … پای تا سر تو

زندگی گر هزار باره بود

بار دیگر تو … بار دیگر تو

 

 

آنچه در من نهفته دریایی ست

کی توان نهفتنم باشد

با تو زین سهمگین توفان

کاش یارای گفتنم باشد

 

 

بس که لبریزم از تو می خواهم

بروم در میان صحراها

سر بسایم به سنگ کوهستان

تن بکوبم به موج دریاها

 

 

بسکه لبریزم از تو ، می خواهم

 

 

چون غباری زخود فرو ریزم

زیر پای تو سرنهم آرام

به سبک سایه ی تو آویزم

 

 

آری آغاز دوست داشتن است

گرچه پایان راه نا پیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست

  • Like 2
لینک به دیدگاه

بايد شعر باشه ؟

 

دلم شكسته بي بهانه ؟

 

نه نه يكي هست كه بدون دليل و بدون گفتن تقصيرم

 

گذاشت و رفت ................چرا؟

 

 

اذيتم ميكنه با اين كاراش بخدا

  • Like 2
لینک به دیدگاه

دوباره با صدای تو به عمق راز می روم

به منتهای عاشقی به صد نیاز می روم

 

نگاه مهربان تو مرا به خلسه می برد

ز هیبت شکوه تو چه سرفراز می روم

 

تو ای همه امید من چگونه خنده می کنی

که محفل شبانه را بدون ساز می روم

 

من آن شقایقم که با خیال روی ناز تو

میان دشت خاطره به روی باز می روم

 

دمیده روح زندگی به آسمان دیده ام

ز گرمی وجود تو پی گداز می روم

 

صدا بزن مرا ببر به عمق بی کرانه ها

دوباره با صدای تو به عمق راز می روم

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

من چه كنم خيال تو منو رها نمي كنه

 

اما دلت به وعده هاش يه كم وفا نمي كنه

 

من نديدم كسي رو كه مثل تو موندگار باشه

 

آدم خودش رو كه تو دل اينجوري جا نمي كنه

  • Like 2
لینک به دیدگاه

خیال آمدنت دیشبم به سر می زد

نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد

 

به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت

خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد

 

شراب لعل تو می دیدم و دلم می خواست

هزار وسوسه ام چنگ در جگر می زد

 

زهی امید که کامی از آن دهان می جست

زهی خیال که دستی در آن کمر می زد

 

دریچه ای به تماشای باغ وا می شد

دلم چو مرغ گرفتار بال و پر می زد

 

تمام شب به خیال تو رفت و می دیدم

که پشت پرده ی اشکم سپیده سر می زد

  • Like 1
لینک به دیدگاه

من مانده ام تنهاي تنها من مانده ام تنها ميان سيل غمها

حبيبم كوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

  • Like 2
لینک به دیدگاه

پرتو مهتاب

ديشب ازپنجره ام پرتو مهتاب نبود

برلب باغ دلم بلبل بيــتـــاب نـبـود

مي خروشيد به عطش ساحل تفتيده به آب

دگرآن قايق بشکسته لب آب نبود

شرجي چشم من و لهجه طوفاني تو

به سرم تابه سحر وسوسه خواب نبود

چه کنم با همه عشقي که برايم مانده

که دراين مرثيه هم قافيه جذاب نبود

من هنوزم نگرانم که گلي خشکيده

ماه من.پرتو فانوس. جهانتاب نبود

گرچه من مستم از اين ساغر ناکامي ها

توب دان ساقي من باده تو ناب نبود

لینک به دیدگاه

دلم تنگه

دلم تنگه

دلم تنگه واسه ی چشمای سیاهت

دلم تنگه واسه اون ناز و ادات

اره دلم تنگه,میخوام تورو ببینم

میخوام بازم دستهای گرمت بگیرم

بمون با من

بمون با من

  • Like 3
لینک به دیدگاه

زندگي » زيباست، كو چشمي كه « زيبائي » به بيند ؟

كو « دل آگاهي » كه در « هستي » دلارائي به بيند ؟

 

صبحا « تاج طلا » را بر ستيغ كوه، يابد

شب « گل الماس » را بر سقف مينائي به بيند

 

ريخت ساقي باه هاي گونه گون در جام هستي

غافل آنكو « سكر » را در باده پيمائي به بيند

 

شكوه ها از بخت دارد « بي خدا » در « بيكسي ها »

شادمان آنكو « خدا » را وقت « تنهائي » به بيند

 

« زشت بينان » را بگو در « ديده » خود عيب جويند

« زندگي » زيباست كو چشمي كه « زيبائي » به بيند ؟

 

مهدی سهیلی ...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

این واژگان هر آنچه که دارند می دهند

تا شعر ها مرا به تو پیوند می دهند

 

حتی برای کشتنم این دشمنان هنوز

تنها مرا به جان تو سو گند می دهند

 

با این گدازه ها چه کنم ؟دردهای من

بوی گدازه های دماوند می دهند

 

از مادرت بپرس که در وادی شما

یک قلب واژگون شده را چند می دهند؟

 

دیوانگی مجال غریبی است عشق من!

زنجیرها مدام مرا پند می دهند ...

  • Like 1
لینک به دیدگاه

ببار اي نم نم باران زمين خشك را تر كن

سرود زندگي سر كن دلم تنگه ... دلم تنگه

بخواب ، اي دختر نازم بروي سينه ي بازم

كه همچون سينه ي سازم همه ش سنگه... همه ش سنگه

نشسته برف بر مويم شكسته صفحه ي رويم

خدايا ! با چه كس گويم كه سر تا پاي اين دنيا

همه ش ننگه ... همه ش رنگه

  • Like 1
لینک به دیدگاه

یادت به خیر ای که دلت آفتاب بود

مهرت زلال و عشق تو همرنگ آب بود

 

یادت به خیر ای که سرا پا وجود تو

همچون فرشتگان خدا روح ناب بود

 

یادت به خیر باد ، که با ماه روی تو

این تیره آسمان دلم پر شهاب بود

 

میریخت قطره قطره محبت ز چشم تو

احساست از سلاله ی تُرد حباب بود

 

وقتی که بامداد جدایی فرا رسید

قلبم هنوز روی دلت گرم خواب بود

 

می بینمت دو باره؟ دلم این سؤال کرد

دردا که این سؤال دلم بی جواب ماند

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...