YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۸۹ اگر لذت ترك لذت بداني دگر شهوت نفس لذت نخواني از سينه تنگم دل ديوانه گريزد ديوانه عجب نيست كه از خانه گريزد عاشقي پيداست از زاري دل نيست بيماري چو بيماري دل روزاحباب تو نوراني الي يوم الحساب روزاعداي تو ظلماني الي يوم القيام ديوانه كرد آرزوي وصل او مرا از سر برون نميرود اين آرزو مر گفتمش نقاش را نقشي بكش از زندگي با قلم نقش حبابي بر لب دريا كشيد آنكةعاشقانةخنديدخندهاي منودزديد پشت پلك مهربوني خواب يك توطئةميديد توراميبينم وميلم زيادت ميشود هردم توراميبينم ودردم زيادت ميشود دردم هركسي هم نفسم شددست آخرقفسم شد منه ساده بخيالم كه همه كاروكسم شد نيازارم ز خود هرگز دلي را كه مي ترسم در آن جاي تو باشد گر بي خبر آمديم به كوي تو، دور نيست فرصت نيافتيم كه خود را خبر كنيم گرچه میدانم نميآيد،ولي هردم از شوق سوي درميآيم و هرسو،نگاهي میکنم از سوز محبت چه خبر اهل هوس را اين اتش عشق است نسوزد همه كس را آورم پيش تو از شوق پيام دگران گويمت تا سخن خويش به نام دگران من بخال لبت اي دوست گرفتار شدم چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم گاه گاهي به من ازمهر پيامي بفرست فارغ ازحال خود و جان و جهانم مگذار غمي خواهم كه غمخوارم تو باشي دلي خواهم كه دل آزارم تو باشي گر نرخ بوسه را لب جانان به جان كند حاشا كه مشتري سر مويي زيان كند گر هيچ مرا در دل تو جاست بگو گر هست بگو نيست بگو راست بگو صبر در جور و جفاي تو غلط بود غلط تكيه بر عهد و وفاي تو غلط بود غلط گرچه هرلحظه زبيداد تو خونين جگرم هم بجان توكه ازجان بتو مشتاق ترم غير از غم عشق تو ندارم , غم ديگر شادم كه جز اين نيست مرا همدم ديگر دل كه آشفته روي تو نباشد دل نيست آنكه ديوانه خال تو نشد عاقل نيست زدرد عشق توبا كس حكايتي كه نكردم چرا جفاي تو كم شد؟شكايتي كه نكردم تو كيستي،كه اينگونه،بي تو بي تابم؟ شب از هجوم خيالت نمي برد خوابم بشنو از ني چون شكايت ميكند از جداييها حكايت ميكند 5 لینک به دیدگاه
Sabehat 1473 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۸۹ به خیال خال رویت شده طی بساط عمر نظری به حال زارم که تو محیی جهانی زچه رو شبی به سویم نظری نمی نمایی به برم نمی نشینی به برت نمی نشانی تو که واقفی زحال دل زارناتوانم چه شود اگر نمایی، نظری به ناتوانی نه زبان آن که گویم غم و ماجرای دل را نه تحملی که سازم به فشار زندگانی شب و روز در فراقت زد و دیده اشک ریزم که مگر کنی عنایت به ضعیف خسته جانی همه شب پیام وصل تو رسد به گوش جانم همه روز حاضرم من ز برای جان فشانی به رهت دویده بر در، که مگر زدر، درآیی رخ خوب خودنمایی و کنی هرآنچه دانی تو ذخیره ی خدایی، که برای دادخواهی به تو جلوه مینماید، که کنی جهان ستانی من بی نوای حیران بنشسته ام مهیا که رسد به گوشم از غیب صدای آسمانی 3 لینک به دیدگاه
arash86. 4604 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۸۹ وفا كنيم و ملامت كشيم خوش باشيم كه در طريقت ما كافريست رنجيدن 4 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۸۹ خستگی سینه ما را خیالت مرهم است ای ز هجران خسته ما را خسته را مرهم فرست یوسف گم گشته ما زیر بند زلف توست گهگهی ما را خبر زان زلف خم در خم فرست 3 لینک به دیدگاه
arash86. 4604 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۸۹ خستگان عشق را ايام درمان خواهد آمد 4 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 بهمن، ۱۳۸۹ کشیشی را شنیدم در کلیسا چنین می خواند از فرمان عیسی کسیتان گر زند سیلی به رخسار میاشوبید با وی هیچ زنهار اگربر راست زد چپ پیش آرید وگر چپ راست را در پیش دارید ز جا برخواست ماهی عنبرین موی گشود از یکدگر لعل سخن گوی که بهر سیلی این فرمان مبین است و یا در بوسه هم حکم اینچنین است 3 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 بهمن، ۱۳۸۹ مردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوز مرگ خود میبینم و رویت نمی بینم هنوز بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم شمع را نازم که می گرید به بالینم هنوز آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت عم نمی گردد جدا از جان مسکینم هنوز روزگاری پا کشید آن تازه گل از دامنم گل بدامن میفشاند اشک خونینم هنوز گر چه سر تا پای من مشت غباری بیش نیست در هوایش چون نسیم از پای ننشینم هنوز سیمگون شد موی و غفلت همچنان بر جای ماند صبحدم خندید و من در خواب نوشینم هنوز . . . 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 بهمن، ۱۳۸۹ زيباترين تصويري كه در زندگانيم ديدم نگاه عاشقانه و معصومانه تو بود زيباترين سخني كه شنيدم سكوت دوست داشتني تو بود زيباترين احساساتم گفتن دوست داشتن تو بود زيباترين انتظار زندگيم حسرت ديدار تو بود زيباترين لحظه زندگيم لحظه با تو بودن بود زيباترين هديه عمرم محبت تو بود 3 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 بهمن، ۱۳۸۹ بر درختی که برگ ریخته کریستن بیهوده است جهان به چرخش ادامه خواهد داد برگ های دیگر وباز برگ های دیگر ... 5 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، ۱۳۸۹ ما لعبتگانیم و فلک لعبت باز از روی حقیقت و نه از روی مجاز بازیچه همی کنیم بر نطع وجود افتیم به صندوق عدم یک یک باز 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، ۱۳۸۹ راهی برای رفتن نفسی برای بریدن کوله بارم بر دوش مسافر میشوم گاهی… عشقی برای خواندن بغضی برای شکفتن خاطراتم در دست بازیچه میشوم گاهی… نگاهی در راه اعتمادی پرپر پاهایم خسته هوایی میشوم گاهی… فکرهای کوتاه صبری طولانی صدایی در باد زمستان میشوم گاهی… روزهای رفته ماه های مانده تقویم ام بی تاب دلم تنگ میشود گاهی… جای پایی سرد رد پایی گنگ در این سایه ی تنهایی چه بی رنگ میشوم گاهی… 5 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 بهمن، ۱۳۸۹ دارم حس می کنم نورو که همزاد نفس هامه برای من سرآغــــــــازی به معنای سرانجـــامه ازین خواب زمستونی ، شبیه غنچه پا میشم دلم گرمه که با خورشید، دوباره همصدا میشم امید آغاز این راهه ، رهایـــــــــی نقطه ی آخر حقیقت داره پس عشق و باید باور کنم ، باور من از آینه میـــپرسم مسیـــــر روشنی ها رو غبار از چهره میگیرم ، میخوام زیبا بشم از نو یه عـــــــــــــالم آرزو دارم برای بودن و موندن دوباره خوندنی میشه کتاب لحظه های من دارم حس می کنم نورو که همزاد نفس هامه برای من سرآغازی به معنای سرانجــــــامه ... 5 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۸۹ تو را نگاه می کنم خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند! بیدار شو با قلب و سر رنگین خود بد شگونی شب را بگیر تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود زورق ها در آب های کم عمقند... خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است! جهان این گونه آغاز می شود: موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند (تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی وخواب را فرا می خوانی) بیدار شو تا از پی ات روان شوم تنم بی تاب تعقیب توست! می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم! 4 لینک به دیدگاه
sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۸۹ هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم... 4 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۸۹ بیا گناه ندارد به هم نگاه کن و تازه داشته باشد بیا گناه کنیم نگاه و بوسه و لبخند اگر گناه بوَد بیا که نامه اعمال خود سیاه کنیم بیا به نیم نگاهی و خنده ای و لبی تمام آخرت خویش را تباه کنیم به شور و شادی و شوق و شراره تن بدهیم و بار کوه غم از شور عشق کاه کنیم و زنده زنده در آغوش هم کباب شویم و خنده، ...به فرهنگ مرده خواه کنیم گناه ، نقطه آغاز عاشقی است، بیا که شاید از سر این نقطه عزم راه کنیم بیا بساط قرار و گل و محبت را دوباره دست به هم داده، روبراه کنیم اگربه خاطر هم عاشقانه بر خیزیم نمی رسیم به جایی که اشتباه کنیم 4 لینک به دیدگاه
ermia_rooz 4760 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اسفند، ۱۳۸۹ ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش 4 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۸۹ شبيه مردی شده ام که پشت دود سيگارش با خود می گويد بايد ترک کنم سيگار را خانه را زندگی را و باز پکی ديگر می زند به ... 6 لینک به دیدگاه
saray89 3064 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۸۹ حال من اکنون برون از گفتن است این چه میگویم نه احوال من است 5 لینک به دیدگاه
saray89 3064 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اسفند، ۱۳۸۹ چو سلام تو شنیدم ز سلامتی بریدم صنما هزار آتش تو در آن سلام داری 2 لینک به دیدگاه
ermia_rooz 4760 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 اسفند، ۱۳۸۹ من گمشده ای هستم در خرابات خودم تو بیا ای گل من ... 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده